eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت دوازدهم ✍... در تاریکی شب و همهمه فریادهای عراقی ها و ایرانی ها صدای سید محمد حجت زاده آشناترین و رساترین صداهااست : «سنگرها! حواستان به سنگرها باشد که درست پاکسازی شوند. مواظب باشید! پخش شوید که یک نارنجک بینتان نیندازند.» سنگرهای خط اول یکی پس از دیگری فتح شدند و بعد از ساعتی دیگر صدایی از خط دشمن نیامد . به دنبال الحاق با جناح راست و چپمان رفتیم ولی متوجه شدیم که نه راست و چپ هیچکدام خط را نشکسته اند. سمت راست ما تکاوران تیپ ۵۸ ارتش زمینگیر شده اند . سمت چپمان هم گردان بچه های اهواز هنوز از خط عبور نکرده و نرسیده اند. دو ساعت به اذان صبح مانده بود و زمان به سختی می گذشت . باهم به دنبال انبار مهمات و تدارکاتشان می گشتیم که دو نفر از نیروهای دشمن به اسارت در آمدند . نگه داری اسیر در شب تاریک حین عملیات ممنوع بود . یکی از بسیجیها قصد کشتنشان را داشت که چراغعلی خود را رساند . وقت خودتان را با گشتن سنگرها تلف نکنید . اینجا سوراخ سمبه های زیادی دارد . حتما این دونفر میدانند ، به زور هم که شده از اینها حرف بکشید. سید محمد گفت : بگذارید من از آنها اطلاعات بگیرم . ما همدیگر را خوب درک می کنیم . و اسلحه اش را کنار سر یکی از آنها می گذارد و گفت : قل! . . .قل! . . . بیچاره ها ترسیدند و با ترس به او نگاه کردند و فریاد دخیل خمینی، دخیل خمینی سر دادند. محمد خندید و گفت : نه من زبان اینها را می فهمم و نه اینها زبان من را! گفتم ما همدیگر را خوب درک می کنیم . بچه ها خنده اش را که دیدند روحیه گرفتند ، به خصوص آن گروهی که ساعتی قبل پشت میدان مین کپ کرده و به زمین چسبیده بودند . بیشتر بچه های خوزستانی گردان دزفولی یا شوشتری بودند و بقیه هم مازندرانی و کسی عربی نمی دانست... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت سیزدهم ✍... یکی از نیروها که انگلیسی می دانست جلو آمد و روبه اسرا گفت: Can you speack english? اسیر با خوشحالی گفت: yes!yes! چند جمله ای ردو بدل کردند که من معنی آن را نفهمیدم و آخرین جمله سوالی بسیجی که با عصبانیت همراه است و سکوت اسیر همه را متوجه کرد. سید محمد گفت: « این نمی خواهد نشانی انبار مهمات را بدهد! با عصبانیت رگباری در اطراف اسیر خالی کرد. انها مجددا گفتند : دخیل خمینی. گردو خاک تیرهای سید که فرو نشست اسیر به زبان عربی چیزهایی گفت و با اشاره سر و دست نشانی انبار را داد. انبار تا سقف پر از گلوله های آر پی جی و جعبه های آکبند کلاش بود . به دستور سید محمد بچه ها خشابهایشان را پر از فشنگ کردند و لابه لای کانالها و نقاط امن گلوله های آرپی جی ذخیره کردند. من و سید محمد شروع به گشت زنی کردیم و از موفقیت مرحله اول عملیات خوشحال بودیم . یک جیپ عراقی که تفنگ ۱۰۶ روی آن نو نو است در بریدگی خاکریز پیدا کردیم . آنقدر با آن ور رفتم تا موفق به روشن کردن آن شدم . پشت فرمان آن نشستم و گشتی در آن محدوده زدم . هوا روشن شده بود . برادر چراغعلی مرا دید و گفت : دست مریزاد! بروید سراغ تانکهای دشمن .جیپ را روی بلندی خاکریز برده و از داخل لوله ۱۰۶ به تانکهای دشمن که در چهارصد پانصد متری در حال جابه جایی و عقب رفتن هستند نگاهی کردم ... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت چهاردهم ✍... پس از تنظیم جهت ، با یک بسم الله گلوله ای جاگذاری کرده و با یک یا علی شلیک کردم . گلوله توپ درست روی یکی از تانکها نشست و منفجر شد. به دنبال آن فریاد الله اکبر نیروهای خودی بلند شد. تانکهای عراقی با سرعت بیشتری به عقب فرار کردند . گلوله بعدی را آماده و دوباره شلیک کردم . این بار اطراف تانک خورد و انفجارش فقط مقداری خاک بلند کرد . گلوله های سوم چهارم هم صرفا خاک هوا کردند و سید محمد را به خنده انداخت . می دانستم الآن است که متلکی بارم کند. حسین! غلط نکنم . . .همان اولی را هم شانسی زدی و خورد به هدف! حرفش کاملا درست بود و خودم هم خندیدم . به سمت نیروهای خودی بر گشتیم و دقایقی کنار سنگر فرماندهی نشستیم . ناصر سرمان داد کشید . دور هم جمع نشید ، جا قحط است که درست دور بی سیم جمع شده اید؟ زود پخش شید تا لت و پار نشده اید . او از این جهت این را می گفت که دوربین های پیشرفته نیروهای بعثی یکی از اهدافشان زدن محل آنتن های بی سیم است . به سرعت از جا کنده و اطراف پخش شدیم . هوا کاملا روشن شده اما خبری از نیروهای پشتیبانی نبود . تانکهای عراقی آرایش گرفتند و به سمت ما پیشروی کردند. در گیری شدیدتر از شب قبل آغاز شد. و در مدت کوتاهی همه مهمات ، حتی مهمات غنیمتی ته کشید... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت پانزدهم ✍️...در مدت کوتاهی همه مهمات حتی مهمات غنیمتی ته کشید. ناصر دستور داد نیروها ۵۰۰ متر عقب بکشند . تانکها در نزدیکی ما با تیر مستقیم شلیک می کردند . با یکی از این شلیکها ناصر چراغعلی و بی سیم چی اش صادق قلعه تکی شهید شدند . سید محمد حجت زاده فرماندهی گردان را بر عهده گرفت . خستگی و تشنگی و گرسنگی از یک طرف و اسلحه های بی مهمات از طرف دیگر روحیه همه را کسل کرده است . خبری از نیروی کمکی و آب و غذا نیست . سید محمد تنها مانده و مانند یک مرغ سرکنده به ابتدا و انتهای خاکریز می رود و برمی گردد . به یاد صحرای کربلا و غربت و تشنگی یاران ابا عبدالله افتادم . در این شرایط سخت است که مرد از نامرد شناخته می شود . در حالی که خسته شده و روی دوزانو نشسته و موقعیت دشمن را ارزیابی می کند، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت « حسین! وقت نماز شده .» از خودم پرسیدم . در این شرایط حاد سید محمد چگونه به یاد نماز افتاد ؟ او به سرعت از خاکریز پایین آمد ، آبی برای وضو نداشتیم . نشست و دستی بر خاکها کوبید و آرام به صورت و دستانش کشید . چنان با توجه به نماز ایستاد که گویی در مسجد نماز می خواند . من هم به او اقتدا کردم . آرام است ولی نماز را سریع به جا می آورد . وقتی سلام نمازش را داد سر بر گرداند و رو به من گفت: « حسین این نماز آخرم است. » بعد هم رو برگرداند و دستهایش را کنار گوشش گذاشت و گفت : « الله اکبر!..» ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 وقتی خرمشهر آزاد شد، ما باور کردیم می‌توانیم از خاکمان دفاع کنیم. آن‌ها اراده کرده بودند را برای همیشه از خاک ایران جدا کنند. روی دیوارهای خرمشهر جمله معروف «جئنا لنبقی» را نوشته بودند؛ یعنی «آمده‌ایم تا بمانیم». در این جمله یک ارادهٔ همراه با کینه است. در ۱۹ ماهی که خرمشهر در اشغال بود در آنجا خط اتوبوسرانی و تاکسیرانی بصره- خرمشهر برقرار کرده بودند. مغازه صرافی باز کرده بودند تا ریال ایرانی را به دینار عراقی تبدیل کنند. آب و هوای خرمشهر در رادیو بغداد به عنوان یکی از شهر‌های عراق گفته می‌شد. در اعلامیه‌های توجیه سیاسی بعثی‌ها هست که می‌گوید: خرمشهر مانند بالشی است که بصره روی آن آرمیده است. صدام در سخنانش خرمشهر را مروارید شط العرب نامید. در میان افسران عراقی مشهور است که می‌گویند، کار‌شناسان نظامی خارجی به خرمشهر می‌آمدند. وقتی استحکامات ما را می‌دیدند، می‌گفتند: خرمشهر برای همیشه از آن شما خواهد بود. ایرانی‌ها برای پس گرفتن آن به یک ارتش کاملاً مدرن و مجهز نیاز دارند. ایرانی‌ها چنین ارتشی ندارند بنابراین شما نگران نباشید. برای همین است وقتی خرمشهر آزاد شد... حسین کامل، داماد صدام گفت: آنقدر فشار روحی روی او بود که در ۲۴ ساعت اول یک پزشک همواره بالای سر صدام بود... ✍ مرتضی_سرهنگی محقق و نویسنده جنگ @default_moghadas 🍂