eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 سلام و عرض ارادت 👋 دوستانی که بیش از یک سال است در کانال حماسه جنوب حضور دارند، خاطرات آقای رضا پورعطا را به خاطر دارند و از جریانات محاصره ایشان و نیروهایش در عملیات والفجر مقدماتی تا تفحص نیروهایش بعد از سالهای جنگ مطلع هستند. آقای پور عطا در حدفاصل پایان جنگ تا تفحص شهدا نیز جریانات شنیدنی در سرگذشت خود دارند که بلطف الهی تصمیم به آماده سازی و نشر آن داریم. این خاطرات هر روز صبح تقدیم می شود و "خاکریز اسارت" بعد از ظهرها. 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت شصت و پنجم: دست عنایت الهی ششم اسفند ۶۵ شد سمبل تحمل و استقامت در برابر مشکلات بود. یکی از عجایب زندگیم که همیشه فکر و ذهنمو به خودش مشغول کرده، قدرت تحمل بچه هایی بود که در ضعیف ترین وضعیت ممکن از لحاظ جسمی قرار داشتند. واقعاً چه نیرویی بود که بدن های ضعیف و نحیف رو سر پا نگه می داشت و زنده موندند؟ در شرایط عادی و با بدن سالم و بدون گشنگی و تشنگی تحمل چند ساعت از اون شرایط امکان پذیر نبود و احتمال مرگ هر لحظه وجود داشت. چگونه اون روز طولانی و طاقت فرسا رو بچه ها تحمل کردن؟ با چه زبونی باید گفت و نوشت که دست غیبی و امداد الهی در کار بود. عده ای بد باور مگه تو کتشون میره که خدا بنده هاشو تو شرایط سخت تنها نمیذاره! حتما باید خدا از آسمون برامون پتو و لباس گرم و آب و غذا حواله میداد و بعثیایی که گرگ وار به جون بچه ها افتاده بودن رو یه جا نابود می کرد تا ما باورمون میشد که خدا هوامون رو داره؟ نه ،در اون روز نه پتو و لباسی و غذایی از آسمون حواله شد و نه سربازی از دشمن هلاک شد ، اما همه ما بوضوح دست عنایت و پر مهر الهی رو که مانند چتری بر سرمون کشیده می شد رو می دیدیم. کابل ها درد داشت. سرما سوزش داشت ، اما خدا تحملش رو هم داده بود که در شرایط عادی امکان پذیر نبود. تحقیر و شکنجه بود، اما در کنارش امید هنوز تو دلامون زنده بود. به خود مون دلداری میدادیم که این سختیا تموم میشه و به آغوش وطن و خونواده بر می گردیم. نشونه این امید و زنده دلی هم این بود که در طول چهار سال مفقود الاثری، هیچ کسی دست به خودکشی نزد. تعدادی زیر شکنجه و بیماری های کوناگون جون دادن و شهید شدن و در جوار رحمت الهی آروم گرفتن ، اما تسلیم دشمن نشدن و با افتخار و روی سفید به محضر یار شرفیاب شدند. چه اونایی که در اوج مظلومیت و غربت رفتند و چه اونایی که موندن ، همه سرافرازانه این مسیر رو به پایان رسوندن و شرمنده لطف و احسان الهی و مردم شریفمون نشدن و شرف و عزت ایرانی و اسلامی خودشون رو حفظ کردن و از امتحان سخت الهی روسفید خارج شدند. بارها و بارها آمار گرفتند و لیست تهیه کردند. همه کلافه شده بودن تا جایی که معدود نگهبانای با وجدان که اندک عاطفه ای در وجودشان بود، از این وضعیت ناراحت بودند و زجر می کشیدند و برخی از اونا گاهی یجوری ابراز همدردی با ما می کردند. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
نفر وسط مرحوم حسین پناهی که در ابتدای جنگ، پاسدار سپاه اهواز بودند
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
Ahangaran - www.YasinMedia.com14_laleye_khunin_man(ahangaran).mp3
زمان: حجم: 1.5M
🍂 🔴 نواهای ماندگار ❣ حاج صادق آهنگران نوحه ماندگار و زیبای ❣ لاله خونین من ای تازه جوانم شهید، تازه جوانم در وصف شهدای خونین بال 😭😭😭😭😭😭 🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅 در کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣ خاطرات رضا پورعطا 👈 بخش اول تابستان سال ۶۵ فرا رسید و ذوق و شوق دانشگاه و درس خواندن در من شعله ور شد. تقریباً با خودم کنار آمده بودم که تحصيلاتم را تکمیل کنم. با اینکه جنگ و زیبایی ها و لحظه هایش در اعماق وجودم رخنه کرده بود اما همیشه یک چیزی ذهنم را به خودش مشغول میکرد و آن، عشق به دانستن بود. حتی زمانی که در خط بودم، یک جور متفاوت به اطرافم نگاه می کردم. از همان اولش استعداد فرماندهی در من نمایان شد. این را وقتی فهمیدم که فرماندهی حساس ترین گروه خط شکن به من سپرده شد. وقتی به بچه ها آموزش می دادم و آنها فرمانم را اجرا می کردند، حسرت میخوردم که ای کاش بیشتر و بیشتر می دانستم. این شد که تصمیم گرفتم حضورم را در جبهه کمتر کنم تا به هر شکل ممکن وارد دانشگاه شوم. آن روزها کسی به فکر درس و مشق نبود. دیپلم را هم یک خط در میان و با زور پدر و مادرم گرفتم. تا اسم عملیات می آمد، همه چیز را فراموش می کردم و سراسیمه کتاب هایم را به گوشه ای می انداختم و خودم را به جبهه می رساندم. آنجا شور دیگری داشت. معلم های مدرسه مان در شهر علی آباد (یکی از مناطق شهری شهرستان امیدیه در استان خوزستان) از بچه های جبهه و جنگ بودند و خیلی هم به ما احترام می گذاشتند. در واقع بود و نبودمان خیلی فرق نمیکرد. دیپلمم را در رشته علوم تجربی گرفتم و در همان تابستان به عشق ورود به دانشگاه در کنکور سراسری شرکت کردم. اما همیشه ترس جدایی از جبهه مرا در شک و تردید عمیقی برای ادامه تحصیل فرو می برد. با همه دغدغه هایی که داشتم، نزدیک های شهریور ۶۵ نتایج را اعلام کردند و من با رتبه ۸۰۰ در گروه آزمایشی علوم انسانی قبول شدم. چون در بهبهان امتحان داده بودم، می بایست کارنامه ام را هم از همان جا می گرفتم. آن قدر خوشحال بودم که سر از پا نمیشناختم. طی کردن مسافت دو ساعته بهبهان - امیدیه برایم دو سال طول کشید. توی مینی بوس دلم میخواست فریاد بکشم و خوشحالی ام را به همه بگویم. خانه ما همان طور که از اسمش پیداست، در پایین رشته کوهی در حاشیه امیدیه صنعتی خوزستان، معروف به پاچه کوه قرار داشت. شهر امیدیه پس از اکتشاف نفت و گاز شکل گرفت و ابتدا نام آن «سی برنج» بود. زمانی که نفت و گاز استخراج شد، ساکنان محلی ضمن اظهار خوشحالی، به لهجه لری می گفتند «په... امیدی هه»؛ یعنی برای زندگی کردن در این مکان امیدی هست و از آن پس امیدیه، شهر آمال و آرزوها نام گرفت. مردمان این مناطق آدم های کم بضاعتی بودند. ما هم خانه ای بسیار تنگ و تاریک و کوچک داشتیم. به اسم، ویلایی بود اما حتی حیاطی برای هواخوری هم نداشت. مادر و سه برادر مجرد، به همراه پدرم که ما او را آقا می نامیدیم، در کنار هم زندگی می کردیم. صفا و صمیمیت خوبی در زندگی مان بود. به خانه نرسیده، یکی از دوستان خبر آورد که خودم را به آموزش سپاه برسانم. سعید حسن زاده که مأموریت داشت فرمان ایرانپور را به من برساند با تأکید زیاد گفت محمدرضا گفته اگر آب دستت است زمین بذار و خودت رو به من برسون آهی از ته دل کشیدم. چون ایرانپور بی دلیل و بی جهت کسی را احضار نمی کرد. می دانستم کارم در آمده. باید اطاعت امر می کردم. ایرانپور حکم پدر خوانده ما بچه های جنگ را داشت. همه ازش حساب می بردیم. آن قدر فرمان و حکمش نافذ و تأثیرگذار بود که شیرینی قبولی ام را فراموش کردم و به جای خانه به سمت آموزش حرکت کردم و خودم را به ایرانپور رساندم. همراه باشید ⏪ نویسنده خاطرات: فرامرز گرجیان @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت شصت و ششم: سیگارِ تسکین دهنده از انصاف نگذریم آدم دلسوز هم بینشون بود. یکی از نگهبانا رو دیدم که نگاهش به حال نزار بچه ها میخورد و زجر میکشید ، برای دلداری دادن به بچه ها و با احتیاط و خوف فراوان که از چهره ش مشخص بود، گاهی رو به ما می کرد و با آه و افسوس می گفت یا ابا الحسن و برای اینکه نشون بده که دلش به حال ما می سوزه سیگار روشن می کرد و پشت به ما میکردن و مینداخت بین بچه ها که اگه کسی سیگاریه بکشه. البته می دونست تو این وضعیتِ بحرانی سیگار در اولویت هزارم حتی سیگاری های ما هم نیست ، اما تنها راهی که به ذهنش برای اعلام همدردی می رسید همین بود و جالب اینکه همین میزان همدردی نیز برای ما تسکین دهنده بود .میدیدیم در بین ارتش خونخوار و سنگدل بعثی کسانی هستند که با ما همدلند. آمارگیری تا تاریک شدن هوا ادامه داشت و نهایتا افراد را بین دوازده آسایشگاه در چهار بند تقسیم کردن. این اردوگاه چهار بند و هر بند سه آسایشگاه داشت. اون روز نمازمون رو تو همون حالت نشسته و سرپایین خوندیم وحتی اجازه دسشویی رفتن هم به بچه ها داده نشد و در مواردی که افراد ناتوان که دیگه قادر نبودن خودشون رو کنترل کنند و ناچار بودند که ادرار را داخل شلوارشون بریزن. از لحظه حرکت در پادگان الرشید دو شبانه روز سپری شده بود بدون آب و غذا و دسترسی به دستشویی. شب دوم نفری یه پتو بهمون دادن و بدون آب و غذا تا صبح پتو رو دور خودمون پیچیدیم و خوابیدم. در تمامی ساعات شب ناله های خفیف و دردناک مجروحانی که برخی از آنها دست و پایشون قطع شده بود و زخمایشان عفونت کرده بود بگوش می رسید. تنها تفاوت اینجا با پادگان الرشید این بود که اینجا جا زیاد بود و حداقل مشکل تنگی جا برای خوابیدن رو نداشتیم ولی غیر از این، همه چیز بدتر شده بود. اردوگاهی که قبله آمال ما بود حالا تبدیل شده بود به جهنم و کابوسی وحشتناک که خلاصی از اون ممکن نبود. آسایشگاها مثل یخچال بود. رنج غربت و بی کسی با زمزمه های ذکر و دعا آمیخته شده بود و نگاها تنها متوجه آسمان بود و از خدا مدد می خواستیم که بچه ها کمتر تلفات بِدن و بتونیم این شرایط رو تحمل کنیم و داغی بر داغهای خانواده های چشم انتظار افزوده نشه. می دونستیم الان پدر و مادر و خونواده ها چی می کشن! ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا