🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت پنجاه و یکم :
بعثی ها اهل اسراف نبودن
از جمع پونصد نفره بیش از دویست نفر مجروح بدحال داشتیم. منم مجروح بودم ولی از من بدحالتر خیلیا بودن. اواخر بهمن بود و از مجروحیت غواصای کربلای چهار نزدیک دو ماه گذشته بود. همه زخما عفونت کرده بودن و بعثیا حاضر نبودن کسی رو بفرستن بیمارستان. قبل از ورود ما به غرفه ها چن نفر شهید شده بودن و هر آن خطر مرگ برای عده ای وجود داشت. هفته ای یه بار مجروحا را می بردن داخل محوطه و مقدار کمی باند و مختصری ساولون به بهیارای خودمون که بهشون می گفتن «مزمد» میدادن که زخم بچه ها رو پانسمان کنن.
دو سه نفر از بچه ها مثل احمد فراهانی و حسن طاهری شده بودن مزمد و با دلسوزی بچه ها رو پانسمان می کردن. طفلکیا نمی دونستن با این مقدار باند چطور به اون همه زخمی رسیدگی کنن.
تو این فقره بعثیا بشدت اهل قناعت بودن و به هیچ وجه اسراف نمی کردن. همه امکاناتی که میاوردن برای ده نفر بیشتر کفایت نمی کرد ولی احمد و حسن مجبور بودن هر دفعه بین صد تا دویست نفر رو پانسمان کنن. زخمای عمیق که مدام از اونا چرک و عفونت خارج می شد با یه ذره ساولون شسته می شدن و با یه لایه باند نازک اونا رو می بستن. این همه رسیدگی اونا به مجروحین ما طی دو ماه بود.
گاهی هم بندرت چند تا قرص و کپسول می دادن. در مدت دو هفته ای که من در الرشید بودم یه بار پانسمان شدم و حتی یه دونه قرص رو زبونم نرفت.
فاصله ی بین دو رسیدگی اونقد زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفه جویی رو تو باندها انجام بدیم. به همین خاطر دو سه روز یه بار همون باندای کثیف رو باز می کردیم و با مقدار کمی آب می شستیم و بارها از اونا استفاده می کردیم. بعداز چند روز باندا مثل قیر سیاه و کثیف می شدن ولی باز اونا رو دور نمینداختیم. فقط می خواستیم یه چیزی رو زخمامون باشه که تو اون ازدحام که بدنمون زیاد بهم می خورد، مرتب دچار خونریزی نشیم.
رحمان سلطانی
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
#شلمچه
🔻شلمچه قطعه ای از بهشت است. جای جای کویش بوی عشق میدهد اینجا زمینش داغ حسرتی بزرگ بر دل دارد اینجا لاله هایش از خون رنگ گرفته اند و از مناجات مردان بی ادعا نهر خین صدها قصه ناگفته در دل دارد و شب و روز ترانه افسوس می خواند.
اینجا سکوتش نیز با انسان سخن میگوید اینجا سرود جدایی خواندند. اینجا غروبش تمامی هستی آدمی را ذره ذره آب میکند اینجا ستاره هایش در دل شب صحنه هایی را شاهد بودند که خورشید همیشه از نظاره شان محروم بود....
شلمچه!
صحنه مانای مقاومت و ایستادگی!
بمان برای همیشه تاریخ
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت پنجاه و دوم :
موذی تر از بعثی ها
رزمنده هایی که مدتها بدون استحمام تو خط مقدم و عملیات بودن و با لباسای تکه پاره و گل آلود و پر از لجن و آغشته به خون اسیر شده بودن. حالا هم یه ماه و نیم بود که رنگ حموم رو بچشم ندیده بودن و میان جراحات و عفونت دست و پا می زدن و از ظرفایی غذا می خوردن که شب قبلش بعنوان توالت سیار از اونا استفاده کرده بودن و بعلاوه همه اینا فضای شرجی و دم کرده که یه روزش برای بو گرفتن بدن کفایت می کرد. ببینید چه وضعی رو برای انسان پیش میاره. با دستای آلوده باند رو از روی زخمای عفونی باز می کردیم و دوباره می بستیم و غذا رو داخل همون دستای آلوده میریختیم و می خوردیم. تو این وضعیت دیگه نام و نشونی از بهداشت پیدا میشه؟
تو قرن بیستم که بشر موجودات زمینی رو به فضا می فرستاد ما درگیر موجودات و حشراتی بودیم که بمراتب از بعثی ها موذی تر بودن. بدن و تموم درز لباسا و موی سرمون شده بود جولانگاه شپش و مثلِ انسانای غارنشینِ نخستین و حتی بدتر، شب و روز بدنمونو می خواروندیم و با شپشایی که مثل قوم مغول هیچوقت مغلوب ما نمی شدن مبارزه می کردیم. این تنها نیم رخی از هزار چهره مخوف و غیر انسانی صدام و حزب بعث بود که در جسم رنجور ما متجلی شده بود. بازگویی این صحنه ها هر چند بسیار چندش آور و تهوع آوره، اما یکی از صدها حقیقتِ تلخی است که ما با اون مواجه بودیم و گریزی ازش نداشتیم. بچه های پاک و پاکیزه ایرانی مجبور بودن با این شرایط بسازن و شب و روز و طلایی ترین دوران عمر و جوانیشون رو با اون سپری کنن. و از همه جالبتر این بود که هر از چند گاهی با دماغ پیچیده شده می اومدن داخل غرفه ها و ما را متهم به کثیف بودن می کردن و زبان بشماتت باز می کردن که چرا شما ایرانیا اینقدر کثیف هستین و بو میدین؟ حق داشتن، حرف حساب جواب نداشت با اون سرویسای بهداشتی منظم و مرتب و آب تصفیه شده و شیر آبایی که بجای آب از اون شیر خالص در میومد و وفور لوازم بهداشتی چرا باید بچه ها تنبلی می کردن و حمام نمی رفتن تا شپش بگیرن و بدنشون متعفن بشه! این دیگه اوج وقاحت و بیشرمی بعثیا بود.
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
💢قسمت پنجاه و سوم:
روی دوم سکه
آنچه تاکنون براتون روایت کردم ترسیمی از رویِ سیاه و اسفناک شرایطی بود که دشمن خبیث بر اسرای ایرانی تحمیل کرده بود و در واقع نما و شِمایی گویا از پلیدی باطنی دشمن بعثی بود که شقاوت و سنگدلی رو به اوج رسونده بود، اما هر سکه ای دو رو داره. تو اون شرایط قاعدتا باید طاقت تان طاق شده و عصبانیت و بی حوصلگی بر تمامی لحظات عمر افراد مستولی بشه و هر آن و لحظه شاهد نزاع و دعوا و پرخاش کردن به یکدیگه بود که در زندانای مخوف دنیا معمولا اینگونه ست. اما محیط اسارت فرزندان خمینی چهره تابناک و لطیفی نیز داشت که تابلوهایی از هنر، زیبایی و همدلی رو خلق می کرد و نگارشگر این تابلوها سربازانی بودن که در عین سادگی و مظلومیت خود را وارث فرهنگ ناب مکتب اهل بیت و سفرای نظام اسلامی در سرزمین بیگانه می دونستن، در این روی سکه نه تنها خبری از پرخاش و خشونت نبود، بلکه آئینه زلالی بود که فقط همدلی، غمخواری و از خود گذشتگی در اون دیده می شد.
ایثار در اوج خود در اسارت تجلی یافته بود و بعضیا همون یه کفِ دست برنج یا دو قاشق شوربا رو به مجروحا می دادن و خودشون رنج گرسنگیِ مضاعف رو تا روز دیگه تحمل می کردن. وقتی می دیدن کسی حالش بهم خورده و نیاز به خواب و استراحت داره، تعدادی سرِپا می ایستادن و گردنشون از شدت خواب آلودگی به این ور و اون ور میفتاد تا اون عزیز از دست نره و ساعاتی رو آسوده تر استراحت بکنه.
چه شبهایی که بچه ها مثل مادر دلسوز و مهربونی که خیره شده باشه به طفل مریضش، پلک روهم نمی ذاشتن و روی سر بیماران بدحال می نشستن و خواب رو بر خودشون حروم می کردن. چه شبایی که افرادی تا صبح نخوابیدن تا افراد ناتوان و ضعیفتر آسوده بخوابند. چه دلداری های مشفقانه ای که از دلی آکنده از غم و درد ساطع نمی شد و تسکین بخش دلی مضطرب نمی گردید و چه زمزمه های عارفانه دعاهای کمیل و توسل و زیارت عاشورا که ملایم از جای جای غرفه ها بگوش نمی رسید.
خاطرات طلبه آزاده
رحمان سلطانی
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂نمونه راهنمای استفاده صحیح از دوربین های عکاسی جهت رزمندگان دفاع مقدس
@defae_mogjadas
🍂