eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ سلام عملیات کربلای ۵ لشکرعاشورا بودیم. بامحمود درویشی رفتیم اهواز کاری داشتیم . رفتیم سراغ مصطفی رشید پور ببینیمش چند روزی بود ازعملیات کربلای ۴ با سختی زیاد و شنا کردن از جزیره عراقی برگشته بود. همونجاییکه اسماعیل فرجوانی و بچه های غواص اهواز شهید شده بودن و مسعود حیدری هم ازمنطقه آغاجاری همونجا شهید شد وجا موند. مصطفی خیلی خسته بود، به ما گفت کجابودین کجا میخواین برین.گفتمش بابچه های آغاجری امیدیه ومنطقه وفرماندهی علی شیخ رباط رفتیم لشکر عاشورا. تا این خبر رو شنید ازجاش پرید وخیلی هیجانزده وباشورو شوق عجیبی گفت من باشما میام. هرچی بهش گفتم نه نتونستم جلوشو بگیرم. گفت بااینکه خیلی دوست دارم وبرام عزیزی اما من باید بیام . اومد وتوعملیات هم بامن تو یه قایق بودیم.که اون داستانش یه چیز دیگه س.شاید بعدا بگم. صبح فردای عملیات خیلی خسته بودیم دنبال یه جایی برای استراحت میگشتیم مصطفی یه سنگر عراقی نشون داد که کاملا بسته بود و سقف داشت و در کوچکی داشت . رفتیم توسنگر چند دقیقه ای دراز کش شدیم، یه مرتبه با صدای غرش یه تانکی از جا پریدیم تانک لبه جاده بود از ترس اینکه نیوفته تو آب اومد رو یوار جلوی سنگر غافلگیر شدیم وترس تمام وجودمونو گرفته بود هیچ راه فراری نبود باریختن دیوار سنگر تمام سنگر خراب شد روسر مادونفر. بالاخره تانک رد شد و ما از زیرآوار بیرون آمدیم. چند دقیقه ای گیج بودیم نیروهامون گفتن یه تانک غنیمتی بود داشت میرفت عقب برای تعمیرات و برگشتن به خط. عبدالله رفیعی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ 🔺 4️⃣8️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ببينيد، من حتي روي محورهايي كه بايد به قانون اساسي اضافه شود، كار كرده ام. به شما گفته بودم كه مرجع من چه كتابهايي است. شكي نداشته باشيد كه مجلس به آن راي خواهد داد. حاج آقا در برابر شور و حرارت حسين كسر آورده بود. نگاهش كه ميكرد، دلش نميآمد حرفش را قطع كند. «اين جوان چه عطشي دارد. او هيچ وقت آرام و قرار ندارد. حرفهايي كه ميزند، بيشتر از شور جواني اش سرچشمه ميگيرد. خبر ندارد كه اعضاء مجلس چه تحليلي روي ولايت فقيه دارند. ما هنوز روي مباحثي مثل حدود آزادي، حقوق زن و امثالهم به نتيجه نرسيده ايم ...» حسين تندتند كاغذها را نشانش ميداد و استدلال ميكرد كه چرا آنها را مطرح ميكند. - حاج آقا. آيا هنوز ترديد داريد؟ - چطور به شما بگويم، من شك دارم كه ... . - شك به چي؟ به ولايت، به امام؟ تمام زحمات امام از 15 خرداد سال 42 تاكنون بر باد خواهد رفت. شما متوجه هستيد؟ صداي حسين بلند و بلندتر شد. حالا ديگر به التماس افتاده بود، طوري كه با صداي بلند گريه ميكرد. حاج آقا تاكنون حسين را در چنين وضع آشفته اي نديده بود. گريه و التماسش قطع نميشد. انگار حاج‌آقا جزايري به شدت تحت تاثير رفتارش قرارگرفته بود. دستي به سرش كشيد و پوشه را از او گرفت. سر فصلهايي كه حسين تهيه كرده بود، نشان ميداد همه جوانب را در نظر گرفته است. احساس كرد ميتواند اين مباحث را با چند نفر ازاعضاءمجلس خبرگان كه موافق بحث ولايت فقيه بودند، در ميان بگذارد. ناگهان پيشنهادي به نظرش رسيد. «حسين گفته بود، اين مسئله را با امام در ميان بگذارم. چطور است با خودش خدمت حضرت امام بروم. من امروز با امام ملاقات دارم. بهتر است اين موضوع را هم مطرح كنم.» لبخند حاج آقا جزايري حسين را كمي آرام كرد. - بلند شو برويم. - كجا؟ - بعداً متوجه خواهي شد. از مجلس كه بيرون آمدند، حاج آقا به راننده اشاره كرد كه مقصدش بيت امام در قم است. حسين از شادي در پوست نميگنجيد. او در كنار حاج آقا جزايري به فرزندي شبيه بود كه با اصرار به خواسته خود رسيده باشد. محل اقامت امام خيلي شلوغ نبود. دو تايي رفتند تو اتاقي كه امام نشسته بود. حسين با مشاهده امام منقلب شد. آرامشي وصف ناپذير در چهره امام مشاهده ميكرد. اولين بار بود كه از نزديك با امام ملاقات ميكرد. دو زانو مقابل امام نشست و گوش داد. حاج آقا جزايري بلافاصله شروع كرد. - بعضي از اعضاء مجلس پيشنهاد دادند كه موضوع ولايت فقيه در قانون اساسي گنجانده شود، ولي در پيشنويس نيامده است. امام خيلي آرام پاسخ دادند . - پيش نويس كه سند نيست. شما آزاد هستيد نظرتان را بدهيد. بهتر است اين موضوع توسط شخصي پيشنهاد داده شود. بگذاريد تصميم نهايي را مجلس خبرگان بگيرد. حاج آقا جزايري با خشنودي گفت :«من هم عضو مجلس هستم» - پس بهتر است خودتان مطرح كنيد. حسين با دقت حرفهاي امام را دنبال ميكرد. طوري كه توانست نظر امام را جويا شود. دلش قرص شد. در آن لحظه نيز نكات مهم كتاب ولايت فقيه در ذهنش مرور ميشد. انگار در چهره امام نيز همان نكات را دريافته بود. خواست حرفي بزند، اما انگار زبانش بند آمده بود. شايد با مشاهده موافقت امام با اين موضوع، ديگر انگيزه اي براي گفتن نداشت. امام در يك نگاه حسين را از نظر گذراند. انگار خستگي اين دو ماه تلاش از تنش خارج شده بود. وقت ملاقات چه با سرعت تمام شده بود. بايد آنجا را ترك ميكردند. از بيت امام كه خارج شدند، حسين دست نوشته‌ها را تحويل حاج آقا داد و از او جدا شد. حاج آقا جزايري مستقيم رفت مجلس خبرگان و سراغ آيت ا... بهشتي و چند نفر ديگر راگرفت. موضوع ملاقات با امام را با آنها در ميان گذاشت. آيت ا... بهشتي پيشنهاد كميسيون ويژه اي را براي اين موضوع داد و بقيه هم قبول كردند. افرادي بايد در اين كميسيون شركت ميكردند كه ً قبلا روي اين مسئله كار كرده بودند. حاج آقا جزايري پيشنهادات حسين را به كميسيون سپرده بود. طولي نكشيد كه اين كميسيون با استقبال زيادي مواجه شد، حتي افرادي كه مخالف ولايت فقيه بودند. حضوربني صدر دراين كميسيون چند نفر ازاعضاء مجلس را كنجكاو كرده بود و هر از چند گاه سري به كميسيون ميزدند تا بلكه از موضوع سر در بياورند. وقتي چند اصل قانون اساسي به امر ولايت فقيه اختصاص يافت، مجلس علني خبرگان، با چالش جدي روبرو شد. با وجود مخالفت تعدادي از اعضاء ، مجلس به آن راي داد.«چرا امام كتاب ولايت فقيه را پس از تبعيد به عراق نوشت؟آيا ايشان پس از قيام پانزده خرداد سال 1342 ،يقين داشتند كه روزي حكومت اسلامي در ايران برقرار خواهد شد؟ شايد بيش از حد به اين موضوع فكر ميكنم.» ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۸۴
❣ولادت هفتمین فخر عالم امکان امام موسی کاظم «ع» بر تمام مسلمین جهان تبریک و تهنیت باد ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 معجزه سه شهید در زنده کردن مادر شهدای پالیزوانی نفر به نفر از پسرها قد کشیدند و بزرگ شدند، از شیره جان مادر نوشیدند و رزق حلال پدر را خوردند تا درخت خانواده پالیزوانی با ۱۰ پسر به بار بنشیند، درخت گل کرد و از بین ۱۰ فرزند سه نفر از آنها به شهادت رسیدند، یکی در وقایع انقلاب و دو نفر دیگر در دفاع مقدس. همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود. ─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─ سال ۸۴ مادر زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، عزیز فوت کرد. ۴۵ دقیقه رویش را پوشاندند و حاج علی شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت. آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینه اش را بدهیم می توانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. پزشکش هم که جراح مغز متبحری بود گفت مادر فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. به سه شهید مخصوصا آقا مصطفی توسل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و رویش پارچه کشیده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیده ام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر تعریف کرد آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه ای که خانه های خرابه ای مشابه خانه های قدیمی قم داشت. در باغی باز شد مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همه آدم هایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمی دیدم. به مادر گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت می آییم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ 🔺 5️⃣8️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ دلش گرفته بود. با آن كه خسته بود، خوابش نميآمد. از منزل بيرون زد. كسي در كوچه نبود. صداي قطاري كه به ايستگاه راه آهن اهواز نزديك ميشد، به گوش ميرسيد. حسين به سوي رودخانه رفت. هر وقت دلش ميگرفت به كارون پناه ميبرد. آب آرام حركت ميكرد. جريان ولايت فقيه را از آغاز حكومت حضرت علي(ع) چون رود دنبال كرد تا به نهضت امام خميني رسيد. اكنون او به تاريخ اسلام ً كاملا تسلط داشت، حتي جريانات انحرافي و موانع تاريخي را نيز براي خود تحليل ميكرد. هنوز كار طاقت فرساي فيش برداري كتاب چند جلدي «تاريخ سياسي اسلام» در مشهد از ذهنش خارج نشده است. كارون در نظرش آئينه تمام نماي تاريخ اسلام بود. هواي دلپذير كنار رودخانه فراموشش شده بود و خود را در شعله هاي آتش مغول كه كتابخانه هاي بزرگ ايران را به آتش كشيده بود ،ميديد. وقتي به جنگ ايران وعثماني ميرسيد، خنده كريه قهرمانان آن جنگ- كه در نظرش كشورهاي غربي بودند- رنجش ميداد. تشيع صفوي و علوي دكتر شريعتي كمي آرامش ميكرد ودست آخر ميرسيد به عصرخودش. جزيرهاي كوچك در دل كارون كه از دور سياهي ميزد، توجهش را جلب كرد.« آيا غير از ولايت فقيه كشتي ديگري ميتواند اين انقلاب را به ساحل نجات برساند؟» كارون براي او دوست داشتني بود، اما آن شب كه تمام تاريخ را در امواج آرام آن ميديد، بيشتر دوستش ميداشت.- به گمانم به اين تيمسار بيش از حد ميدان داده اند. او دنبال اهداف ديگري است و استانداري را بهانه قرار داده است. - با اين وجود، او فرد با نفوذي است. نميتوان بدون سند درموردش حرف زد. حسين سندي را به كساني كه دور ميز نشسته بودند، نشان داد. گفت: «اسناد نيروي دريايي نشان ميدهد كه او هميشه به دنبال كسب قدرت بود. ماهها طول كشيد تا توانستيم اين اسناد را به دست بياوريم. اين مرد همه جوانب را در نظر گرفته است. او خود را يك قدرتمند نشان داده است و به گمان همه تنها اوست كه ميتواند اين منطقه نفتخيز را حفظ كند.» جهان آرا گفت:« مرزهاي همجوار ما با عراق ً كاملا باز است. از طرف اروند، قايقهاي زيادي در حال حمل اسلحه قاچاق هستند. او حتي حاضر نشد تعدادي قايق در اختيار سپاه خرمشهر قرار دهد. اين اسلحه ها بطور مسلم در اختيار عناصر ضد انقلاب قرار ميگيرد.» حسين ترجيح داد پس از صحبتهاي جهان آرا ديگر حرفي نزند. اين بار يكي از فرماندهان سپاه گفت:«هر بار آمديم حرف بزنيم، مانع شدند و گفتند: ايشان را امام تأييد كرده است. اوضاع خوزستان نگران كننده است. ضد انقلاب از خرمشهر پا فراتر گذاشته است.» - بايد براي مردم روشن كنيم كه سران ضد انقلاب چه كساني هستند. حسين نتيجه اي را كه ميخواست از جلسه بگيرد، نگرفت. جلسه را ترك كرد. احساس ميكرد نفاق اين استاندار هنوز به حدي نرسيده كه بتواند ماهيت او را براي مردم روشن كند. تصميم گرفت به خرمشهر برود تا بلكه از قضايا بيشتر سر در بياورد. از اين كه افرادي در استانداري اسنادي را برايش فراهم ميكردند،راضي بود. سراغ جهان آرا رفت. چهره آن جوان خسته و كوفته بود. او حتي حوصله حرف زدن با حسين را نداشت. دستش راگرفت و مجبورش كردكه با او همراه شود. تعداد افرادي كه در كميته حضور داشتند، بسيار اندك بود، زيرا مدني كميته را محدود كرده بود. جهان آرا او را به خياباني برد كه ساختمان شهرباني خرمشهر در آنجا واقع شده بود. در كنار شهرباني، ساختماني به چشم مي خورد كه مقابل آن را سنگربندي كرده بودند. اكثر جواناني كه در آن ساختمان تردد ميكردند، چفيه به سر داشتند. مردي كه شش نفر اسكورتش ميكردند، از ساختمان بيرون آمد سوار اتومبيل شد. - اين مرد اينجا چه ميكند؟ - يكي از فرماندهان خلق عرب است! او تئوريسين شيخ شبير است. - فيصل كه پرونده خوبي ندارد. او يك ماركسيست است. چگونه باخلق عرب جوش خورده است؟ - اينها تجزيه خوزستان را ميخواهند. نفر دومشان فردي است به نام سيد هادي كه مبارزات خود در دوره شاه را، به رخ اين مردم ميكشد. جهان آرا يكي از اعلاميه هاي خلق عرب را بيرون آورد و به حسين نشان داد: «عربها يك مشت كولي هستند كه من آنها را به خليج فارس خواهم انداخت. اجازه نخواهيم داد عده اي اوباش در خوزستان آشوب به پا كند.» اين قسمت از سخنان مدني در وسط اعلاميه به چشم ميخورد و سپس زير آن نوشته بودند. «مردم آگاه خلق عرب! آيا شما يك مشت اوباش هستيد؟ آيا شما كولي هستيد كه استاندار قصد سركوب شما را دارد!» اين اعلاميه حسين را به فكر فرو برد. حسين به جهان آرا گفت:«بهتر است تا اين مرد متوجه حكم شيخ شبير نشده است، او را دستگير كنيم.» ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۸۵
❣ صدای گلوله از پشت تلفن می آمد گفت : شنیدم تهران برف سنگینی آمده. آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند. بعدازظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد. گفتم : دستور انجام شد. حالا چرا از وسط جنگ با داعش پیگیر غذای آهوها هستید؟ گفت: به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم... ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ 🔺 6️⃣8️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ اتومبيلي كه به سمت شهر شادگان ميرفت، پر از افراد مسلح سپاه بود. در اين شهر فردي را بايد دستگير ميكردند كه بي ارتباط با جريانات اخير خوزستان نبود. شيخ مجاهد از جمله افرادي بود كه بايد دستگير ميشد. او اقامتگاه بزرگي در شادگان داشت. با وجود مطالعات وسيع او در امور ديني، در سياست بسيار ساده لوح بود و امورش را به افرادي سپرده بود كه از گروههاي ماركسيستي بودند. ارتباط او با افرادي مثل جرج حبش كه گاهي با هم ملاقات داشتند، چهره او را مخدوش كرده بود. تمايل او به تجزيه خوزستان نقطه ضعفي بود كه ضد انقلاب از آن طريق به او نزديك شدند و او را به دامي انداختند كه ديگر گريز از آن برايش امكان نداشت. حسين از دو ماه گذشته دست روي تعدادي از اين گونه افراد منطقه گذاشته بود و اصرار داشت آن ها دستگير شوند. بعد از ظهر وارد شهر شدند. گرماي تابستان در آن هواي تفتيده و شرجي همه را كلافه كرده بود. حسين به كساني كه پشت وانت نشسته بودند، نگاه ميكرد. جواناني كه نگران انقلاب بودند. جولا داغري در ميان آنها بيش از ديگران حسين را مجذوب ميكرد. راننده مقابل ساختمان كميته شادگان ايستاد و حسين پريد پايين. جواني خود را به حسين رساند و گفت:« منتظرتان بوديم. چند روزاست حال و هواي شهر عوض شده.» - ما را به اقامتگاه او ببر. جوان پريد پشت وانت و حركت كردند. از خيابان اصلي شهر كه گذشتند، به ساختمان بزرگي رسيدند. جولا داغري پايين پريد و پشت ديوار موضع گرفت. بلالي افراد را دور ساختمان مستقر كرد و بعد به اتفاق حسين به طرف در ورودي رفتند. چند تفنگچي كه دشداشه به تن داشتند، با مشاهده اسلحه و طرز حرف زدن حسين ناباورانه در را باز كردند. حسين و بلالي وارد حياط شدند. چهار مسلح دور حياط نگهباني ميدادند كه با ديدن آن دو سر جايشان ميخكوب شدند. آنها جرأت شليك نداشتند. انگارفقط براي ايجاد وحشت اسلحه دست گرفته بودند و دستور شليك نداشتند. جواني كه راهنماي حسين بود، آهسته گفت:«اينها براي خودشان حكومت راه انداخته اند.» وارد اتاق بزرگي شدند كه دور تا دور آن عده اي نشسته بودند. انگار آن مرد طرفداران خود را جمع كرده بود تا آنها را نسبت به واقعه اخير توجيه كند. چشمشان كه به افراد مسلح افتاد، رنگ از رويشان پريد. - بهتر است شماهمراه ما بياييد اهواز. - اما من با استانداري همكاري ميكنم. - بارها گفتيم كه از حمايت كساني كه به ظاهر سنگ ملت عرب را بر سينه ميزنند، دست برداريد. آنها نيتي شوم در سر ميپرورانند. حسين آرام صحبت ميكرد و همين آرامش در افرادي كه دورش را گرفته بودند، تأثير گذاشته بود. شيخ به سوي در آمد. قامت بلندي داشت. هنوز اين مرد نزد مردم منطقه احترام داشت، اما آن روز كه دستگيرش كردند، مردم شادگان نفسي كشيدند و دانستند كه او نميتواند كسي باشد كه به او دل ببندند. آن مرد خود نيز متوجه شده بود كه اگر مقاومت كند، بازي را خواهد باخت. شايد هنوز به پشتيباني مدني مطمئن بود كه با آرامش خاطر با حسين همراه شد و شادگان را ترك كرد. ▪️ دستگيري چند تن از افرادي كه علاوه بر ايجاد تشنج، ارتباط آنها با عراق بيشتر شده بود، بي نتيجه بود. حسين ميديد كه تيمسار مدني، منصورخان قشقايي را كه دو ماه پيش در كوههاي بويراحمد دستگير كرده بودند، آزاد كرده است و او هم چنان به كارهاي خلاف خود ادامه ميدهد. اين دستگيريها و آزاد شدنها پاسداران راكسل كرده بود. زمزمهكانديدا شدن مدني براي رياست جمهوري، حسين را به فكر فرو برد.«اين مرد به دنبال قدرت است. شايد خرمشهر را خود به آتش كشيد كه بعد خود غائله را تمام كند. اخبار بدي از نقاط مرزي ميدهند. اين مرد لشكر 92 زرهي را با طرحهايي كه ارائه داده از پرسنل خالي كرد.» علي با پوشه اي در دست وارد شد. از بي تابي حسين كلافه شده بود. از ده روز قبل كه به او قول داده بود اسناد مربوط به مدني و اطرافيانش را از بايگاني ساواك در اختيارش قرار دهد، هر شب اين موضوع را دنبال ميكرد. علي از پيگيري مستمر او در مورد تيمسار مدني چيزي سر در نميآورد. - اين اسناد مربوط به تيمسار است. حسين بي توجه به حرفهاي برادر با ولع اسناد را زير و رو كرد. چشمش به نامه اي افتاد و آن را از پرونده بيرون كشيد. ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۸۶
شهید سیف الله شیعه زاده https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1