🍂
💢 #گاوچران_لال (22)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
دنبال فرصتی بودم تا بتوانم با بچه های اطلاعات عملیات به منطقه بروم. خیلی دلم می خواست از نزدیک مواضع دشمن را قبل از عملیات ببینم. کنجکاویم زیاد شده بود و دنبال راهی بودم تا به خط بروم.
با نیروها جهت آموزش سکانی به پلاژ اندیمشک رفتم و در بین دو گروهان بهترین فردی بودم که آموزش سکانی را آموختم. از این فرصت استفاده کردم و شبها به آموزش تعمیر موتور قایق می رفتم تا اطلاعاتی در مورد موتور قایق یاد بگیرم.
تمام هدفم از یادگیری سکانی و تعمیرات قایق همراهی تیم شناسایی بود.
بعد از این آموزش نیروها برای شناسایی در حال آماده شدن بودند و دنبال یک سکانی می گشتند. من هم از خدا خواسته اعلام آمادگی کردم. اول مخالفت شد ولی با سماجت موفق شدم که موافقت را بگیرم و با آنها راهی شوم.
موقع حرکت توسلی کردم و آیات وحی و وجعلنا و آیه الکرسی را تلاوت کردم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defame_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (23)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
ماشین با چراغِ خاموش و با سرعت به طرف هور در حرکت بود که ناگهان صدای مهیب و عجیبی از بر خورد ماشین به چیزی توجه ما را به خود جلب کرد و ماشین را به بیرون از جاده منحرف کرد. همه از ماشین به روی زمین پرت شدیم. تمام برنامه های آن شب ما عوض شده بود. من و چند نفری که عقب وانت بودیم صدمه ای ندیدیم ولی حاج علی ناصری و برادر عرب و مزرعه که جلو نشسته بودند با سر و صورت خون آلود و زخمی بیرون آمدند. از جای خود بلند شدم. با خودم می گقتم خدایا این دیگر چه بود که به ماشین ما برخورد کرد.
به روی جاده نگاهی کردم و دیدم دو تا گراز روی جاده دست و پاه می زنند. زخمی ها را کنار جاده نشاندیم و با بیسیمی که همراه داشتیم با مقر تماس گرفتیم و اتفاق پیش آمده را به اطلاع آنها رساندیم.
بعد از یکی دو ساعت یک دستگاه وانت برای انتقال ما فرستادند. سوار شدیم و به راه افتادیم. سر راه زخمی ها را به اورژانس تحویل دادیم و بعد از پانسمان و معاینه مزرعه را اعزام کردند و عرب و ناصری همراه ما به مقر آمدند.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب،
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (24)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
وقتی وارد مقر شدیم، به طرف سنگر رفتم تا وسایلم را بگذارم. همین که پتوی جلوی در را بالا زدم دیدم چراغ خاموش است. شک کردم برنامه ای برایم نریخته باشند! با احتیاط کفشم را در آورده و وارد شدم. هم اینکه خم شدم تا کفشم را در جاکفشی بگذارم پتویی روی سرم افتاد و چند نفر محکم مرا گرفتند و بدون اینکه سروصدایی بکنند شروع به چشن پتوی مفصلی برای من کردند.
خیلی تلاش کردم که از دست آنها رها شوم، ولی نمی توانستم. تعجب کرده بودم و در این فکر بودم که این کی هست که این همه قدرت دارد و مرا گرفته! بالاخره خودشان خسته شدند و مرا رها کردند. با روشن شدن چراغ دیدم پاپهن و جاسم پور هستند.
جاسم پور مسئول ستاد و معاونت نیرو بود. خیلی مخالفت می کرد که من همراه بچه ها به شناسایی بروم. وقتی این اتفاق افتاد برنامه جشن پتو را به همراه پا پهن برنامه ریزی کرده بودند. بعد از رهایی از چنگال پا پهن، کلی خندیدیم. این برنامه را به خاطر
تجدید روحیه برای اکیپ که اتفاقی برای آنها افتاده بود طراحی کرده بودند. اینهم نوعی روحیه دادن از نوع جبهه ای بود و کاریش نمی شد کرد.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 💢 #گاوچران_لال (1) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور آبان سال 62 از
🍂
رفتن به اولین قسمت گاو چران لال 👆
🍂
💢 #گاوچران_لال (25)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
بعد از اتفاقی که برایمان رخ داده بود کل برنامه های کاری عوض شد. با توجه به نزدیک بودن شروع عملیات مسئولین تصمیم گرفتنند تا اکیپ های شناسایی را بیشتر کنند. کار باجدیت بیشتری پیگیری شد. بر همین اساس مرا همراه یکی از اکیپ های سه نفره به منطقه جهت شناسایی فرستادند. با ورودم به منطقه صفحه دیگری در دفاع مقدس برای من باز شده بود.
بار اول کمی احتیاط می کردم که خدای نکرده کاری نکنم که زحمات بچه ها به هدر رود. با ورود به منطقه شناسایی، تمام مسیرهایی که می رفتم، نقاط طبیعی را نشانه گذاری می کردم و سعیم این بود تا ماموریتم را به نحو احسن انجام دهم.
منطقه هور حکایت از مردانگی و ایثار نیروهای عمل کننده داشت و هر کس را به خود می گرفت. شب با تراده (بلم های کشیده محلی) و پارو بدون هیچ صدایی وارد هور شدیم. مسافت زیادی طی کردیم تا به دژ کنار هور رسیدیم. قبل از رسیدن به دژ اکیپ ها از هم جدا شدند. من به همراه شهید موسی سیگارنژاد و شهید مرادی و میرزایی یک اکیپ بودیم. ما از سمت دکل پشت دژ وارد شدیم و در همان ابتدا یک نفر بلدی هور نشین به ما ملحق شد.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂