🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت سیزدهم
✍... یکی از نیروها که انگلیسی می دانست جلو آمد و روبه اسرا گفت: Can you speack english?
اسیر با خوشحالی گفت: yes!yes!
چند جمله ای ردو بدل کردند که من معنی آن را نفهمیدم و آخرین جمله سوالی بسیجی که با عصبانیت همراه است و سکوت اسیر همه را متوجه کرد. سید محمد گفت: « این نمی خواهد نشانی انبار مهمات را بدهد! با عصبانیت رگباری در اطراف اسیر خالی کرد. انها مجددا گفتند : دخیل خمینی.
گردو خاک تیرهای سید که فرو نشست اسیر به زبان عربی چیزهایی گفت و با اشاره سر و دست نشانی انبار را داد.
انبار تا سقف پر از گلوله های آر پی جی و جعبه های آکبند کلاش بود . به دستور سید محمد بچه ها خشابهایشان را پر از فشنگ کردند و لابه لای کانالها و نقاط امن گلوله های آرپی جی ذخیره کردند. من و سید محمد شروع به گشت زنی کردیم و از موفقیت مرحله اول عملیات خوشحال بودیم . یک جیپ عراقی که تفنگ ۱۰۶ روی آن نو نو است در بریدگی خاکریز پیدا کردیم . آنقدر با آن ور رفتم تا موفق به روشن کردن آن شدم . پشت فرمان آن نشستم و گشتی در آن محدوده زدم . هوا روشن شده بود . برادر چراغعلی مرا دید و گفت : دست مریزاد! بروید سراغ تانکهای دشمن .جیپ را روی بلندی خاکریز برده و از داخل لوله ۱۰۶ به تانکهای دشمن که در چهارصد پانصد متری در حال جابه جایی و عقب رفتن هستند نگاهی کردم ...
ادامه دارد
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت چهاردهم
✍... پس از تنظیم جهت ، با یک بسم الله گلوله ای جاگذاری کرده و با یک یا علی شلیک کردم . گلوله توپ درست روی یکی از تانکها نشست و منفجر شد.
به دنبال آن فریاد الله اکبر نیروهای خودی بلند شد. تانکهای عراقی با سرعت بیشتری به عقب فرار کردند . گلوله بعدی را آماده و دوباره شلیک کردم . این بار اطراف تانک خورد و انفجارش فقط مقداری خاک بلند کرد . گلوله های سوم چهارم هم صرفا خاک هوا کردند و سید محمد را به خنده انداخت . می دانستم الآن است که متلکی بارم کند.
حسین! غلط نکنم . . .همان اولی را هم شانسی زدی و خورد به هدف! حرفش کاملا درست بود و خودم هم خندیدم . به سمت نیروهای خودی بر گشتیم و دقایقی کنار سنگر فرماندهی نشستیم . ناصر سرمان داد کشید . دور هم جمع نشید ، جا قحط است که درست دور بی سیم جمع شده اید؟ زود پخش شید تا لت و پار نشده اید .
او از این جهت این را می گفت که دوربین های پیشرفته نیروهای بعثی یکی از اهدافشان زدن محل آنتن های بی سیم است . به سرعت از جا کنده و اطراف پخش شدیم . هوا کاملا روشن شده اما خبری از نیروهای پشتیبانی نبود . تانکهای عراقی آرایش گرفتند و به سمت ما پیشروی کردند. در گیری شدیدتر از شب قبل آغاز شد. و در مدت کوتاهی همه مهمات ، حتی مهمات غنیمتی ته کشید...
ادامه دارد
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت پانزدهم
✍️...در مدت کوتاهی همه مهمات حتی مهمات غنیمتی ته کشید. ناصر دستور داد نیروها ۵۰۰ متر عقب بکشند . تانکها در نزدیکی ما با تیر مستقیم شلیک می کردند . با یکی از این شلیکها ناصر چراغعلی و بی سیم چی اش صادق قلعه تکی شهید شدند . سید محمد حجت زاده فرماندهی گردان را بر عهده گرفت . خستگی و تشنگی و گرسنگی از یک طرف و اسلحه های بی مهمات از طرف دیگر روحیه همه را کسل کرده است . خبری از نیروی کمکی و آب و غذا نیست . سید محمد تنها مانده و مانند یک مرغ سرکنده به ابتدا و انتهای خاکریز می رود و برمی گردد . به یاد صحرای کربلا و غربت و تشنگی یاران ابا عبدالله افتادم . در این شرایط سخت است که مرد از نامرد شناخته می شود . در حالی که خسته شده و روی دوزانو نشسته و موقعیت دشمن را ارزیابی می کند، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت « حسین! وقت نماز شده .» از خودم پرسیدم . در این شرایط حاد سید محمد چگونه به یاد نماز افتاد ؟
او به سرعت از خاکریز پایین آمد ، آبی برای وضو نداشتیم . نشست و دستی بر خاکها کوبید و آرام به صورت و دستانش کشید . چنان با توجه به نماز ایستاد که گویی در مسجد نماز می خواند . من هم به او اقتدا کردم . آرام است ولی نماز را سریع به جا می آورد . وقتی سلام نمازش را داد سر بر گرداند و رو به من گفت: « حسین این نماز آخرم است. »
بعد هم رو برگرداند و دستهایش را کنار گوشش گذاشت و گفت : « الله اکبر!..»
ادامه دارد
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 وقتی خرمشهر آزاد شد،
ما باور کردیم میتوانیم از خاکمان دفاع کنیم. آنها اراده کرده بودند #خرمشهر را برای همیشه از خاک ایران جدا کنند.
روی دیوارهای خرمشهر جمله معروف «جئنا لنبقی» را نوشته بودند؛
یعنی «آمدهایم تا بمانیم».
در این جمله یک ارادهٔ همراه با کینه است.
در ۱۹ ماهی که خرمشهر در اشغال بود
در آنجا خط اتوبوسرانی و تاکسیرانی بصره- خرمشهر برقرار کرده بودند.
مغازه صرافی باز کرده بودند
تا ریال ایرانی را به دینار عراقی تبدیل کنند.
آب و هوای خرمشهر در رادیو بغداد به عنوان یکی از شهرهای عراق گفته میشد.
در اعلامیههای توجیه سیاسی بعثیها هست که میگوید:
خرمشهر مانند بالشی است که بصره روی آن آرمیده است.
صدام در سخنانش خرمشهر را مروارید شط العرب نامید.
در میان افسران عراقی مشهور است که میگویند، کارشناسان نظامی خارجی به خرمشهر میآمدند. وقتی استحکامات ما را میدیدند،
میگفتند:
خرمشهر برای همیشه از آن شما خواهد بود. ایرانیها برای پس گرفتن آن به یک ارتش کاملاً مدرن و مجهز نیاز دارند.
ایرانیها چنین ارتشی ندارند
بنابراین شما نگران نباشید.
برای همین است وقتی خرمشهر آزاد شد...
حسین کامل، داماد صدام گفت:
آنقدر فشار روحی روی او بود که
در ۲۴ ساعت اول یک پزشک همواره بالای سر صدام بود...
✍ مرتضی_سرهنگی محقق و نویسنده جنگ
@default_moghadas
🍂
🍂
🔻 عشق به نظام
چیزی از عملیات رمضان نگذشته است که حاج کریم با ماشین جیپش دارد از منطقه برمی گردد به سمت اهواز. جانشین معاونت اطلاعات و عملیات لشکر7 ولیعصر(عج) است و به تناسب توی ماشینش قطب نما و نقشه و فشنگ پیدا بشود، چیز عجیبی نیست.
دژبان اهوازحاج کریم را نمی شناسد و گیر می دهد به وسایل همراهش. در آن روزهای خاکی بودن آدم ها و شانه های بدون درجه ، هر چه حاجی با دژبان حرف می زند بی فایده است و حاج کریم بازداشت می شود و تحویل دادگاه و حرف های حاج کریم با قاضی هم مؤثر واقع نمی شود و قاضی هم بلافاصله به جرم خارج کردن مهمات از منطقه جنگی ، برایش حکم شلاق می نویسد.
خبر به گوش حاج احمد سوداگر(شهید) می رسد و او هم بلافاصله با یکی از فرماندهان مستقر در اهواز تماس می گیرد که خودش را به حاج کریم برساند و مسئله را فیصله دهد. حاج احمد می گوید: « این کریم بنده خدا که بدنش با ترکش آبکش شده است. اگر این مسئله شلاق که به من خبر داده اند جدی باشد، جای زخمهایش دوباره شکافته می شود»
فرستاده ی حاج احمد، سریع خودش را به حاج کریم می رساند و می گوید: «خدا خیرت بده! پس چرا ما رو خبر نکردی؟! » و کریم در نهایت آرامش می گوید: «قانون، قانونه! باید تبعیت کرد!»
- می دونی قاضی برات شلاق نوشته؟
- آره! خب شلاق بزنن!
- پس ترکش هات چی؟
حاج کریم که تازه بیست بهار از عمرش گذشته است، آرام لبخند می زند و می گوید: « اونا رو که یه بار با خدا معامله کردم! حالا دوباره هم یه چیزی گیرم میاد! »
فرستاده ی حاج احمد خم به ابرو می آورد و می گوید:
«اما برای نظام جمهوری اسلامی خوب نیست که یه رزمنده، اونم یکی تو جایگاه تو رو شلاق بزنن!! بیا و خودت رو معرفی کن! اینا زیر بار حرف ما نمی رن! »
و حاج کریم کمی جدی تر از قبل پاسخ می دهد: «من همه ی جمهوری اسلامی رو دوست دارم!»
- حتی کتک هاشو! کتک هاشو هم دوست داری کریم؟!
حاج کریم خیلی جدی پاسخ می دهد:« قانونش رو قبول دارم! جنگش رو! جبهه اش رو! هم ترکش ها شو دوست دارم و هم کتک هاشو! همه چیزش رو دوست دارم! »
- ماشینت رو هم توقیف می کنن ها!
می خندد و می گوید: «نه دیگه! خیلی کار دارم باید برسم به کارهام! اونو خودم می تونم ترخیص کنم!»
- عجب آدمی هستی؟! یعنی بزنن داغونت کنن! اما ماشینت رو بهت بدن که بری به کارای جنگ و جبهه برسی؟! مگه فکر کردی با پنبه می زننت؟ با کابل میفتن به جونت ها! بعدش باید بری بیمارستان!
حاج کریم چشمانش را می دوزد به زمین و آرام می گوید: «فقط بگو روی ترکش هام نزنن! باید زودتر برم. خیلی از کارها رو زمین مونده! »
فرستاده ی حاج احمد که در مقابل حاج کریم کم می آورد، شماره حاج احمد را از همانجا می گیرد و می گوید: « کریم زیر بار نمی رود. حاضر نیست از خودش دفاع کند! می گوید قانون، قانون است و من نقض قانون کرده ام! بگذار طبق قانون با من رفتار کنند!»
تا حاج احمد سوداگر و تعدادی دیگر از فرماندهان بخواهند خودشان را به اهواز برساند ، زخم ترکش های حاج کریم زیر شلاق ها دوباره سرباز می کند.
آخرین ضربه ی شلاق بر بدن حاج کریم که می نشیند، به فرستاده ی حاج احمد می گوید: « این ماجرا بین خودمان بماند! اگر بچه ها بفهمند به حکم دادگاه جمهوری اسلامی به من شلاق زده اند، ممکن است روحیه شان تضعیف شود. آنها ممکن است ظرفیتشان به اندازه ی من نباشد، اما من حس می کنم، اینطوری بهتر دینم را به جمهوری اسلامی ادا کرده ام!»
شلاق ها را می خورد و ماشین را هم ترخیص می کند و در حالی که خون از زخم هایش می چکد و از درد لبهایش را می گزد، می رود دنبال کارهای لشکر!
و صدای حاج کریم در گوش زمان ماندگار می شود که «من همه ی جمهوری اسلامی را دوست دارم! هم قانونش را و هم ترکش ها و کتک هایش را!»
شهید حاج عبدالکریم پورمحمد حسین، جانشین معاونت اطلاعات و عملیات لشکر 7 ولیعصر(عج)، متولد 1341، در مورخ۲۱/۱۱/۶۴ در عملیات والفجر8 و در منطقه اروندرود به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.
گروه فرهنگی بنیاد ۴ خرداد_اهواز
@default_moghadas
🍂