eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 💢 (32) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور در روزهای آخر اتفاق جالبی افتاد. شب ها بعضی مواقع دلمان هوس غذایی می کرد و دست رد به سینه هوسمان نمی زدیم و بلافاصله درست می کردیم . آن روز هوس باقلا کرده بودیم و خوشبختانه مقداری داشتیم. آنها را خیس دادیم و داخل قابلمه ریختم و گذاشتم روی بخاریِ داخل سنگر تا برای صبحانه آماده شود. تمام شب را مواظب بودیم تا پاتک نخوریم و آهش به دلمان نماند. با همه دغدغه مان به صبح رسیدیم و خوشبختانه دست نخورده مانده بود. قبل از اذان صبح بود که برای گرفتن وضو به بیرون سنگر رفتم. به شهید مرادی گفتم شما تکان نخور تا قابلمه تک نخورد و وضو بگیرم و برگردم. صف دستشویی طولانی بود و مدتی معطل شدم و سپس به سنگر برگشتم. به اولین چیزی که نگاه می کردم قابلمه باقلا بود و شکر خدا در جای خود برقرار و استوار مانده بود. نماز را خواندیم و سفره صبحانه را پهن کردیم. با سلام و صلوات و بگو بخند درب قابلمه را برداشتم و نگاهمان در قابلمه خشک ماند. تنها چیزی که می دیدیم چند تکه سنگ بزرگ بود در حالیکه قابلمه کماکان روی بخاری جا خشک کرده بود. پاتک بدی خورده بودیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم. تنها کسانیکه به آنها شک داشتیم پاپهن بود و جاسم پور و شهبازی. با شتاب به طرف سنگر آنها رفتیم. خودشان در سنگر نبودند ولی جوان بسیجی که با آنها کار می کرد آنجا بود و با دیدن ما، به شیرینی و با تبسمی زیبا که بر چهره داشت، با یک دست به سینه می زد و به سبک سینه زنی می خواند " دیر آمدید! دیر آمدید!.........باقلااااا باقلاااااا" با این حرکت او غصه باقلا از سرمان بیرون رفت و کلی خندیدیم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (33) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور جنب جوش عجیبی همه را فرا گرفته بود. هر کس سعی می کرد وظیفه ای که به او محول شده را به صورت تمام و کمال انجام دهد. گروهی دنبال طراحی پل بودند و گروهی دنبال طراحی جاده خیبر. فضای منطقه کاملاً کربلایی شده بود. کم کم به لحظه موعود می رسیدیم. نمازخانه هم بوی شهادت گرفته بود. نماز مغرب آنشب به امامت حاج آقا محسن حیدر برگزار شد و بعد از نماز با زبان بی زبانی نوید عملیات را داد. بعد از شام باید حرکت می کردیم. مسافت تا خط دشمن طولانی بود و یک روز را باید پارو می زدیم تا به خاکریز دشمن نزدیک می شدیم. ابتدا استراحت کوتاهی کردیم. هیچ ابری در آسمان پیدا نبود. ولی سیلی از احساس بر پا شده بود. همه از همدیگر حلالیت می طبیندند. صورت ها از اشک خیس شده بود. امشب صیرت ها خود را نمایان می کرد. حرکت نیروهای عمل کننده و ادوات به طرف هور شروع شده بود. ای کاش می توانستم چهرها وحال و هوای آنها را ترسیم کنم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (34) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور وارد هور شدیم. هور عالمی بود از سکوت و تنهایی، عالمی از غم و اندوه. جنگلی مخوف و هزار چهره بر روی آب که اینک مردانی دلیر و شجاع را در خود جای داده بود. سکوت محض سرتاسر هور را فرا گرفته بود. به این فکر می کردم که پس از این سکوت چه غوغایی بر پا خواهد شد. احساس سرما می کردم. در طی مسیر و از اول هور تا نقطه رهایی برایم به اندازه صد سال طول کشیده بود. از کف قایق پتویی برداشته و به دور خود پیچاندم. آبراه ها را پشت سر می گذاشتیم و شب را سپری می کردیم. هدف امشب ما، استقرار در هور بود. همه آمده بودند و از طلائیه تا بستان صف کشیده و رجز می خواندند. روشنایی کم کم جای تاریکی را گرفت. باید استتار را کاملاً رعایت می کردیم تا در شب کار را شروع کنیم. بعد از ماه ها انتظار شب عملیات فرا رسیده بود و حرکت نیروها به طرف خطوط دشمن شروع شد. پشت دژ مستقر شدیم و گردانها برای تصرف مواضع دشمن رها شدند. هدف، رسیدن به رود خانه دجله بود. غرش شیران بسیجی از نیزار هور شروع شد. کسی را یارای مقابله نبود و مواضع دشمن یکی پس از دیگری فتح می شد. جزایر مجنون و منطقه تماما در تسلط ما قرار گرفته بود. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (35) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور دشمن به هر سلاحی که در اختیار داشت دست برده و استفاده می کرد. از شیمیایی گرفته تا بمبهای خوشه ای و آتش سنگین. هیچ مجالی برای عرض اندام باقی نمی گذاشت. از این طرف هم گروه گروه نیروهای دشمن به اسارت در می آمدند. روحیه بچه ها عالی بود و آتش پر حجمی روی دشمن ریخته می شد و امان آنان را ربوده بود. فرود خمپاره ای در کنار قبضه 120 باعث شد تا دو نفر از خدمه قبضه که یکی دانشجوی برق "علیمی" و "حسن امیر" بودند هر دو به شهادت برسند. اوضاع دگرگون شده بود و من تلاش می کردم تا انسجام نیروها را حفظ کنم. با مینی کاتیوشا کار می کردم و عرق، تمام وجودم را فرا گرفته بود. تلاش ها چند برابر گردید. در حالی که هوا رو به تاریکی می گذاشت. هدف عملیات تثبیت شده بود و برای حفظ جزایر مجنون باید به جزیره وارد می شدیم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂