رفیق شفیق
که می گویند
همین ها هستند
رفاقتشان
از زمین شروع شد
و تا بهشت ادامه یافت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣جلیل مرا هیچکس نمیتواند بکشد
#شهید_اقبال_خلیلی
🔶 دوست عزیز نمی دانم چرا هر بار که می خواهم داستان شجاعت هایت را بنویسم ، نمی توانم جملات را در کنار هم قرار دهم ، غم بزرگی گریبانم را می گیرد و بیاد گفته های مادرت می افتم که می گفت: جلیل مرا هیچکس نمی تواند بکشد ، زنده است ، می آید .
🔹آنقدر به امید آمدنت نشست تا اینکه دعوت حق را لبیک گفت تا چهره مردانه ات را در آن سرای ببیند .
🔹اما هنوز هم وقتی اسم تو را بیاد می آوریم بیاد رشادت هایت در پدافندی پاسگاه زید می افتیم ، وقتی سنگر هایمان بدلیل نشست خاکریز از آن بیرون زده بودند . تو آمدی و فقط تو می توانستی زیر آن آتش سهمگین یاریمان کنی . راستش آنجا بود که مفهوم شجاعت و دلاوری را ازت آموختیم .
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
💠 احساس وظیفه شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء اندیمشک در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم.
🔻 شهید حبیب عصاره به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک، جمع ما را همراهی می کرد. وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان خط را شکسته بودند. قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم.
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند. مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی، حال خوبی به ما داد.
🔻 جنگ سختی درگرفت. دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد. آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند. بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد. من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر ۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه، یک گلوله به آب کنار دژ می خورد و از شدت موج، هم زمین می لرزید و هم راه باریک مسیر ما را خیس و لغزنده میکرد.
🔻 به سختی می توانستیم راه برویم. مدام به زمین می افتادیم. از آ نجایی که هوا بسیار گرم بود، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و نفس نفس می زد و باز هما بار سنگینش، مصمم قدم برمی داشت . به او گفتم :
"اگر خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحت تر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد. نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
طلبه شهید حبیب عصاره در عملیات والفجر هشت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی رسید و جاوید شد.
🌹روحش شاد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 #شهید_غلام_احمدی
🥀 به شهادت در راه خدا علاقمند بود برادرش آخرین دیدارش با وی را چنین تصویر کرده است: روز آخر که غلام را در جبهه دیدم، صورتش خندان و خوشحال بود و گفت دو روز دیگر به منطقه اعزام می شود، چند ساعتی که پیش من بود مدام این جمله را تکرار می کرد اگر من لیاقت شهادت را داشته باشم، خداوند مرا خواهد برد.
◇ من به او گفتم چرا این حرف را می زنی؟ او در پاسخ گفت: مگر تو برای چه جبهه آمده ای؟ من گفتم به خاطر اسلام و برای خدا و حفظ کشور جمهوری اسلامی آمده ام.
◇ او گفت: من هم آمده ام برای شهادت در راه خدا و دین اسلام شهادت افتخار من است. شهادت مایه سرافرازی یک کشور است که در مقابل ستمگر ایستاده است و مبارزه کرده است.
◇ من خدا را دوست دارم و اگر او هم مرا دوست داشته باشد، لیاقت شهادت را به من خواهد داد. من می دانستم این آخرین بار است که او را می بینم! او هم که گویی این را می دانست به من دلداری می داد.
◇ وی در طول حضور کوتاهش در جبهه در عملیات والفجر ۸ اولین و تنها عملیاتی که در آن شرکت نمود در روز ۵ شنبه مورخ ۱/۱۲/۱۳۶۴ به مقام رفیع شهادت نائل شد.
◇ گفتنی است مادر ایشان شب قبل از شهادت غلام خواب شهادت ایشان را دیده بود و در همان روز بدون اینکه کسی به ایشان اطلاع بدهد، به همراه خانواده از ایذه راهی مسجد سلیمان شده بودند،
تا پیکر مطهر شهید احمدی را از بنیاد شهید تحویل بگیرند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣گاهی خاطرات گذشته حتی با یک عکس زنده میشه
و چه زیباست تابلو نوشته های جبهه که هرکدام آن
دنیائی پیام و خاطره است.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ "پس از شهادت اسماعیل دقایقی احساس یتیمی کردیم. همانگونه که با شهادت آیت الله صدر احساس یتیمی کرده بودیم؛ لذا پیامدهای ناگوار از دست دادن شهید دقایقی و شهید صدر همچنان بر سر مجاهدین عراقی سایه افکنده است...
شهید دقایقی بخشی از مظلومیت مردم مسلمان عراق را بر دوش داشت...
البته حق او بهعنوان یک سردار بزرگ جبهه و جنگ ادا نشده است."
بخشى از مصاحبه شهید "ابومهدی المهندس" درباره شهید "اسماعیل دقایقی"
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣
🔻 خبر شهادت
این عزیز لباس سبز که در فیلم می بینید، شهید سعید شاه حسینی ست.
برادر دو شهید.
بچه نیاوران.
از بچه های گردان انصار.
مادر این شهید مدتی پیش مرحوم شدند.
وقتی سعید شهید شد
رفتند تا خبر را به خانواده اش بدهند.
حاج عبدالوهاب پدر شهید آمد و گفت شلوغ نکنید. مادر سعید قبلا دو فرزند دیگرش را هم تقدیم کرده.
بگذارید من خودم به شکلی خبر را می دهم.
وقتی به منزل می روند می بینند مادر پای تلویزیون نشسته و این فیلم در حال پخش شدن است. مادر با یک ذوق عجیبی می گوید "سعید، سعید خودمونه...." که تا سعید تکبیر می گوید.
پدر به حاج خانوم می گوید؛ دیدی شیر بچه ات چه تکبیری گفت؟
مادر با خوشحالی می گوید؛ بله.....
پدر می گوید اگر لیاقت داشته باشد و تکبیرش قبول بشود، باید این تکبیر آخرش باشد!
و بعد می گوید لایق بود
و این تکبیر آخرش.....😭
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ دعای شهادت
🔅 نوجوون بود که تصمیم گرفت بره جبهه. اصرار کرد برم پایگاه بسیح براش امضا کنم. هر کاری کردم نتونستم قانعش کنم. بالٵخره بدون اجازهی پدرش رفتم رضایتنامهاش رو امضا کردم.
🔅 وقتی خواست حرکت کنه گفتم: مادر میری برای رزمندهها دست و پاگیر میشی! تو که نمیتونی کاری انجام بدی! در جوابم گفت: مادر سطل آبی و لیوانی میگیرم دستم و به رزمندهها آب میدم، فقط همین!
🔅 گفتم: دعا میکنم پیروز برگردی! گفت: دعا کن شهید بشم. اگه شهید بشم پیروزم! دیگه ته دلم به شهادتش رضایت داده بودم.
🔅 بار آخر که خداحافظی کرد بره جبهه، از خونه که حرکت کرد تا در مسجد امام جعفرصادق(ع) اندیمشک قد و قوارشو نگاه میکردم.
رفت و خبر شهادت برام اومد.
⭐️ #شهید_حبیب_اله_عصاره
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣