4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣شهدا دنبال انجام وظیفه اند
و شهادت به دنبال شهدا
حسن عبدالله زاده (حمزه)
مدافع حرم زینبی
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 3️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
وضعيت ارتش طوري نبود كه بتواند به تنهايي در برابر هجوم دشمني كه مجهز وارد خوزستان شده بود،استقامت كند.«اگر قرار باشد بخش وسيعي از خوزستان را در اختيار دشمن قرار دهيم تا در زمان مناسب، اين اراضي اشغالي را باز پس بگيريم، معلوم نيست اين زمان از دست داده به نفع ما باشد. چند ماه فرياد زديم كه عراق مهياي يك
جنگ تمام عياراست، اما با عكس العمل جدي مواجه نشديم. ما بايد زمان رادر همين شرايط كه در فشار قرار داريم، به نفع خود تمام كنيم.»
حسين مدام اين مسائل را در ذهن مرور مي كرد. چشمش به مردي بلند قامت كه محاسني بلند نيز داشت افتاد. حسين سوي او رفت و سلام كرد. دكتر چمران بود. عينكشرا جا به جا كرد و بي مقدمه گفت:«از امروز نيروهاي مردمي را وارد جبهه ها خواهيم كرد تا سرعت پيشروي عراقيها كم شود. دستور احداث خندق دور اهواز صادر شد، اما تعداد گروههايي كه مشغول شده اند،خيلي كم است. تحركات مهندسي و نظامي به مردم روحيه ميدهد و آنها را به جاي فرار به مقاومت تشويق ميكند.»
اين چندمين بار بود كه حسين با دكتر چمران روبرو ميشد. دكتر چمران نماينده ويژه امام در جنگ بود. سابقه مبارزاتش در لبنان از او فردي مجرب ساخته بود. از روز ورودش به خوزستان اقدام به سازماندهي امور كرد و دراين كار موفق هم بود. دكتر چمران به حسين گفت:« ميخواهيم هسته هاي مردمي
را در محله هاي اهواز سازمان بدهيم تا در صورت لزوم وارد جنگ تن به تن
شويم. شما هم بايد كمك كنيد.»
- ما ميتوانيم تمام محله هاي اهواز را براي انجام اين كار آماده كنيم، اما آيا بهتر
نيست در خارج از اهواز در منطقه دب حردان و حميديه يك سد دفاعي محكم ازنيروهاي داوطلب درست كنيم؟
دكتر چمران نگاهي به او انداخت. پيشنهادش را در دل ستود و لحظه اي بعد آنجا را ترك كرد.عباس از دور پيدايش شد. حسين را كه ديد، سراسيمه گفت:«امروز صبح
عراقيها سوسنگرد را محاصره كرده اند و تا پشت حميديه پيش آمده اند. جاده
حميديه- سوسنگرد دست آنهاست. تانكهايشان را آورده اند روي جاده آسفالت.»
حسين برخاست. همانطور كه اتاق جنگ را ترك ميكرد، گفت:«مرحله بعدي پيش روي آنها، جاده حميديه- اهواز است.» عباس به دنبال حسين از اتاق جنگ بيرون زد. هر دو به سوي ساختمان سپاه ميرفتند. فرمانده سپاه
خوزستان كه از پيشروي عراقيها اطلاع داشت، با ديدن حسين و عباس از جا
برخاست و گفت:« پس شما كجاهستيد؟»
- رفته بودم اتاق جنگ، بلكه اسلحه تهيه كنم.
- كار از اين حرفها گذشته. گوش كن ببين چه ميگويم.
نقشه اي روي زمين پهن كرد. گفت:«حدود صد نفر از بهترين نيروهاي داوطلب را انتخاب كنيد و آنها را گروه گروه در طول جاده حميديه- اهواز مستقر كنيد. به هر كدام تعدادي نارنجك و كوكتل مولوتوف بدهيد. آنها در كمين خواهند نشست تا در صورت پيشروي عراقيها به سمت اهواز، مانع
حركت آنها شوند. به اين نيروها بگوييد آنقدر مقاومت كنند تا شهيد شوند.
سعي كنيد كساني را كه اعتقادشان محكم است، انتخاب كنيد.» حسين نگاهي به نقشه انداخت. گفت:«با اين وجود نزديك به سيصد نفر نيرو لازم داريم. ازچند پايگاه آنها را انتخاب خواهيم كرد. براي تداركات آنها به چند اتومبيل نيازداريم.»
حسين سراسيمه با فرمانده سپاه خداحافظي كرد. سوار موتورسيكلت خود شد و رفت كه خود را به استوديو برساند. چند روزي بود كه در راديو برنامه اجرا ميكرد. سر ساعت به استوديو رسيد. شبها آياتي را كه به جهاد مربوط ميشد، مطالعه ميكرد و در اين برنامه از آنها استفاده ميكرد.“جهاد در قرآن”
عنوان برنامه ثابتي بود كه با استقبال خوبي مواجه شده بود. استوديو مثل روزهاي
گذشته سرد و بيروح به نظر ميرسيد. وقتي كاركنان اندك نشاط حسين را ميديدند، جان ميگرفتند. اين برنامه تنها برنامه زنده آنها بود. حسين آيه اي از سوره بقره را قرائت نمود و بحث را شروع كرد:
«هدف اسلام از تشوق مسلمين به نبرد با كافران، تنها برقراري قانون خدا و نجات مردم از اسارت شيطانهاي درون و بيرون است. به همين جهت قرآن درميدان نبرد نيز مردم را به عدالت و قسط فرمان ميدهد.»
حسين روزهاي متوالي اين بحث را ادامه داد. انگيزه جهاد، مكان و زمان
جنگ، رابطه مسلمانان با دشمن، شرايط و صفات مجاهد را يكي پس از ديگري شرح ميداد. آن روز كه راديو را ترك ميكرد، مدير راديو با خوشحالي گفت:«فراموش نكنيد كه سر ساعت حاضر شويد. ما ديگر به صداي شما انس
گرفته ايم. اميدواريم براي مردم نيز مفيد باشد.» حسين لبخند زد و به ركاب
موتور فشار آورد تا روشنش كند. در همان حال گفت:«به شرطي كه شما با
برنامه هاي گرم و زنده مردم را به مقاومت دعوت كنيد. شما نقش مهمي در اميد
بخشيدن به مردم خوزستان داريد. ما بنا داريم مردم را وارد جنگ كنيم.»
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۳
❣ روایتی از شهید مهدی خندان
حاج آقا پروازی
<><><><>
خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچهها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جملهای بود که از دهان همه شنیده میشد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او میتوانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول میدهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه اینها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 4️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
حسين با سكوتش فرمانده را به فكر فرو برد. انگار التهاب دروني حسين
را لمس ميكرد. اين بار حسين خيلي آرام گفت:« خودم نتوانستم مانع نياز دروني ام شوم و نيايم، بنابر اين تو هم نميتواني حريف اين نياز شوي.»
- اين كار عاقلانه اي نيست، هر چند تو عاقلانه فكر ميكني و عاشقانه عمل
ميكني.
- تنها همين منطق است كه ميتواند در برابر ارتش عراق مقاومت كند.
- هيچ وقت مثل امشب آرام نبوده ام. اكنون پرونده اي پاك در برابر خود ميبينم.
- آيا انسان قبل از كمال، به شهادت ميرسد؟
غيوراصلي متعجب به او نگاه كرد. اين جمله حسين در دل تاريكي جرقه اي در ذهنش زده بود. از او پرسيد:«چرا اين سؤال را از من ميكني؟»
- اگر كمال خود را در حمله به تانكهاي دشمن نبيني، خداوند تو را انتخاب نخواهد كرد.
- آيا تو چنين هستي؟
- هنوز نه!
- ولي من...
- تو چي؟مطمئن باش ميتوانم همراز تو باشم.
- من نه تنها از نبرد با تانك هاي روي آن جاده نميترسم، بلكه آينده اي روشن هم براي خود ميبينم.
ديگر غيوراصلي آرام حرف ميزد. حسين در دل او را ستود.
- فكر نميكني قبل از سپيده صبح حمله مناسبتر باشد؟
حسين به عمد اين جمله را گفت تا او را از آن حال و هوا خارج كند.
غيوراصلي برخاست. پشت بيسيم به سرگروهها دستور پيشروي داد. حسين كنار كانال نشست. چند دقيقه بعد، يكي از تانكهاي عراقي به آتش كشيده شد و سپس صداي رگبار مسلسل، شليك تانكها و آتش گلوله هاي خمپاره سراسر جاده را فرا گرفت. عراقيها خيلي زود مستاصل شدند. عقب نشيني
تانكها به سمت سوسنگرد شروع شد. شعله هاي آتش از تانكهايي كه هدف آرپيجي قرار گرفته بودند، قسمتي از جاده را روشن كرده بود. انگار سپيده شفق در آن قسمت از خوزستان زودتر از خورشيد بيرون زده بود تا افرادي كه نگران سقوط اهواز بودند، قبل ازموعد مقرر به تماشاي طلوع پيروزي بنشينند.
حسين از پشت كانال، فرياد ”الله اكبر“ ميشنيد. تعداد شعله هاي آتش هر لحظه
بيشتر ميشد، اما نگران فرمانده اي بود كه به قلب دشمن زده بود.
نماز صبح آن روز، حسين را به وجد آورد.«اكنون غيوراصلي چگونه به
سجده ميرود؟» برخاست و به سمت جاده رفت. درگيري ادامه داشت. جسد
عراقيها روي جاده افتاده بودند. ديگر تانكهاي عراقي به جاي شليك بر سرعت خود ميافزودند تا از مهلكه خارج شوند. هوا كه روشن شد، هليكوپترهاي توپ دار هوانيروز پيداشان شد. خلبانها با مشاهده تانكهاي سوخته، جرأت گرفته بودند و با دقت به سمت تانكهاي در حال فرار شليك ميكردند. چند اتومبيل از طرف حميديه ميآمدند. لبخند رزمندگان حسين را به وجد آورده بود. به سمت سوسنگرد ميدويد كه ناگهان خشكش زد. جسد غيوراصلي را كنار جاده ديد. انگارداشت پا به پاي تانكها ميدويد تا آنهارا ازپاي درآورد.
حسين كنارش نشست و آرام گريست.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۴
- هيچ وقت مثل امشب آرام نبوده ام. اكنون پرونده اي پاك در برابر خود ميبينم.
#شهید_علی_غیوراصلی
فرمانده دلاور عملیات مرحله اول آزادسازی شهر عاشقان شهادت «سوسنگرد»
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
سلام علیکم
دوستان عزیزی که مایل به خواندن کتاب سفر سرخ از اولین قسمت هستند ، روی عکس ریپلای شده کلیک کنن👆
❣️
🔺 #سفر_سرخ 5️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
گندمكار را ديد كه از سوسنگرد ميآمد.
حرفهايي كه به حسين مي زد، بوي پيروزي مي داد.
- عراقيها تا نزديك بستان عقب نشستند.
چشمش كه به جسد غيور اصلي افتاد، جا خورد. كنار حسين نشست و
چون او به چهره شهيد خيره شد. حسين بي اعتنا به او گفت:« چرا غيوراصلي با اين شتاب رفت؟»
- نميتوانم در اين مورد حرفي بزنم، اما ما را از سردرگمي نجات داد و تكليفمان را روشن كرد. قصد دارم در سپاه هويزه بمانم و نيروها را در چند
منطقه مستقر كنم.
حسين گفت:«ايجاد جبهه در منطقه، تحرك عراقيها را كند خواهد كرد.» و بعد پاي پياده به سوي سوسنگرد حركت كرد.
(5)
اتوبوسها از اهواز كه خارج شدند، ولوله اي در نيروها ايجاد شد. تنگ غروب بود. همه به صندلي تكيه داده بودند. صدايي آمد. از كجا بود؟ صدا نزديك تر شد. همه از جا بر خاستند. يكي سرش را از پنجره اتوبوس بيرون
آورد.
- هواپيما... عراقيها آمدند...
انفجاري مهيب همه را بر جا ميخكوب كرد. راننده دنده معكوس زد تا
سرعت بگيرد. يكي كنار جاده ايستاده بود و اتوبوس را مثل ساير اتوبوسها
به سوي جاده فرعي هدايت ميكرد. راننده پيچيد. بي توجه به دست اندازها به
سمت نخلها رفت.
- آن جنگل پناه است. اگر برگردند، ما را خواهند زد. تازه راننده به خود آمده بود. آن صداي انفجار و آن ترسي كه بر وجودش
غلبه كرده بود، او را به فكر فرو برد. «من اينجا چه ميكنم؟ چرا آمدي؟ اگر نميآمدي چه ميشد؟ خودت وسوسه شدي كه بيايي؟ فكر اين سروصداها را نميكردي؟»
يكي از بيرون فرياد زد:
- پياده شويد. پياده شويد.
راننده ايستاد. او حسين را نميشناخت. ازجنب و جوش او به خود آمد و پياده
شد. اين بار دو هواپيما بالاي سر اتوبوسها حاضر شدند. بمبها را كه ريختند،
افراد پراكنده شدند. هر كس كانالي، جوي آبي و حتي چاله اي به عمق يك سرپناه
مييافت و زمينگير ميشد. صداي بلند حسين هنوز به گوش ميرسيد.
- متفرق شويد. پناه بگيريد.
راننده فكر كرد:«چرا خود پناه نميگيرد؟ چرا آرام و قرار ندارد؟» حسين
كه ميدويد، چند نفر از كانال بيرون آمدند و به سوي محل انفجار دويدند.
حسين به سوي يك اتومبيل ميدويد. اول استاندار را ديد و بعد آقاي خامنه اي
كه خونسرد بدون توجه به انفجارها، ميانديشيد. استاندار سراسيمه زير پل
كوچكي پناه گرفت. بلالي خشمگين به آنجارسيد.
- چرا توقف كرده ايد؟ زدند كه زدند. جنگ است ديگر!
تجربه چند ماه جنگ در كردستان بلالي را ورزيده كرده بود. از سه روز گذشته كه طرح اين عمليات تصويب شد، استاندار شب و روزش را گذاشت تا در محل استقرار گرداني از لشكر پنج عراق در دب حردان وارد عمل شوند. برد خمپاره انداز عراقيها از دب حردان، راحت مناطقي از شهر اهواز را زير آتش ميگرفت. ستاد جنگهاي نامنظم دكتر چمران در نقاطي از جنگلهاي اطراف اهواز وارد عمل شده بودند، اما نيروهايي كه با اتوبوسها به آنجا آمده بودند، قصد عقب راندن عراقيها را داشتند كه آن بمباران نظام آنها را به هم زد.
- نيروها را جمع كنيد. نگذاريد پراكنده شوند. هوا كه تاريك شود، خبري از هواپيماها نخواهد بود.آقاي خامنه اي خيلي آرام حرف ميزد. كلامش بچه ها را اميدوار ميكرد.
حسين به كمك بلالي شتافت.
- نگذاريد نيروها خيلي پراكنده شوند. آنها را به سوي كانالهاي آب هدايت كنيد.
بلالي به نفس افتاده بود. به حسين كه رسيد، اعتراضش را شروع كرد.
- ما از اين محور به جايي نميرسيم. بگذار از غرب كرخه كور حمله كنيم.
من آن منطقه را خوب ميشناسم. اگر از آب عبور كنيم، وارد كانال بزرگي ميشويم. از آن سمت به تانكهاي عراقي مسلط خواهيم شد. مگر اين كه در سه روز گذشته عراقيها تغيير مكان داده باشند.
حسين تغيير مسير داد. به سويي رفت كه آقاي خامنه اي و دكتر چمران مستقر بودند.
- با من بيا، محمد. نبايد فرصت را از دست بدهيم.
محمد بلالي پشت سر حسين مي دويد. به آنجا كه رسيدند، حسين نفسي تازه كرد و طرح بلالي را در ميان گذاشت. آقاي خامنه اي، استاندار و دكتر چمران سراپاگوش بودند.
- پس تكليف اين همه نيرو چه خواهد شد؟
- عراقيها پي به عمليات ما برده اند. اگر از رو به رو به آنها حمله ور شويم، تلفات زيادي از ما ميگيرند. اين نيروهايي هم كه در دشت پراكنده شده اند، روحيه
خوبي ندارند. ايشان با پنج گروه چهارده نفره ازعهده همه كارها برخواهد آمد.
شما در همين نقطه منتظر بمانيد. نيمه شب آتشبازي شروع خواهد شد.
- شما به ايشان اطمينان داريد؟
- او اين منطقه را مثل كف دست ميشناسد.
سپس رو به بلالي گفت:«افرادي را كه ميشناسي، براي شبيخون امشب
سازمان بده.»
استاندار كمي آرام گرفت. هنوز نميدانست در برابر وضع آشفته اي كه به او
تحميل شده، چه اقدامي انجام دهد.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۵
❣بسم رب الشهدا والصدیقین.
سردار رشید اسلام تخریبچی شهید غلامرضا کشتکار
مادر شهید «غلامرضا کشتکار» میگوید: پسرم با اینکه در واحد تخریب بود، می گفت «من راننده هستم و به رزمنده ها سر میزنم» در صورتی که در یکی از سختترین واحد های تخصصی جبهه فعالیت میکرد.
آخرین بار در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۷ عازم جبهههای حق علیه باطل شد و در گردان تخریب ناو تیپ ۱۳ امیرالمؤمنین(علیهالسلام) که در منطقه مارد (کیلومتر ۴۵جاده اهواز به خرمشهر) مستقر بود، مشغول ستیزه با متجاوزان شد و در آخرین مرحله حملات دشمن به خاک کشور جمهوری اسلامی و دستیابی به جزیرهی مجنون در مسیر جادهی اهواز-خرمشهر با دیگر همرزمانش، «احمد اسدی»، «محمّد حسین کریمی» و «علی خمشایا» که عازم منطقه نبرد بودند، مورد هدف موشک بالگردهای متجاوزان قرار گرفتند و در تاریخ ۴ تیرماه ۱۳۶۷ به شهادت رسید.
هدیه به روح شهدای تخریب صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣️
🔺 #سفر_سرخ 6️⃣9️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
با استقرار نيروهاي مردمي در دل جنگلهاي
غرب اهواز، احساس آرامش ميكرد.«چرا بني صدر اصرار دارد خوزستان منطقه جنگي اعلام شود؟ با اين كار هر گونه تحركي از ما سلب ميشود.»
بلالي با پنج تيم آنجا را ترك كرد. نيروها را كه از آن منطقه دور كرد، از اول حميديه، كنار رودخانه كرخه كور را گرفت و پيش رفت. بلالي متوجه شده بود كه يك سياهي آنها را تعقيب ميكند، اما نتوانست او را بشناسد. بي اعتنا به راه خود ادامه داد. به روستاي سيد يوسف رسيدند. هيچ صدايي نميآمد.
مردم روستا را تخليه كرده بودند. چند گلوله خمپاره كه بر سر روستا هوار شد،اغلب خانه هاي گلي به كلي منهدم شد. اين روستا براي بلالي هنگام شناسايي پناهگاه خوبي به حساب ميآمد. شبها كه آنجا ميخوابيد، سكوت و تاريكي در دلش وحشت ميانداخت، اما اكنون كه نزديك به پنجاه نفر او را همراهي
ميكردند، وضع فرق ميكرد. او از بچگي عادت كرده بود كه بر ترس غلبه كند.
شبها در تاريكي قدم ميزد و حتي به قبرستان ميرفت تا به خود بقبولاند كه نترس است.
عصر بعد از بمباران كه اين طرح را با حسين در ميان گذاشته بود، معني شجاعت و ترس در نظرش عوض شده بود. حسين بر عكس ديگران امنيت را نه ماندن در كانال، كه در حمله جستجو ميكرد. حالا كه بلالي در پانصد
متري تانكهاي دشمن بودند، بيشتر احساس امنيت ميكرد و منظور حسين را دريافته بود.«كاش حسين بود و ميتوانستيم باهم حرف بزنيم.»
بلالي جلوتر از بقيه حركت ميكرد. روستا را كه پشت سرگذاشت، اشاره كرد نيروها بي سر و صدا حركت كنند. صدايي از بيسيم توجهش را جلب كرد.
«ما آماده ايم، محمد» بلالي گفت:«پس منتظر باشيد.»
داغري با اتومبيل جيپي كه تفنگ 106 ميليمتري حمل ميكرد، در غرب رودخانه مستقر شده بود تا پس ازدرگيري، شكار تانكها را شروع كند. داغري سه نفر را با خود برده بود و پشت تلي از خاك كنار رودخانه آماده نبرد بود. بلالي به محلي رسيد كه بايد از رودخانه ميگذشت. دكل كوچك آهني
سرجايش بود. او اين دكل را كه طول و عرضش يك متر و نيم بود، هنگام
شناسايي براي عبور از رود آنجا گذاشته بود. يك سيم بكسل در عرض رود
از دو طرف به درخت خرما وصل شده بود. بلالي سوار دكل شد و چهار نفر اول را سوار كرد. سيم را كشيد. دكل از عرض رود عبور كرد. حساب كرد كه ميبايستي ده بار اين كار را تكرار كند. بار دوم كه برگشت، يكي را ديد كه نيروها را تا لب آب هدايت كرده است. به ساحل كه رسيد، حسين پريد روي
دكل و بلافاصله چهار نفر را سوار كرد.
- بهتر است شما استراحت كنيد. تو بودي كه ما را تعقيب ميكردي، حسين؟ پس خنده بچه ها به اين خاطر بود.
- اين طوري راحت ترم. حالا مثل ساير نيروها در اختيار شما هستم.
و سيم بكسل را گرفت و دكل را به حركت در آورد. بلالي كنار ساحل نشست و به آن سياهي متحرك خيره شد. كانال بزرگي از رودخانه منشعب ميشد كه كشاورزان آب را از آن مسير به زمينهاي كشاورزي هدايت ميكردند.
بلالي نيروها را از آن كانال به سمت تانكها هدايت كرد. حسين خشاب اسلحه خود را بازديد كرد و پشت سر يكي از گروهها به راه افتاد. از دل اين كانال چند كانال كوچك منشعب ميشد كه تا صد متري تانكهاي عراقي ادامه مييافت. هر گروه يكي از كانالها را گرفت و رفت. شب از نيمه گذشته بود
كه گروهها به موازات هم رو در روي گرداني ازلشكر پنج عراق موضع گرفتند.
حسين از بلالي فاصله داشت. در گوشه اي از كانال تكيه به تفنگش داده بود
تا فرمانده دستور حمله را صادر كند. صداي پراكنده گلوله به گوش ميرسيد.
انگار عراقيها پس از بمباران عصر، خيالشان آسوده شده بود.
اولين موشك آرپيجي كه شليك شد، افراد از كانال بيرون زدند و آتش سنگيني روي عراقيها ريختند. با شليك تفنگ 106 از غرب رودخانه، يكي از تانكها به آتش كشيده شد. داغري خوب هدفگيري كرده بود. حالا ديگر
بچه ها از صد متري به تانكها شليك ميكردند. يك تير بارچي عراقي مانع عبور نيروها از كانال شده بود. نور تيربار يكي را به خود آورد و شليك كرد. تيربار كه خاموش شد، فرياد “الله اكبر” بلند شد. فرياد حسين بود.نيروها جان گرفتند و دنبال تانكها حركت كردند.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۹۶
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣زینب ای دختر کبرای علی
ماه صفر ۱۳۶۴
حسینیه ثارالله تهران
🔻بانوای
حاج صادق آهنگران
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ساعت_به_وقت_دلدادگی
ما کجای این دلدادگی ایستاده ایم؟
چقدر خود را به سردار دلهامان شبیه کرده ایم؟
سخنان یکی از دوستان #حاج_قاسم...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1