🔴 با سلام و عرض تبریک بمناسبت روز دختر، میلاد، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه
به قسمت های پایانی "نبرد بندر" رسیده ایم و
آغازی بر خاطراتی دیگر
از گوشه ای دیگر از باغ هشت ساله دفاع مقدس و جریانات لایتناهی آن که هر کدامش طعمی دارد و بویی.
این بار به سراغ داستان بسیار جذاب دیگری از "اسارت" خواهیم رفت و حماسه ای که با قلم روحانی و آزاده عزیز، رحمان سلطانی تحریر شده.
ایشان در مقدمه خود آورده 👇
به نام خداوندی که خالق زیبایی هاست. هر چه را او خلق فرموده زیباست. اگر چه ما حوادثی را تلخ و زشت می بینیم به زاویه دید و نگرش ما بستگی دارد.
حضرت زینب تمامی حوادث تلخ کربلا و اسارت را زیبایی نامید و فرمود
"و ما رایت الا جمیلا"
حوادث اسارت از دریچه دید ما همه اش زیبایی بود و بس و اگر زشتی در آن دیده می شود مربوط به روی دیگر آن و جنایات دشمن بعثی است.
🔻این خاطرات به زودی تقدیم شما خواهد شد
👋
🍂
🔻 #نبرد_بندر
🔸 قسمت (10)
پس از انتقال زخمی به عقب دو باره تصمیم به ضربه زدن به نیروهای دشمن در کنار درب سنتاب گرفتیم. فکر می کنم در همین موقع بود که "صاحب" از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت و خون زیادی از پایش خارج شد. هرچه اصرار می کردیم که برای مداوا به بیمارستان برود کسی حریفش نمی شد. بالاخره در حدی که پایش را پانسمان کنند و دوباره نزد ما برگردد قانع شد.
نمیدانم به کجا رفت و طولی نکشید که با همان پای زخمی پانسمان شده به نزد ما بازگشت. ما در همان محل ماندیم و دوباره برای ضربه زدن به عراقی ها مهیا شدیم. از نقطه ای که مستقر بودیم تسلط کافی به دشمن نداشتیم.
یک اتاقک آجری متعلق به پاسگاه ژاندارمری نظرم را جلب کرد. از آنجا می توانستیم به طرف درب سنتاب شلیک کنیم ولی برای رفتن به آن اتاقک لازم بود مسافتی را از جلو دید و تیر دشمن عبور کنم. رگبار تیربارهای آنها لحظه ای قطع نمی شد و رفتن به آنجا به این راحتی نبود.
در دو طرف اتاق آجری یک حصاری با فنس دور تا دور پاسگاه کشیده شده بود که در لابلای فنس ها شمشاد مانند دیواری یک حالت پوششی بوجود آورده بود. خواستم در پناه این پوشش خودم را به آن اتاقک برسانم.
قبضه آر پی جی با یک موشک را برداشته و به صورت خزیده حرکت کردم. ولی آنقدر تیر از همه طرف می آمد که حرکت حتی به صورت نیم خیز هم امکان نداشت.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂
🍂
در قسمت زیر شمشادها جوب کم عمقی نظرم را جلب کرد که ظاهراً از طریق آن، شمشادها را آبیاری می کردند. به صورت خوابیده خود را درون جوب جا دادم و قبضه را در کنار خود روی زمین می کشیدم. چند متری بیشتر به طرف اتاقک حرکت نکرده بودم که صدای برخورد فشنگ ها با آهن پایه های فنس ها را درست در بالای سرم حس کردم. هرچه به جلو می رفتم تیرها را نزدیکتر حس می کردم. آنقدر تیر زده بودند که وقتی به خودم نگاه می کردم قسمت بالای بدنم را پوشیده از برگهای سبز شمشاد می دیدم که در اثر تیراندازی از ساقه جدا شده و روی من می ریختند به طوری که بدنم با زمین محوطه اطراف همه سبز شده بود و در استتار کامل فرو رفته بودم.
هنوز به اتاقک نرسیده بودم که احساس درد همراه با سوزش شدیدی در سمت چپ سینه ام را حس کردم. دست راستم را زیر بغل و در محل سوزش بردم و گرمای خون را احساس نمودم. این اولین مجروحیت من در جنگ بود. هیچ تجربه ای از مجروحیت نداشتم و فقط شنیده بودم که هر کس مجروح شود در ابتدا دردی احساس نمی کند و بعداً عمق زخم و مجروحیت مشخص می شود. من هم حقیقتش چنین تصوری کردم. پیش خودم فکر می کردم حالا که هنوز قدرت دارم و می توانم حرکت کنم باید هرچه زودتر خودم را از تیررس دشمن خارج کنم. لذا تمام آن چند متری که با هزار جان کندن به جلو رفته بودم، با هر مشقتی بود به صورت سینه خیز عقب عقب برگشتم.
وقتی از تیررس و از دید دشمن خارج شدم، در پناه دیوار بندر سر پا بلند شدم و دقیقاً محل زخم را بررسی کردم.
پوسته مسی مرمی فشنگی که هنوز در لباس هایم گیر کرده بود را با دست حس نمودم. تازه فهمیدم که به احتمال زیاد تیر اصلی به آهن نرده های پاسگاه خورده و پس از کمانه کردن و متلاشی شدن فشنگ، تنها پوسته مسی آن بدون مرمی فولادی داخل آن، به بدنم اصابت کرده و الحمد لله خطر چندان مهمی نبوده.
ادامه دارد
@Defae_moghadas
🍂
..... بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کم پشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند، در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود، به حالتی که عراقی ها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتمو منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازه ای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلوله های توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر می شدن و ترکشا از هر سو بِسمتم روونه میشدن.
با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت نماز ظهر شده.....
❂◆◈○•----🍂----•○◈◆❂
خاطرات دنبالهدار اسارت
طلبه آزاده رحمان سلطانی
به زودی در کانال
❣حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 در قسمت زیر شمشادها جوب کم عمقی نظرم را جلب کرد که ظاهراً از طریق آن، شمشادها را آبیاری می کردند.
🍂
🔻#نبرد_بندر
🔸قسمت (11)
عراقی ها که از تسلط بر محوطه بندر و استقرار بر روی اسکله ها و تکمیل محاصره ما مأیوس شده بودند، در کنار درب سنتاب زمین گیر شدند و کم کم نیروهایشان را از داخل بندر به بیرون کشیدند. روزهای بعد متوجه شدم که پیشروی دیگر نیروهایشان در مناطق مولوی و راه آهن در آن روز هم چندان موفقیت آمیز نبوده.
بهرحال همه این موارد و شاید مواردی دیگر که ما از آنها بی خبریم باعث گردید که تصمیم به عقب نشینی بگیرند. این نبرد تا ساعات آخر عصر آن روز ادامه داشت. دقیقاً به یاد دارم زمانیکه تیر اندازی دشمن در محوطه به کلی قطع گردید، ما توانستیم با خیال راحت به طرف ماشینی که هنوز هم دود از لاشه سوخته آن بلند می شد برویم. آفتاب در حال غروب کردن بود. حالا نفرات دیگری هم به کمک ما آمده بودند.
از شهید رضا کریم پور که در قسمت جلو ماشین نشسته بود تنها یک ستون فقرات مانده بود و یک جمجمه که از بند بند ستون فقرات آن شهید بزرگوار، همچنان دود متصاعد می شد. در قسمت عقب ماشین وانت هم در کنار پایه تیرباری که نصب شده بود مقداری گوشت و استخوان های سوخته که هنوز هم نمی دانم چند نفر بوده و چه کسانی بوده اند وجود داشت.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂