4_5978950060669403463.mp3
زمان:
حجم:
319.8K
🍂
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه زیبا و دلنشین
شیرمردان خدا کرب و بلا در انتظار است
وقت دیدار شهیدان با حسین در این دیار است
حجم : 312 کیلوبایت
مدت آهنگ: 7:43 دقیقه
تقدیم به شما
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅
🔴 به ما بپیوندید ⏪
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻عروج 4⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
شام را خوردیم و سیدطالب خبر داد امشب باید برای شروع عملیات حرکت کنیم.
عمو کاظمی یه کاسه حنا خیسوند و سر و ریشش را حنا گذاشت، خیلی از بچه ها هم حنا گذاشتن.
وسائلمون را ریختیم توی وانت ها و حرکت کردیم.
کنار جاده آبادان به اهواز یه اردوگاه برپا کردن، وارد چادرها شدیم و خوابیدیم.
صبح روز بعد آخرین آموزشها و صحبتها انجام شد، فرمانده سپاه خرمشهر، عبدالرضا موسوی هم سخنرانی کرد.
بیشترین تاکیدش اطاعت از فرماندهی و عدم تشتت نیروهاست.
لابلای نیروهای پیاده دنبال صالح یوسفی اصل و غلام آبکار و مسعود گلی می گردم و خیلی امیدوارم با پیدا کردن یکی از اینها از شر خمپاره انداز خلاص بشم و با نیروهای پیاده وارد عملیات بشم.
ماشالله اینقدر شلوغه که کسی به کسی نیست، یواش یواش شیطون داره گولم میزنه، به محمود بازیاری گفتم اینهمه تفنگ و آرپی جی توی چادرها هست یه تفنگ و چندتا خشاب را تو بردار یه آرپی جی هم من.
محمود یکی دوسال از من بزرگتره و طبیعتا عاقلتره، قبول نمیکنه، میگه این اسلحه ها را به افراد تحویل دادن و اگر کسی اسلحه اش گم بشه پدرش را درمیارن.
برگشتیم چادر خودمون، به سیدطالب گفتم یه آرپی جی برام پیدا کنه، قبول نمیکنه، میگه ما ادوات هستیم و آرپی جی به ما مربوط نمیشه.
خیلی اصرار کردم، فایده ایی نداره.
عمو کاظمی لباس رسمی سپاه به تن کرده، نو و اطو کشیده، آرم سپاه روی سینه اش میدرخشه انگاری میخواد توی مراسم عروسی شرکت کنه.
بعد از نماز مغرب و عشاء بسمت رود کارون حرکت کردیم، روستای سلمانیه.
اینجوری که توجیه مون کردن، ما باید شب همینجا بمونیم تا نیروهای پیاده از کارون عبور کنند. چند دقیقه بعد، زمین و آسمون غرق انفجار و نور و صدا شد.
کناره ی کارون درگیریِ زیادی نیست انگاری عراقیها کنار رودخانه و خط مقدمشون را رها کردن و رفتن عقب تر موضع گرفتن.
از صبح تا حالا خیلی بالا و پائین کردیم و حسابی خسته ایم، دنبال یه جای امن برای خوابیدن میگردم.
از یه طرف منطقه زیر آتشه از طرف دیگه اینقدر ماشین آلات سبک و سنگین در حال تردد هستن که حتی لابلای نخل ها هم امنیت نیست از طرف دیگه باید کنار وانت باشیم که از گروهمون جدا نیفتیم.
محمود پیشنهاد کرد زیر وانت مون بخوابیم، یه نیسان آبی، دوتا قبضه خمپاره و ۵۰-۶۰ تا گلوله، فعلا امن ترین مکان زیر همین وانته!!!
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت بیست و ششم
✍️... معلم عزیز محمدحسن خلقتی در عملیات بیتالمقدس در جبهه پل نو خرمشهر شهید شد. خبر شهادت اورا بعد از عملیات متوجه شدیم . آقای حاجتی از شاگردان شهید میگوید: «یک روز آقای خلقتی سرِ کلاس راجع به شهید و شهادت صحبت کرد و گفت: ‘عزیزان، طبق روایات و قرآن وقتی کسی در راه خدا جهاد کند و در این راه کشته شود، به محض اینکه اولین قطره خونش بر زمین ریخته شود، گناهان او پاک میشود و ملائک به استقبالش میآیند ولی دیگر نمیدانم چه میشود.’ بعد از شهادت ایشان یک شب او را در خواب دیدم و پرسیدم: ‘استاد، آن روز گفتی بعد از اینکه کسی شهید شد ملائک میآیند و بقیهاش را نگفتید.’ شهید فرمود: ‘چون بعدش را نمیدانستم، ولی بعد از آن ملائک میآیند و شهید را بدرقه میکنند و به یک مکان الهی و نورانی میبرند’.»
علی کیانی واقعه روی مین رفتنش را اینچنین تعریف کرد :
شب ۲۳ اردیبهشت ، محمدعلی مالکی ، حمید رمضانی ، من ، و حسین نوری برای شناسایی محور شلمچه حرکت کردیم و از موضع خودی به سمت خاکریز دشمن رفتیم . یک نیروی اهل شمال کشور به نام طوسی هم به عنوان نیروی تأمین با ما آمد . ناگهان یک مین زیر پای من منفجر شد . از همه جای دو پایم خون میآمد و انگشتان یک پایم از بین رفته بود . حمید رمضانی پایم را بست تا خونرویاش کمتر شود . دردم شدید بود . حمید رمضانی من را بر روی دوشش گرفت و به سمت عقب رفتیم . جثه حمید رمضانی کوچک بود و چند بار بر اثر ناهمواریهای راه زمین خوردیم ، اما دوباره بلند شد و به راهش ادامه داد . من بر اثر درد شدیدِ استخوانهای پایم که همه بدنم از نوک پا تا مغز سرم را به درد آورده بود ناله میکردم . حمید به من گفت: «علی، ذکر بگو .» گفتم: «چه بگویم؟» گفت: «ذکر بگو. قرآن بخوان.» آنگاه خودش شروع کرد به خواندن سوره والعصر و من هم با او خواندم و دردم کمتر شد و تا روی دوش او بودم مدام قرآن میخواندیم . بخش دیگری از راه را، تا رسیدن به سر جاده و پیدا کردن وسیلهای که من را به بیمارستان برساند، آن رزمنده شمالی ، یعنی طوسی ، من را به دوش کشید .
پایان.......
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂
🔰 نگاه خاص...
.
خانم فرشته اعرابی، نوه امام از روزهای بیمارستان نقل میکند: آقای خامنهای خدمت ایشان بودند. یک نگاهی ایشان به آقای خامنهای کردند، یک نگاهی ایشان داشتند ـ دیگر تقریباً نمی توانستند راحت صحبت کنند ـ که من خدمتشان بودم، با یکی دیگر از بستگان. گفتم به این نگاه، نگاه کن، اصلاً این نگاه طبیعی نیست؛ یک دنیا محبت است. به اضافه اینکه آن موقع عقلمان نرسید که با این نگاه دارند مسئولیت را منتقل می کنند. با این نگاه دارند بار را منتقل می کنند. آن موقع ما عقلمان نرسید، چون آنقدر امیدوار بودیم.
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام و عرض تسلیت به مناسبت سالگشت رحلت جانسوز حضرت امام رحمت الله علیه
هر کس از این روز تلخ خاطراتی دارد که بعضاً از لحاظ اوج ارادت انسانها به یکی از اولیاء الله حکایت می کند. حال بچه های خمینی هم در این روز شنیدن دارد و چیزی است که از عمق جانهای به لب رسیده می گوید و می نویسد.
امروز خاطراتی از آن ایام توسط برادر آزاده عزیزمان، داریوش یحیی به دستمان رسید که همچون خاطرات روزهای اول اسارت ایشان شنیدنی ست.
در حال آماده سازی این خاطرات هستیم تا بدین وسیله مجلسی داشته باشیم، مجازی، در عزای آن امام عزیز.