eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام و عرض ارادت 👋 امروز در تقویم انقلاب و دفاع مقدس روز مهم و شادی بخشی است. 26 مرداد روز آزادی آزادگانی که در بند هم آزاده بودند و خاکریزی در جلو دشمن بر پا کردند که از نظرها پنهان ماند و آنگونه که باید فهمیده نشد. .... و خانواده‌های آزادگان و خود عزیزان آزاده می دانند ارزش این روز به یاد ماندنی را از طرف کانال حماسه جنوب، به همه سروران حاضر که از این خانواده هستند خصوصاً برادر عزیز جناب رحمان سلطانی که خاطرات این روزهای ما مزین به نوشته های ایشان است، تبریک و تقبل الله عرض می کنیم. به این مناسبت خاطرات آقای غلامشاه جمیله ای از روزهای آزادی که از دیروز شروع شده، بصورت ویژه تقدیم می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"صبح رهائی" "قسمت چهارم" "غلامشاه جمیله ای" سرگرد عراقی فرمانده اردوگاه وارد بند۲ شد و بیشتر اسرائی که جهت هواخوری توی محوطه قدم میزدن چون احتمال میدادن که سرگرد لابد خبر خوشی دارد، همان ابتدای بند، دور سرگرد عراقی تجمع کرده و شروع به سوال و جواب کردند. سرگرد عراقی قدری خوشروتر و مهربونتر صحبت کرد. یکی از اسراء ازش سوال کرد که کی نوبت اردوگاه ما برای تبادل میشه؟ سرگرد گفت: ان شاءالله قریب. ولی زمانش را یا نمیدانست یا به دلایلی نگفت. سرگرد به اسراء گفت: ان شاءالله برید زیارت خانواده هایتان و بعدش بیائید با هم در یک جبهه بر علیه آمریکا و اسرائیل بجنگیم، آمریکا شیطان بزرگ است، همان لحظه ما به سرگرد گفتیم شما تازه متوجه شده اید که آمریکا شیطان بزرگ است؟!!! امام خمینی(ره) چندین سال پیش به آمریکا لقب شیطان بزرگ را داده بود. پس از ردوبدل شدن صحبتهایی در خصوص حمله عراق به کویت که ابتدا عراقیها به ما گفته بودن خود کویتی ها برعلیه شیخ جابر احمد کودتا کرده اند و سپس گفتند اون ژنرالی که کودتا کرده درخواست الحاق کویت را به کشور عراق داده و منبعد کویت جزئی از خاک عراق محسوب میشود. سرگرد عراقی این خبر را هم به اسراء داد که شما بزودی مبادله خواهید شد. چون قبلا"روزانه حدود دو هزار اسیر آنهم از طریق مرز زمینی مبادله میشده ولی اخیرا" مبادله هوایی هم آغاز شده. آنروز هم به کندی سپری شد تا یکی دو ساعت قبل از غروب آفتاب همانروز یعنی پنجشنبه مورخ ۱۳۶۹/۶/۱و هفتمین روز از آغاز تبادل اسراء که متوجه شدیم خودرویی وارد محدوده کمپ ۱۳رمادیه شد و پشت دیوار حجیم سیم خارداری اردوگاه جلوی ساختمان فرماندهی کمپ توقف کرد. طولی نکشید که سربازان عراقی مترجم مخصوص صلیب سرخ که از بچه های اسیر و اهل زاهدان بود را احضار کردن و او را نزد صلیب سرخیها به بیرون کمپ بردند. همزمان سربازان عراقی برای اولین بار دستور دادن همه اسرای هر سه بند کمپ در بند۲ یعنی بند بچه های بسیج و سپاه جمع شوند. یک لحظه دیدیم تمام اردوگاه را گرد و خاک ناشی از دویدن بچه ها همراه با سوت و صلوات، جیغ و داد و فریاد فرا گرفت و صحنه های بسیار نشاط انگیزی جلوه گر شد. همه اسراء ظرف چند دقیقه درون بند۲ همان بند ما تجمع کرده و انتظار خبر خوش تبادل را می کشیدند. پس از لحظاتی بلندگوی اردوگاه روشن شد و خانم صلیبی که هر دو ماه یکبار همراه اکیپ صلیب سرخ به اردوگاه ما سرمیزد به زبان انگلیسی شروع به صحبت کرد. در پی صحبتهایش مترجم ایرانی به زبان فارسی حرفهایش را ترجمه میکرد. خانم صلیبی گفت: ما از صلیب سرخ جهانی برای تبادل شما آمده ایم، از همین حالا کار تبادل اردوگاه شما را آغاز و بطور شبانه روزی آنرا انجام میدهیم. از همه میخواهیم به تذکرات توجه داشته باشند تا کار تبادل آسانتر و زودتر انجام بگیرد. همچنین گفت: ما برای ربع ساعت به شما فرصت میدهیم که سریع برگردید به اتاقهایتان و لباس تبادل بپوشید و لوازم مورد نیازتان را بردارید و طبق شماره هایی که تا دقایقی دیگر به روی درب اتاقها نصب میشود هر اسیر شماره اسارت خود را پیدا کرده و منبعد تا زمان تبادل در همان اتاقی که شماره اش قید شده جای بگیرد. بعد از صحبتهای خانم صلیبی همهٔ اسراء شاد و خندان و با هیجانی وصف ناپذیر سریع به اتاقها برگشتند و همه آنی لباس تبادل پوشیدن. صلیب فوری شماره ها را روی درب اتاقها نصب کرد. کار پیدا کردن شماره ها خیلی آسان بود. مثلا"روی درب اتاق ما نوشته بودن اسیر15761 لغایت اسیر 15860و بنده که شماره اسارتم بین این 100 نفر بود توی اتاق خودمان قرار گرفتم. تعدادی از بچه های اسیر که زبان انگلیسی را خوب تسلط داشتن در کار تکمیل فرم ها و ثبت نام و امورات تبادل با صلیبی ها همکاری میکردند چون صلیب باید برای تک تک اسراء فرم سه برگی تبادل را تکمیل میکرد. این امر زمانبر بود. لذا از غروب همانروز صلیبی ها وارد اردوگاه شدند و در سه گروه در سه بند اردوگاه کار ثبت و تکمیل فرم ها را آغاز کردن.... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂
"صبح رهائی" "قسمت پنجم" "غلامشاه جمیله ای" پنجشنبه شب مورخ ۱۳۶۹/۶/۱بود و صلیب سرخ در هر سه بند کمپ ۱۳رمادیه بدون وقفه مشغول امورات آماده سازی و تبادل اسراء بود. آنشب برعکس همه شبهای اسارت درب همهٔ آسایشگاهها باز بود و سربازان مسلح که هر شب بعد از داخل باش، آمار و قفل شدن درب آسایشگاهها وارد محوطه اردوگاه می شدند و تا صبح و قبل از باز شدن درب آسایشگاهها و آمارگیری داخل حیاط هر سه بند می ماندند تا با فاصله کمتری، دید دقیق تری از اسراء داشته باشند،آنشب از پشت دیوار سیم خارداری اردوگاه که به عرض۲۰متر و ارتفاع ۵ متر بود بر فراز برجک های دیده بانی تعبیه شده، نگهبانی می دادند و فقط سربازان غیر مسلح داخل اردوگاه بودند. کار ثبت نام اسراء در بند ۲ که بصورت نفر به نفر از آسایشگاه ۱ در غروب روز پنجشنبه آغاز شده بود همچنان ادامه داشت و هر اسیری که برای رفتن به ایران فرم هایش را تکمیل کرده بود از اتاق خارج و درون محوطه اردوگاه قرار می گرفت. اگر کسی درخواست پناهندگی داشت فرم پناهندگی تکمیل می کرد و از همان لحظه از بقیه اسراء جدا و بجای دیگری منتقل می شد. آنشب هم مثل همیشه نماز جماعت مغرب و عشاء را باشکوه برگزار کردیم. تنها فرقی که با شبهای قبل داشت این بود که شب های قبل چون نماز جماعت ممنوع بود دور از چشم دشمن و بصورت مخفیانه نماز جماعت می خواندیم ولی آنشب چون صلیبی ها در اردوگاه بودن بصورت آزادانه نماز را برگزار کردیم. از بس خوشحال بودیم که احساس گرسنگی نداشتیم گر چه در طول اسارت و حتی بعد از برخواستن از پای سفره حس گرسنگی داشتیم، چون غذایی که می دادن به گفته خودشان "قوت لایموت" بود "غذای بخور نمیر". آنشب من و همشهریم سلیمان اورنگ خدری چون شماره اسارتمان نزدیک به هم بود نزد هم در یک آسایشگاه قرار گرفته بودیم و این خودش مزید خوشحالی یمان شده بود. ساعت یک بامداد روز جمعه مورخ ۱۳۶۹/۶/۲بود که اکیپ صلیب سرخ همراه با میز و صندلی هایش وارد آسایشگاه ما شد و اسراء صلواتی بلند فرستادند. لازم به ذکر است عراقی ها در طول اسارت روی صلوات فرستادن ما بسیار حساس بودن و همیشه عکس العمل منفی از خود نشان می دادند. پس از استقرار اکیپ صلیب سرخ،کار ثبت نام اسراء و تکمیل فرمها بصورت نفر به نفر شروع شد.خ انم صلیبی شخصا" حین تکمیل فرم از تک تک اسراء سوال می کرد که می خوای بروی ایران یا بمانی و پناهنده شوی؟ خوشبختانه همه اسراء می گفتن ایران و فرم مخصوص تبادل را امضاء و انگشت می زدند و از آسایشگاه خارج می شدن. از مجموع سه بند کمپ۱۳ متاسفانه۲ نفر یکی بچهٔ خراسان و دیگری از کردستان پناهنده شدن،اون کردستانیه اسیر ۹سال اسارت بود و خانواده اش هم به عراق آمده بودن. برابر قوانین و دستور صلیب سرخ هر۲ ماه برای چند ساعتی اون اسیر بهمراه چند سرباز مسلح به ملاقاتی خانواده اش میرفت و شب به اردوگاه باز می گشت. انصافا" آدم خائن و بدی نبود، ولی خراسانیه سوابق جاسوسی و خیانت داشت. خلاصه اونشب حدودای ساعت یک و نیم بامداد نوبت بنده شد که فرم تبادل را پرکنم .خانم صلیبیه به زبان فارسی ازم پرسید ایران یا عراق؟ گفتم میرم ایران، مهد دلیران، سپس امضاء و انگشت زدم و رفتم بیرون. آنشب چقدر آسمان مهتابیش برایمان جذاب و دلچسب بود. همه چیز را زیبا و مهربان میدیدم. آخه آخرین شبی که ماه و ستاره ها را دیده بودم و راحت به آسمان خیره شده بودم مربوط به شب شنبه ۱۳۶۷/۴/۴در جزیره مجنون عراق بود. در آن ساعت شب فشار آب حمام ها خوب بود اکثر اسراء فوتی فوری دوش می گرفتن، منم با عجله دوشی گرفتم که دیدم اتوبوسها وارد اردوگاه شدن... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂
"صبح رهائی" "قسمت ششم" "غلامشاه جمیله ای" پس از ورود اتوبوسها به محدوده اردوگاه در پشت سیم خاردار و جلوی دژبانی اول اردوگاه گروه دیگری از صلیب سرخ جهانی که در بند یک کار آماده سازی اسراء را جهت تبادل به اتمام رسانیده بودن ساعت ۲ بامداد شروع به خواندن اسامی اسراء کردند و هر اسیر با تحویل دادن کارت صلیب سرخ خود که به زبان انگلیسی نام و مشخصات و شماره صلیب خود (شماره اسارت) روی آن قید شده بود و کنترل آن توسط صلیبی ها سوار اتوبوس می شد. آن لحظات شیرین ترین و آخرین لحظات اسارتمان بود که سالها اسراء آرزویش را داشتند. بچه ها با چشمانی پر از اشک شوق دیدار وطن با هم وداع میکردند. حدود۶۰۰ نفر از اسراء را اسم خواندند که همه سوار اتوبوسها شدند. ما همچنان مترصد خواندن اسم مان بودیم. ظرفیت اتوبوس ها کامل شد و حدودای ساعت ۳ بامداد روز جمعه مورخ ۱۳۶۹/۶/۲ اولین گروه اسرای کمپ ۱۳ رمادیه به مقصد مرز خسروی اردوگاه را ترک و براه افتادن. تقریبا" تمام اسرای این گروه از بچه های ارتش بودن. از اردوگاه تا مرزخسروی بیش از ۱۰ ساعت راه بود. پس از عزیمت اولین گروه از کمپ ۱۳ بقیه اسراء همچنان چشم انتظار گروه دیگری از اتوبوس ها بودن. تعدادی از اسراء در طبقه دوم اردوگاه ایستاده بودن تا بهتر پشت دیوار دودی رنگ اردوگاه که بر اثر حجم وسیع سیم خاردار به این رنگ جلوه میکرد را ببینند تا به محض مشاهده اتوبوس ها از فاصله دور خبر خوش آمدن اتوبوسها را به بقیه بدهند. صلیب سرخ همچنان بی وقفه مشغول امورات آماده سازی اسراء جهت تبادل بود. سپیده دم صبح جمعه کم کم داشت می دمید. همه اسرای باقیمانده مشغول وضو و نماز صبح در محوطه اردوگاه شدند. آرام آرام خورشید طلوع کرد، در حالی آخرین صبح اسارت را آغاز کردیم که شب قبلش حتی ثانیه ای نخوابیده بودیم، آشپزخانه که صبحانه را پخت کرده بود طبق معمول با هماهنگی سربازان عراقی مسؤلین غذا را جهت تحویل صبحانه فرا خواند. صبحانه مثل همیشه چند قاشق عدسی بود که با سمون یا همان نان مخصوص اسراء صرف شد. حدود ساعت ۸ صبح خودروی حمل سمون (نان بیضی شکل که با آردی تیره و زبر و معمولا" ترش تهیه می شد) وارد اردوگاه شد و سهمیه نان اردوگاه را بین سه بند اردوگاه در جلوی آشپزخانه تخلیه کرد. سربازان عراقی گفتند هر کسی میخواهد برای خودش سمون بردارد. بجز آنروز در طول اسارت حتی بچه ها از همین سمون بی کیفیت هم شکم سیری نداشتن. بعضی از بچه های احتیاط کار، چند عدد سمون در کیف یا کیسه انفرادی خود برداشتن تا اگر قرار شد از طریق مرز خسروی مبادله شوند هنگام نیاز بدردشان بخورد. در همین حین بود که ستونی از اتوبوس وارد محدوده کمپ شد. صدای صلوات همراه با سوت در فضای اردوگاه پیچید. مجددا" صلیبی ها شروع به خواندن اسامی اسراء کردن و طولی نکشید که نام اینجانب "غلامشاه جمیله ای" و همشهریم "سلیمان اورنگ خدری" خوانده شد. یکی از صلیبی ها بنام پیتر که آدم خوشرو و مهربونی بود و هر دو ماه از طرف صلیب سرخ به اردوگاه ما می آمد، بارها گفته بود بهترین روز عمر من روزی خواهد بود که برای آزادی شما به اینجا بیایم و شما را از این حصار آزاد کنم. آنروز به عینه دیدم که بارها پیتر اشک چشمهایش که بی شک از خوشحالی بوده را حین خروج اسراء از درب ورودی کمپ (دژبانی اردوگاه) پاک می کرد. خلاصه باز هم ظرفیت اتوبوسها کامل شد و اعلام کردند که این گروه به مقصد بغداد جهت مبادله هوایی از طریق فرودگاه بین المللی صدام مبادله خواهد شد. این خبر خوشحالی مان را دو چندان کرده بود، چون میدانستیم شب را در خاک وطن خواهیم بود. زیرا مرز خسروی خستگی راه و مشکلات خاص خود را داشت و حتی عراقیها هم مرز زمینی را برای اسرای رمادیه طولانی و نامناسب میدانستن. در هر صورت ما حدودای ساعت ۱۰ و نیم صبح روز جمعه دوم شهریور ماه ۱۳۶۹ اردوگاه را به مقصد بغداد ترک کردیم گر چه هنوز یک سوم اسرای کمپ ۱۳ باقیمانده بودند... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂
ممنون از لطفتون. ان شااالله به این جریان هم خواهیم رسید. فقط بخاطر حفظ ترتیب خاکریز اسارت، موقتاً بسراغ جریان اسرای ثبت نام شده رفتیم.
یادشان جاودان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جهانی مقدم
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نواهای ماندگار دوران جنگ در کنار تصاویر نابی که هر کدام صحنه ای ست بی بدلیل از همه خوبی هایی که یکجا در چهره های معصوم و روحانی نوجوان آسمانی جمع شده، بخشی از افتخارات ماست در دوران پرشکوه دفاع مقدس. 🍂 کلیپ زیر، تقدیمی ست از طرف حماسه جنوب به همه عزیزان همراه کانال، در این ایام حماسی و پر نور @defae_moghadas