eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 " صبح رهائی" قسمت اول غلامشاه جمیله ای پس از پذیرفتن قرارداد ۵۹۸ توسط دوکشور ایران و عراق و اجرایی شدن آتش بس همه جانبه و حضور نیروهای بین المللی نظارت برآتش بس در مرزهای دو کشور، حالت نه جنگ و نه صلحی بین دو کشور ایجاد شده بود و مذاکرات بین دو کشور که معمولا" به نمایندگی آقای دکتر علی اکبر ولایتی وزیر وقت امور خارجه ایران و طارق عزیز وزیر وقت امور خارجه عراق معمولا" در نیویورک آمریکا و ژنو سویس با نظارت سازمان ملل و دبیرکل وقت آن آقای دکوئیار هر چند ماه برگزار میشد و متأسفانه رکود خاصی بر مذاکرات صلح حاکم شده بود و درخصوص مالکیت اروندرود و بندهای مربوط به لایروبی اروند و تبادل اسراء ، همچنین عقب نشینی به پشت مرزهای بین المللی مذاکرات گره خورده بود و هر بار دور بعدی مذاکرات به دو تا سه ماه آینده موکول می شد و اسرای ایرانی و عراقی همچنان در بند اسارت انتظار آزادی و تولدی دوباره را داشتند. هر بار که مذاکرات بی نتیجه به اتمام میرسید و تاریخ دور بعدی مذاکرات برای دو تا سه ماه آینده اعلام میشد ما که در کمپ ۱۳رمادیه محبوس بودیم، برای چندین ماه بی خیال تبادل اسراء میشدیم. به گفته یکی از دوستان شوخ طبع هم استانی بنام حسین روشن هر وقت مذاکرات بدون نتیجه به پایان میرسید میگفت: بچه ها بخوابید تا سه ما دیگر، اسراء هم ناچارا" به انتظار دور بعدی مذاکرات و درحالت سخت انتظار تحمل میکردند، ۲۵ماه از اجرایی شدن آتش بس میگذشت و حالت نه جنگ و نه صلح بین دو کشور حاکم بود، تا اینکه صبح روز چهارشنبه مورخ ۲۴ مرداد ماه سال ۱۳۶۹ساعت ۸ صبح طبق معمول هر روزه اسرا همه با لباس فرم زرد رنگ به ستون پنج جهت آمار صبحگاهی بخط شدیم. صبح راس ساعت 8 سربازای عراقی درب اتاق را برویمان گشودند و اسراء برابر مقررات زندان بعد از اعلام برپا و خبردار به دستور سربازای عراقی بصورت سر پایین نشستیم، به نحوی که حتی نمیدانستیم چه کسی و چند سرباز برای آمار وارد اتاق میشدن. پس از گرفتن آمار همه اتاقها با سوت سربازای اردوگاه آزاد باش اعلام گردید. اتاق ما ۸۲ نفره بود و در طبقه دوم اردوگاه واقع شده بود. عراقیها روزانه در ساعات ۸ ، ۹ ، ۱۰، ۱۳، ۱۵و ۱۷ آمارمان را می گرفتن. برای هر داخل باش و بیرون باش اسراء آمار بود و روزهایی که خودروی حمل زباله و یا هر خودروی دیگری برای تخلیه آذوقه و یا هر چیز دیگری وارد اردوگاه میشد برای هر خودرو قبل از ورودش یه آمار و قبل از خروج و ترخیصش از دژبانی اول اردوگاه هم یه آمار مازاد بر آمارهای روزانه گرفته میشد. خلاصه پس از سوت آزاد باش وقتی وارد محوطه برای هوا خوری و استفاده از سرویس بهداشتی شدیم، بلندگوی اردوگاه چندین مرتبه به زبان عربی پیام داد که تا ساعاتی دیگر پیام بسیار مهم صدام حسین رئیس جمهوری عراق در خصوص قرارداد ۵۹۸ از صدا و سیمای آن کشور پخش خواهد شد. احتمال حل و فصل هر مشکلی را میدادیم بجز بند تبادل اسراء. خلاصه زمان پخش پیام صدام فرا رسید. حدودای ساعت ۱۰و نیم صبح بود که بلندگوی اردوگاه متن پیام صدام را شروع به خواندن کرد... "پیگیری باشید " @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "صبح رهائی" "قسمت دوم" غلامشاه جمیله ای به محض آغاز پخش پیام صدام از رادیو صوت الجماهیر عراق از بلندگوی اردوگاه که به زبان عربی بود، همه متوجه بلندگو شدن. من که جلوی اتاقمان در طبقه دوم بند اسرای بسیج و سپاه ایستاده بودم تا حدودی مفهوم آن پیام عربی را متوجه میشدم،بیشتر اسرا و سربازان عراقی توی اردوگاه جلوی بلندگویی که از پشت سیم خاردار و بیرون اردوگاه نصب شده بود و مخصوص بند ما بود تجمع کرده و سراپا گوش شدن. در متن پیام صدام چندین مرتبه آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت ایران را سید علی اکبر هاشمی رفسنجانی خطاب کرد، چون قبلا" هیچوقت کلمه"سید"به معنای"آقا"را در رادیو و روزنامه هایشان برای مسولین ایرانی بکار نمی بردند.خلاصهٔ پیام این بود که آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری اسلامی ایران با این تصمیم ما همه چیز روشن و همه خواسته ها و مسائلی را که بر آن تکیه میکردید و هر آنچه را که شما و جمهوری اسلامی ایران میخواستید پذیرفته و محقق گردید و عقب نشینی نیروهای عراقی به پشت مرزها از روز جمعه مورخ ۲۶ مرداد آغاز خواهد شد و همزمان در همان روز مبادله اسراء از طریق مرز قصرشیرین یا خانقین آغاز خواهد شد.البته این تاریخ را به میلادی گفتن. پس از اتمام پیام صدام سربازهای عراقی خوشحالی خود را از پیام صدام ابراز نمودند و اسرا با شادی و خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند و بهم تبریک می گفتند و نوید آزادی میدادند. گرچه به آزادی امیدوار بودیم و بزرگترین آرزویمان بود، ولی اصلا"باورمان نمی شد و هر لحظه احتمال مشکل آفرینی در بحث تبادل اسراء را می دادیم. چون قبلا" چند بار بحث پناهنده ها و غیره مطرح شده بود و اجرای بند تبادل را پیچیده تر کرده بود.از لحظه اعلام این خبر حس می کردیم لحظات اسارت بسیار کند سپری میشود و همه درانتظار فرا رسیدن روز جمعه ۲۶ مرداد بودیم. فکر کنم شب جمعه ۲۶ مرداد یا جمعه شبش قرار بود ساعت ۹ شب مردم ایران به پاس لطف الهی و آزادی اسراء ندای سراسری "الله اکبر"سر بدهند. ما این خبر را از روزنامه های الثوره والجمهوریه که هر دو روزنامه به زبان عربی و مربوط به حزب بعث بود و بطور متناوب به اردوگاه می آمد خبردار شدیم. آنشب همه اسراء با خوشحالی هماهنگ با مردم کشورمان و دور از چشم و گوش سربازان عراقی ندای "الله اکبر"سردادند. چون اگر عراقیا متوجه میشدن بی شک سختگیری و اذیتمان می کردند. آنشب و شبهای بعد از آن کمتر کسی میخوابید. شایدم در حد چرتکی می خوابیدیم. اسرا معمولا" بیدار بودن، بعضی ها آلبومها و تسبیح های دست ساز و نیمه کاره خود را تکمیل میکردند و بعضی هم کیسه انفرادیشان را که لوازم شخصیشان توش نگهداری میشد و روزهای ابتدایی اسارت به اسراء داده بودن را پاره کرده و مشغول دوختن آن بشکل کیف بودن. از زیپ لباس گرم زردرنگ اهدایی صلیب سرخ برایش زیپ میدوختن و... روز جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ فرا رسید. تا عصر آن روز همه انتظار خبر تبادل اسراء را می کشیدیم ولی متأسفانه کوچکترین خبری حتی توسط سربازان توی اردوگاه هم به گوشمان نرسید تا اینکه عصری روزنامه آمد و خبرخوش مبادله اولین گروه از اسراء را شنیدیم که از طریق مرز خسروی و با نظارت صلیب سرخ جهانی انجام گرفته بود. شب دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۶۹بود و تلویزیون نوبت آسایشگاه ما بود. تلویزیون در ته آسایشگاه گذاشته بود و طبق معمول روشن بودنش اجباری بود، ولی مثل همیشه هیچ کسی پای تلویزیون نمی نشست و نگاه نمیکرد. البته شنیدن صدایش امری اجتناب ناپذیر بود. وقتی داشت اخبار شبانگاهی را می گفت و صحبت از تبادل اسراء میکرد ناخودآگاه همه توجه شان بطرف تلویزیون رفت. شاید تمام بچه های آسایشگاه مان برای اولین بار بود که در طول اسارت به تلویزیون عراق نگاه می کردند، آنهم موضوع تبادل اسراء. وقتی تصویر آزادگان را در حین تبادل در مرز خسروی که به خاک وطن بوسه میزدند و همچنین دژبانهای خوش استیل و اتوبوسهای بنز با پرچم عزیز و خوشرنگ کشور عزیزمان که سالها چشممان از رؤیتش محروم و دورمانده بود را دیدیم همه اشک شوق و گری ه امانمان نداد... "پیگیر باشید" @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 "صبح رهائی" "قسمت سوم" غلامشاه جمیله ای اونشب بچه ها روحیه و حال و هوای وصف ناپذیری داشتند و هر لحظه انتظار ورود پرسنل صلیب سرخ را به اردوگاه جهت امور تبادل میدادن. بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۹ مرداد ماه و ساعت آزادباش و هواخوری اسراء بود که متوجه شدیم یک دستگاه خودروی آیفا از دژبانی اول و دوم اردوگاه که با فاصله۲۰ متری از همدیگر واقع شده بودن عبور کرد و وارد اردوگاه شد، دژبانی اول در ابتدای قسمت بیرونی حصار سیم خارداری اردوگاه واقع شده بود و دژبانی دوم در منتهی الیه قسمت درونی دیواره سیم خارداری اردوگاه. خودروی آیفا در بین سه بند اردوگاه جلوی آشپزخانه توقف کرد و تعدادی از اسراء که معمولا" بیگاری انجام میدادند، رفتن جهت تخلیه بار آن. کسی نمیدانست بارش چیست. فقط متوجه بودیم که کارتن هایی را از خودرو خارج و تخلیه کردند. طولی نکشید ارشد اتاقها که منتخب خودمان بودند را صدا زدند و ارشدها هم تعدادی ازبچه ها را با خودشان بردن و در برگشت متوجه شدیم که لباس تبادل برای اسراء آورده اند. اون لحظات از شادترین لحظات عمر اسارتمان بود. لباس اسارت را به اتاقها انتقال دادند و همین جوری بین بچه ها نه بر اساس سایز و اندازه توزیع کردند. هر نفر یک جفت جوراب و کفش چرمی و یک رشته کمربند و یک دست اونیفرم نظامی خاکی رنگ بسیار گشاد و آستین کوتاه که بچه ها بهش میگفتن لباس دسته جمعی تحویل دادند و گفتند خودتان لباسهایتان را با هم معاوضه و یا تنگ کنید. شبها تا صبح مشغول خیاطی و سروسامان دادن لباسهایمان بصورت خیاطی دست دوز بودیم. یکی دو شب تقریبا" قابل پوشیدنشان کردیم. اولین باری بود که توی اسارت چنین لباسی را می پوشیدیم، گرچه کیفیت چندانی هم نداشت، ولی برای ما که از لباس بدرنگ و دلگیر زرد خسته و زده شده بودیم، لباس تبادل برایمان بسیار جذاب و خوش فرم بنظر میرسید. چند روزی گذشت تا اینکه روز پنجشنبه مورخ ۱۳۶۹/۶/۱ صبح ساعت آزاد باش و هواخوریمان بود که ارشد قاطع (ارشد بند) که از اسرای برجسته و منتخب خود بچه ها و بعنوان نماینده اسرای بند ما با عراقیها بود اعلام خبردار کرد. همه خبردار ایستادیم، سپس فرمانده اردوگاه که سرگرد عراقی بود وارد اردوگاه شد. سرگرد عراقی که پای چپش مصنوعی و در جنگ قطع شده بود همیشه وقتی وارد اردوگاه می شد کمتر به بند ۲ که ما بودیم و مشهور بود به بند "حرس خمینی" یا بعبارتی بچه های بسیج و سپاه می آمد. چون بچه ها سوال پیچش میکردند و سرگرد عراقی واقعا" کم می آورد و ضایع و سرافکنده می شد. لذا معمولا" پس از ورود به اردوگاه مسیرش را بطرف بند ۱ که اسرای ارتشی بودن و یا بند ۳ که باز هم بیش از ۹۰ درصدشون ارتشی و ۱۰ درصدشون بچه های بسیج و سپاه بودن عوض می کرد و کمتر به بند ۲ می آمد. خلاصه آنروز پس از ورودش به کمپ مستقیم بطرف بند ۲ سپاه و بسیج آمد و... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام و عرض ارادت 👋 امروز در تقویم انقلاب و دفاع مقدس روز مهم و شادی بخشی است. 26 مرداد روز آزادی آزادگانی که در بند هم آزاده بودند و خاکریزی در جلو دشمن بر پا کردند که از نظرها پنهان ماند و آنگونه که باید فهمیده نشد. .... و خانواده‌های آزادگان و خود عزیزان آزاده می دانند ارزش این روز به یاد ماندنی را از طرف کانال حماسه جنوب، به همه سروران حاضر که از این خانواده هستند خصوصاً برادر عزیز جناب رحمان سلطانی که خاطرات این روزهای ما مزین به نوشته های ایشان است، تبریک و تقبل الله عرض می کنیم. به این مناسبت خاطرات آقای غلامشاه جمیله ای از روزهای آزادی که از دیروز شروع شده، بصورت ویژه تقدیم می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"صبح رهائی" "قسمت چهارم" "غلامشاه جمیله ای" سرگرد عراقی فرمانده اردوگاه وارد بند۲ شد و بیشتر اسرائی که جهت هواخوری توی محوطه قدم میزدن چون احتمال میدادن که سرگرد لابد خبر خوشی دارد، همان ابتدای بند، دور سرگرد عراقی تجمع کرده و شروع به سوال و جواب کردند. سرگرد عراقی قدری خوشروتر و مهربونتر صحبت کرد. یکی از اسراء ازش سوال کرد که کی نوبت اردوگاه ما برای تبادل میشه؟ سرگرد گفت: ان شاءالله قریب. ولی زمانش را یا نمیدانست یا به دلایلی نگفت. سرگرد به اسراء گفت: ان شاءالله برید زیارت خانواده هایتان و بعدش بیائید با هم در یک جبهه بر علیه آمریکا و اسرائیل بجنگیم، آمریکا شیطان بزرگ است، همان لحظه ما به سرگرد گفتیم شما تازه متوجه شده اید که آمریکا شیطان بزرگ است؟!!! امام خمینی(ره) چندین سال پیش به آمریکا لقب شیطان بزرگ را داده بود. پس از ردوبدل شدن صحبتهایی در خصوص حمله عراق به کویت که ابتدا عراقیها به ما گفته بودن خود کویتی ها برعلیه شیخ جابر احمد کودتا کرده اند و سپس گفتند اون ژنرالی که کودتا کرده درخواست الحاق کویت را به کشور عراق داده و منبعد کویت جزئی از خاک عراق محسوب میشود. سرگرد عراقی این خبر را هم به اسراء داد که شما بزودی مبادله خواهید شد. چون قبلا"روزانه حدود دو هزار اسیر آنهم از طریق مرز زمینی مبادله میشده ولی اخیرا" مبادله هوایی هم آغاز شده. آنروز هم به کندی سپری شد تا یکی دو ساعت قبل از غروب آفتاب همانروز یعنی پنجشنبه مورخ ۱۳۶۹/۶/۱و هفتمین روز از آغاز تبادل اسراء که متوجه شدیم خودرویی وارد محدوده کمپ ۱۳رمادیه شد و پشت دیوار حجیم سیم خارداری اردوگاه جلوی ساختمان فرماندهی کمپ توقف کرد. طولی نکشید که سربازان عراقی مترجم مخصوص صلیب سرخ که از بچه های اسیر و اهل زاهدان بود را احضار کردن و او را نزد صلیب سرخیها به بیرون کمپ بردند. همزمان سربازان عراقی برای اولین بار دستور دادن همه اسرای هر سه بند کمپ در بند۲ یعنی بند بچه های بسیج و سپاه جمع شوند. یک لحظه دیدیم تمام اردوگاه را گرد و خاک ناشی از دویدن بچه ها همراه با سوت و صلوات، جیغ و داد و فریاد فرا گرفت و صحنه های بسیار نشاط انگیزی جلوه گر شد. همه اسراء ظرف چند دقیقه درون بند۲ همان بند ما تجمع کرده و انتظار خبر خوش تبادل را می کشیدند. پس از لحظاتی بلندگوی اردوگاه روشن شد و خانم صلیبی که هر دو ماه یکبار همراه اکیپ صلیب سرخ به اردوگاه ما سرمیزد به زبان انگلیسی شروع به صحبت کرد. در پی صحبتهایش مترجم ایرانی به زبان فارسی حرفهایش را ترجمه میکرد. خانم صلیبی گفت: ما از صلیب سرخ جهانی برای تبادل شما آمده ایم، از همین حالا کار تبادل اردوگاه شما را آغاز و بطور شبانه روزی آنرا انجام میدهیم. از همه میخواهیم به تذکرات توجه داشته باشند تا کار تبادل آسانتر و زودتر انجام بگیرد. همچنین گفت: ما برای ربع ساعت به شما فرصت میدهیم که سریع برگردید به اتاقهایتان و لباس تبادل بپوشید و لوازم مورد نیازتان را بردارید و طبق شماره هایی که تا دقایقی دیگر به روی درب اتاقها نصب میشود هر اسیر شماره اسارت خود را پیدا کرده و منبعد تا زمان تبادل در همان اتاقی که شماره اش قید شده جای بگیرد. بعد از صحبتهای خانم صلیبی همهٔ اسراء شاد و خندان و با هیجانی وصف ناپذیر سریع به اتاقها برگشتند و همه آنی لباس تبادل پوشیدن. صلیب فوری شماره ها را روی درب اتاقها نصب کرد. کار پیدا کردن شماره ها خیلی آسان بود. مثلا"روی درب اتاق ما نوشته بودن اسیر15761 لغایت اسیر 15860و بنده که شماره اسارتم بین این 100 نفر بود توی اتاق خودمان قرار گرفتم. تعدادی از بچه های اسیر که زبان انگلیسی را خوب تسلط داشتن در کار تکمیل فرم ها و ثبت نام و امورات تبادل با صلیبی ها همکاری میکردند چون صلیب باید برای تک تک اسراء فرم سه برگی تبادل را تکمیل میکرد. این امر زمانبر بود. لذا از غروب همانروز صلیبی ها وارد اردوگاه شدند و در سه گروه در سه بند اردوگاه کار ثبت و تکمیل فرم ها را آغاز کردن.... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂
"صبح رهائی" "قسمت پنجم" "غلامشاه جمیله ای" پنجشنبه شب مورخ ۱۳۶۹/۶/۱بود و صلیب سرخ در هر سه بند کمپ ۱۳رمادیه بدون وقفه مشغول امورات آماده سازی و تبادل اسراء بود. آنشب برعکس همه شبهای اسارت درب همهٔ آسایشگاهها باز بود و سربازان مسلح که هر شب بعد از داخل باش، آمار و قفل شدن درب آسایشگاهها وارد محوطه اردوگاه می شدند و تا صبح و قبل از باز شدن درب آسایشگاهها و آمارگیری داخل حیاط هر سه بند می ماندند تا با فاصله کمتری، دید دقیق تری از اسراء داشته باشند،آنشب از پشت دیوار سیم خارداری اردوگاه که به عرض۲۰متر و ارتفاع ۵ متر بود بر فراز برجک های دیده بانی تعبیه شده، نگهبانی می دادند و فقط سربازان غیر مسلح داخل اردوگاه بودند. کار ثبت نام اسراء در بند ۲ که بصورت نفر به نفر از آسایشگاه ۱ در غروب روز پنجشنبه آغاز شده بود همچنان ادامه داشت و هر اسیری که برای رفتن به ایران فرم هایش را تکمیل کرده بود از اتاق خارج و درون محوطه اردوگاه قرار می گرفت. اگر کسی درخواست پناهندگی داشت فرم پناهندگی تکمیل می کرد و از همان لحظه از بقیه اسراء جدا و بجای دیگری منتقل می شد. آنشب هم مثل همیشه نماز جماعت مغرب و عشاء را باشکوه برگزار کردیم. تنها فرقی که با شبهای قبل داشت این بود که شب های قبل چون نماز جماعت ممنوع بود دور از چشم دشمن و بصورت مخفیانه نماز جماعت می خواندیم ولی آنشب چون صلیبی ها در اردوگاه بودن بصورت آزادانه نماز را برگزار کردیم. از بس خوشحال بودیم که احساس گرسنگی نداشتیم گر چه در طول اسارت و حتی بعد از برخواستن از پای سفره حس گرسنگی داشتیم، چون غذایی که می دادن به گفته خودشان "قوت لایموت" بود "غذای بخور نمیر". آنشب من و همشهریم سلیمان اورنگ خدری چون شماره اسارتمان نزدیک به هم بود نزد هم در یک آسایشگاه قرار گرفته بودیم و این خودش مزید خوشحالی یمان شده بود. ساعت یک بامداد روز جمعه مورخ ۱۳۶۹/۶/۲بود که اکیپ صلیب سرخ همراه با میز و صندلی هایش وارد آسایشگاه ما شد و اسراء صلواتی بلند فرستادند. لازم به ذکر است عراقی ها در طول اسارت روی صلوات فرستادن ما بسیار حساس بودن و همیشه عکس العمل منفی از خود نشان می دادند. پس از استقرار اکیپ صلیب سرخ،کار ثبت نام اسراء و تکمیل فرمها بصورت نفر به نفر شروع شد.خ انم صلیبی شخصا" حین تکمیل فرم از تک تک اسراء سوال می کرد که می خوای بروی ایران یا بمانی و پناهنده شوی؟ خوشبختانه همه اسراء می گفتن ایران و فرم مخصوص تبادل را امضاء و انگشت می زدند و از آسایشگاه خارج می شدن. از مجموع سه بند کمپ۱۳ متاسفانه۲ نفر یکی بچهٔ خراسان و دیگری از کردستان پناهنده شدن،اون کردستانیه اسیر ۹سال اسارت بود و خانواده اش هم به عراق آمده بودن. برابر قوانین و دستور صلیب سرخ هر۲ ماه برای چند ساعتی اون اسیر بهمراه چند سرباز مسلح به ملاقاتی خانواده اش میرفت و شب به اردوگاه باز می گشت. انصافا" آدم خائن و بدی نبود، ولی خراسانیه سوابق جاسوسی و خیانت داشت. خلاصه اونشب حدودای ساعت یک و نیم بامداد نوبت بنده شد که فرم تبادل را پرکنم .خانم صلیبیه به زبان فارسی ازم پرسید ایران یا عراق؟ گفتم میرم ایران، مهد دلیران، سپس امضاء و انگشت زدم و رفتم بیرون. آنشب چقدر آسمان مهتابیش برایمان جذاب و دلچسب بود. همه چیز را زیبا و مهربان میدیدم. آخه آخرین شبی که ماه و ستاره ها را دیده بودم و راحت به آسمان خیره شده بودم مربوط به شب شنبه ۱۳۶۷/۴/۴در جزیره مجنون عراق بود. در آن ساعت شب فشار آب حمام ها خوب بود اکثر اسراء فوتی فوری دوش می گرفتن، منم با عجله دوشی گرفتم که دیدم اتوبوسها وارد اردوگاه شدن... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂