🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت سوم
✍️...و بچه ها در محدوده پل علوان به کمین نیروهای دشمن برخورد کردند.
سعید تجویدی درباره این حادثه نوشت:
طی مدت پنج تا ده دقیقه قبل در حال دویدن با حداکثر توان بودیم که فقط از پشت سر و دور از ما ، صدای تیراندازی شدید به گوش میرسید . ما سه نفر، در حالی که با حداکثر توان به سمت آبگرفتگیِ باتلاقمانند اطراف جاده سوسنگرد به هویزه میدویدیم ، بهتدریج زمین نرمتر میشد و با هر قدم پایمان بیشتر از قبل در زمین فرو میرفت و همزمان جریان هوای جابهجاشده ناشی از رگبارهای تیربارِ دوشکای تانکهای عراقی که از اطرافمان میگذشت صورتمان را نوازش میداد . وزن ساعت مچی ام معادل چند کیلو بر دستم سنگینی می کرد و جورابهایم که تا نصف از پایم خارج شده بود و با هر قدم مثل پاندول ساعت دیواری بالا و پایین میرفت و من نمیتوانستم متوقف شده و آن را کامل از پایم خارج کنم و حتی نمیتوانستم ساعت را از مچ دستم باز کنم!
در همان لحظه حسین علمالهدی و یاران او در درگیریهای عملیات هویزه به یادم آمد و ناخودآگاه به حسین گفتم: «حالا میفهمم که چه ماجرایی در اطرافت اتفاق داد و بر تو و دوستانِ دیگر چه گذشت.»
این در حالی بود که ما سه نفر حدود هزار متر از مواضع دشمن به سمت باتلاق فاصله گرفته بودیم و فقط به وسیلة تیربار دوشکا امکان هدف قرار دادن ما وجود داشت.
به باتلاق که رسیدیم من تازه متوجه شدم که چرا و چگونه ما سه نفر زنده ماندهایم ...
ادامه دارد ...
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 یک نکته
در عملیات کربلای پنج، لطف خدا شامل حال رزمنده ها شد که اگر نبود خسارت های فراوانی می دیدیم. چون فرصت نداشتیم، باید حجم عملیات را افزایش می دادیم. یعنی تردد وسیع تر و گسترده تری در سطح منطقه عملیات انجام می دادیم. دشمن روی منطقه دید مستقیم داشت و ما می بایست با غافلگیری صد در صد از موانع پیچیده ای که آنجا بود عبور می کردیم.
دو روز مانده به عملیات، گرد و غبار شدیدی منطقه را فرا گرفت، طوری که برای حرکت دچار مشکل شدیم. همین باعث شد که ما آمادگی را بالاتر ببریم و در لحظه عملیات مشکلی نداشته باشیم.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
۱۳۸۹/۱۰/۱۹
ساعت ۹ صبح به اتفاق آقای رشیدیان به اتاق جنگ و دیدن فرمانده عملیات، سرهنگ شکرریز رفتیم، معلوم شد که در درگیری دو، سه روز بودند که هماهنگ [/ هماهنگی] از ماهشهر و آبادان به منظور شکست محاصره آبادان انجام گرفته [اما عملیات آنها] چندان موفقیت آمیز نبوده و عده ای از برادران رزمنده ما شهید و جمعی نیز مجروح و اسیر شده اند و البته تلفات وضایعات فراوانی به دشمن وارد شده و امید است که ان شاء الله تجربه ای باشد برای آینده.
از اتاق جنگ به بیمارستان شرکت نفت به دیدن مجروحین رفتیم، به اتفاق آقای رشیدیان و برادرم ابراهیم. و تعداد مجروحینی که همه مرتبط به این درگیری اخیر بودند، زیاد بودند و بر بالین تمام آنها رفته و برایشان دعا کردم که شور و شوق و عشق و علاقه آنها به جنگ با كفار خارج از حد وصف و تعریف است. خداوند این افراد را در کنف حمایت خویش نگه داشته و مصون دارد. از بیمارستان با آقای رشیدیان به دفتر نمایندگان آبادان رفتم و سپس به مسجد کفیشه برای ادای نماز ظهر و عصر. .
ساعت 4 بعداز ظهر برای شرکت در جلسه ای که در فرمانداری منعقد است به فرمانداری رفتیم، آقای خلخالی نیز آمدند و در رابطه با فداییان اسلام مطالبی اظهار داشتند و رفتند. مسائل مختلف مربوط به اوضاع شهر در رابطه با جنگ در جلسه مورد گفتگو قرار گرفت، [قدری؟] به بحثهای مجادله انگیز هم بدل شد. خداوند متعال همه ماها را توفیق رحمت فرماید که از کار زیاد خسته نشده بر اعصاب خود در گفتگوها مسلط باشیم و جز خدا و اسلام و انقلاب اسلامی به چیزی نیندیشیم و در تمام احوال و افعالمان در این مقلع حساس از تاریخ ملت اسلامی ایران، مصالح اسلام را بر مصلحت شخصی و هوای نفسانی ترجیح دهیم.
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار جلسه برادران در فرمانداری تا بعد از مغرب و عشاء به طول انجامید و توفیق رفتن به مسجد را از ما گرفت. و نماز مغرب و عشا را در منزل خواندم. و زود خوابیدم که خیلی خسته و کوفته بودم.
@defae_moghadas
#صلوات
#کتاب
🍂
ماه مبارک رمضان در در دفاع مقدس :
#ماه_رمضان_روزه
#تابستان_گرما_شرجی
#اطاعت_از_فرماندهی
@defae_moghadas
🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت چهارم
✍️...عظیم امین دزفولی و سید محمد جزایری و من، به اتفاق دو نفر از نیروهای شناساییِ آشنا به محل، جمعاً پنج نفر برای پیدا کردن یک محور عملیاتی جدید از پشت سر بعثیها در صبح زود و در تاریکی هوا از طریق کانال آب کشاورزی حرکت کردیم و پس از حدود نیم ساعت به خط مقدم دشمن رسیدیم و در ادامه نیز حدود نیم ساعت مسیر را در حالی که خمیده حرکت میکردیم به سمت کنار و پشت سر بعثیها جلو رفتیم.
پس از پایان شناسایی ، بدون مکث ، برگشت از همان مسیر را آغاز کردیم ؛ غافل از اینکه نیروهای دشمن از همان ابتدا متوجه حضور ما در محل شده و به قصد اسیر کردن ما اجازه داده بودند تا به پشت مواضع آنها نفوذ کنیم . چند دقیقه از مسیر برگشت در پشت مواضع آنها را طی کرده بودیم که یکی از نیروهای شناسایی به علت خستگی و کمردرد درخواست کرد توقف و استراحت کنیم. علیرغم موافقت نکردن ، مجدداً چند دقیقه بعد اصرار کرد و بهضرورت گفتم : «فقط یک دقیقه!»
همه متوقف شدیم و روی زمین دراز کشیدیم تا دردِ کمر او را تسکین دهیم . در حال دراز کشیدن و در حالی که کمرم هنوز با زمین برخورد کامل نکرده بود و پهنه آسمان را تماممنظر ندیده بودم که چهرة سرباز دشمن را بالای سرم دیدم که اسلحه خود را روی سرم گرفته و به زبان عربی میگوید: «بلند شو.» ...
ادامه دارد ...
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂