eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
animation.gif
حجم: 230.3K
در کاخ نزول وحی قرآن آمد با آیه نور نور یزدان آمد از فاطمه و ساقی کوثر پسری با نور محمدی نمایان آمد👌🌹 میلاد کریم آل طاها، امام حسن مجتبی علیه السلام بر همه شیعیان مبارک باد💐🎉💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاکریز خاطرات چه خواب قشنگی، سید رضا پرورش راوی سید رضا پرورش برگرفته از کتاب چه خواب قشنگی کار از عبدالرضا سالمی نژاد در چشمانشان تمنا موج می زد و بر لبانشان لبخندی بود از جنس آسمان. هیچکس نمی دانست چرا این سه نفر از صبح وقتی همدیگر را می بینند به هم لبخند می زنند وبی آنکه هیچ کلامی بر زبان بیاورند چیزی مثل قند در دلشان آب می شود…شاید این حیای نجیب بود که نمی گذاشت حرف دلشان را به هم بگویند وشاید هم فکر می کردند که اگر حرفی بزنند رنگ ریا بخود بگیرد. نمی دانم کدامیک از این سه نفر بود که سخن آغاز کرد اما وقتی خوابش را به دیگری گفت او متعجبانه جواب داد: من هم دیشب عیناً همین خواب را دیدم که من و تو سید مصطفی در چمنزاری هستیم و سیدی به ما می گوید: هر سه نفرتان افتخار شهادت می یابید، گرچه او را هیچ ندیده بودیم اما دلمان یقین پیدا کرد که او امام زمان(عج) است. هر دو نفر عجولانه و مشتاق گفتند: برویم پیش سیدمصطفی اگر او هم چنین خوابی دیده باشد، شهادتمان حتمی است. سید را در گوشه ای گیر آوردند و پرسیدند: سید دیشب تو چه خواب دیده ای؟ سید مثل کسی که رازش برملا شده باشد، رنگ پریده گفت: چه خوابی؟ وبا نگرانی ادامه داد مگر من در خواب حرفی زده ام؟ آن دو پاسخ دادند: پنهان نکن، خوابت را تعریف کن. سید گفت: به جان زهرا(س) بگویید چرا رنگ پریده اید؟ و آن دو پاسخ دادند: خودت رنگ پریده تر از مائی. احتمالاً تو همان خوابی را دیده ای که ما دونفر دیده ایم. اما دوست داریم خودت برایمان تعریف کنی. وقتی سید شروع به تعریف خوابش کرد، هر سه نفر با هم زار زار به گریه افتادند او همان خوابی را تعریف می کرد که آن دو نفر دیده بودند. وقتی سخت همدیگر را در آغوش گرفته بودند و خدای خویش را سپاس می گفتند که آنها را به درگاه خویش دعوت نموده است، متوجه بچه های گردان شدند که دور آنها جمع شده اند اگر چه تقریبا به رازشان پی برده بودند اما هر سه نفر هیچ نگفتند. زمان هر چه به شب عملیات نزدیکتر می شد شادی و شعف آنها بیشتر می شد و هنگامی که عملیات کربلای ۵ به پیروزی رسید و پیکر سید بزرگوار سید هبت اله فرج الهی بر زمین شلمچه افتاد، همه دیدند که بخشی از خواب آن سه نفر،محقق شده است . در عملیات والفجر ۱۰ بود که دو نفر دیگر به اولین شهید پیوستند .آن سه نفر سه سید بزرگوار شهیدان سید هبت اله فرج اللهی، سیدرضا پور موسوی، و سید مصطفی حبیب پور بودند. کتاب چه خواب قشنگی تدوین: عبدالرضا سالمی نژاد ناشر: انتشارات قیام تاریخ چاپ:۱۳۸۳٫صفحه وقطع: ۸۴ صفحه، @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت دوازدهم ✍... در تاریکی شب و همهمه فریادهای عراقی ها و ایرانی ها صدای سید محمد حجت زاده آشناترین و رساترین صداهااست : «سنگرها! حواستان به سنگرها باشد که درست پاکسازی شوند. مواظب باشید! پخش شوید که یک نارنجک بینتان نیندازند.» سنگرهای خط اول یکی پس از دیگری فتح شدند و بعد از ساعتی دیگر صدایی از خط دشمن نیامد . به دنبال الحاق با جناح راست و چپمان رفتیم ولی متوجه شدیم که نه راست و چپ هیچکدام خط را نشکسته اند. سمت راست ما تکاوران تیپ ۵۸ ارتش زمینگیر شده اند . سمت چپمان هم گردان بچه های اهواز هنوز از خط عبور نکرده و نرسیده اند. دو ساعت به اذان صبح مانده بود و زمان به سختی می گذشت . باهم به دنبال انبار مهمات و تدارکاتشان می گشتیم که دو نفر از نیروهای دشمن به اسارت در آمدند . نگه داری اسیر در شب تاریک حین عملیات ممنوع بود . یکی از بسیجیها قصد کشتنشان را داشت که چراغعلی خود را رساند . وقت خودتان را با گشتن سنگرها تلف نکنید . اینجا سوراخ سمبه های زیادی دارد . حتما این دونفر میدانند ، به زور هم که شده از اینها حرف بکشید. سید محمد گفت : بگذارید من از آنها اطلاعات بگیرم . ما همدیگر را خوب درک می کنیم . و اسلحه اش را کنار سر یکی از آنها می گذارد و گفت : قل! . . .قل! . . . بیچاره ها ترسیدند و با ترس به او نگاه کردند و فریاد دخیل خمینی، دخیل خمینی سر دادند. محمد خندید و گفت : نه من زبان اینها را می فهمم و نه اینها زبان من را! گفتم ما همدیگر را خوب درک می کنیم . بچه ها خنده اش را که دیدند روحیه گرفتند ، به خصوص آن گروهی که ساعتی قبل پشت میدان مین کپ کرده و به زمین چسبیده بودند . بیشتر بچه های خوزستانی گردان دزفولی یا شوشتری بودند و بقیه هم مازندرانی و کسی عربی نمی دانست... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت سیزدهم ✍... یکی از نیروها که انگلیسی می دانست جلو آمد و روبه اسرا گفت: Can you speack english? اسیر با خوشحالی گفت: yes!yes! چند جمله ای ردو بدل کردند که من معنی آن را نفهمیدم و آخرین جمله سوالی بسیجی که با عصبانیت همراه است و سکوت اسیر همه را متوجه کرد. سید محمد گفت: « این نمی خواهد نشانی انبار مهمات را بدهد! با عصبانیت رگباری در اطراف اسیر خالی کرد. انها مجددا گفتند : دخیل خمینی. گردو خاک تیرهای سید که فرو نشست اسیر به زبان عربی چیزهایی گفت و با اشاره سر و دست نشانی انبار را داد. انبار تا سقف پر از گلوله های آر پی جی و جعبه های آکبند کلاش بود . به دستور سید محمد بچه ها خشابهایشان را پر از فشنگ کردند و لابه لای کانالها و نقاط امن گلوله های آرپی جی ذخیره کردند. من و سید محمد شروع به گشت زنی کردیم و از موفقیت مرحله اول عملیات خوشحال بودیم . یک جیپ عراقی که تفنگ ۱۰۶ روی آن نو نو است در بریدگی خاکریز پیدا کردیم . آنقدر با آن ور رفتم تا موفق به روشن کردن آن شدم . پشت فرمان آن نشستم و گشتی در آن محدوده زدم . هوا روشن شده بود . برادر چراغعلی مرا دید و گفت : دست مریزاد! بروید سراغ تانکهای دشمن .جیپ را روی بلندی خاکریز برده و از داخل لوله ۱۰۶ به تانکهای دشمن که در چهارصد پانصد متری در حال جابه جایی و عقب رفتن هستند نگاهی کردم ... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت چهاردهم ✍... پس از تنظیم جهت ، با یک بسم الله گلوله ای جاگذاری کرده و با یک یا علی شلیک کردم . گلوله توپ درست روی یکی از تانکها نشست و منفجر شد. به دنبال آن فریاد الله اکبر نیروهای خودی بلند شد. تانکهای عراقی با سرعت بیشتری به عقب فرار کردند . گلوله بعدی را آماده و دوباره شلیک کردم . این بار اطراف تانک خورد و انفجارش فقط مقداری خاک بلند کرد . گلوله های سوم چهارم هم صرفا خاک هوا کردند و سید محمد را به خنده انداخت . می دانستم الآن است که متلکی بارم کند. حسین! غلط نکنم . . .همان اولی را هم شانسی زدی و خورد به هدف! حرفش کاملا درست بود و خودم هم خندیدم . به سمت نیروهای خودی بر گشتیم و دقایقی کنار سنگر فرماندهی نشستیم . ناصر سرمان داد کشید . دور هم جمع نشید ، جا قحط است که درست دور بی سیم جمع شده اید؟ زود پخش شید تا لت و پار نشده اید . او از این جهت این را می گفت که دوربین های پیشرفته نیروهای بعثی یکی از اهدافشان زدن محل آنتن های بی سیم است . به سرعت از جا کنده و اطراف پخش شدیم . هوا کاملا روشن شده اما خبری از نیروهای پشتیبانی نبود . تانکهای عراقی آرایش گرفتند و به سمت ما پیشروی کردند. در گیری شدیدتر از شب قبل آغاز شد. و در مدت کوتاهی همه مهمات ، حتی مهمات غنیمتی ته کشید... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂