eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
"صبح رهائی،" "قسمت هفتم" "غلامشاه جمیله ای" اتوبوسها از محدوده اردوگاه خارج شدند و به مقصد بغداد براه افتادن. در هر اتوبوس۳ سرباز عراقی بعنوان مراقب سوار بود، تعداد زیادی خودروهای پلیس با چراغ گردان کاروان را اسکورت و همراهی میکردند. توی مسیر یکی از سربازان عراقی خیلی گرفته و غمگین بنظر میرسید. عاقبت خودش زبان باز کرد و گفت: وجود شما برای ما خیلی خوب بود. یکی از اسرای عرب خوزستانی گفت: چرا؟ سرباز عراقی گفت: حالا که دیگر شما نیستید ما را میبرند برای جنگ کویت و باید برویم میدان جنگ. در مسیر رومادیه تا بغداد کنار هر شهر و آبادی که عبور میکردیم مردم برایمان دست تکان میدادند و ابراز عواطف میکردند. شاید فکر میکردند که ما اسرای آزاد شده عراقی هستیم. شایدم میدانستند که اسرای ایرانی هستیم که برای تبادل میرویم. وقتی که کاروان اتوبوسها از شهر فلوجه واقع در شمال غرب بغداد عبور میکرد اتوبوس ما دچار نقص فنی شد و راننده ناچار شد در خروجی شهر جلوی مسجدی کنار خیابان اتوبوس را پارک کند. ساعت حدودای۱۳ روز جمعه مورخ ۱۳۶۹/۶/۲بود. صدای خطیب مسجد از بلند گو بگوش میرسید. بچه هایی که اطراف مسجد بودند همراه والدینشان برای ما دست تکان میدادند. کم کم تا پای اتوبوس آمدند. بچه های اسیر که دستشان را برای سلام با بچه های خردسال حدود ۱۰ساله از شیشه اتوبوس بیرون کرده بودن بچه های عراقی وقتی با اسرای ایرانی سلام و دست میدادند دست اسراء را می بوسیدن. اینکارشان متأثرمان کرد و دلمان برایشان سوخت، از ظاهرشان معلوم بود که بسیار فقیر و مظلومند، هر کدام از اسراء خمیر دندان،لذا مسواک، شانه و یا جوراب استفاده نشده ای داشتند از شیشه اتوبوس بعنوان هدیه به بچه ها میدادند و موجب خوشحالی آنها می شدند. طولی نکشید که یک دستگاه اتوبوس دیگری برای انتقال ما آمد، اتوبوس جدید درست سمت راست اتوبوس معیوب و خلاف جهت آن ایستاد، طوری که ما حتی پایمان هم بزمین نخورد و از رکاب این اتوبوس به رکاب آن اتوبوس پا گذاشتیم و جابجا شدیم، اتوبوس در احاطه پلیس عراق بود. بلافاصله براه افتادیم، راننده اتوبوس که شخصی بود و لباس عربی به تن داشت هر آبادی را که میدید، دستش را روی بوق شیپوری می گذاشت و شور و حال مضاعفی به اسراء می بخشید. حدودای ساعت ۱۶ وارد بغداد شدیم. از آب و غذا هیچ خبری نبود. حتی برای سرویس بهداشتی هم توقفی نبود. حدود ساعت۱۷ وارد محدوده فرودگاه بین المللی صدام شدیم. اتوبوسها کنار میدانی جلوی سالن انتظار فرودگاه که ظاهرا" ویژه تبادل و تحت کنترل نیروهای امنیتی بود پارک کردند. سربازان عراقی پیاده شدند و درب را برویمان بستند و خودشان در اطراف اتوبوسها مراقب بودند. تشنگی، گرسنگی و گرمای شدید مرداد ماه حسابی کلافه مان کرده بود، ولی عشق به وطن روحیه بچه ها را صد چندان کرده بود که به راحتی با این مشکلات پیش پاه افتاده کنار بیائیم. گاهی عطش آنقدر فشار می آورد که از شیشه اتوبوس از سربازان عراقی تقاضای آب میکردیم و میگفتیم: "انا عطشان، مای، مای" ولی هر بار در پاسخ کلمه "زغنبود یا زغنبوت" به معنی زهر مار و کوفت شنیدیم. کنار اتوبوس درب ورودی سالن آبسرد کنی گذاشته بود و خود سربازان عراقی ازش آب میخوردند، ولی قساوت و سنگدلی سربازان عراقی تا دقیقه۹۰ هم کم نشده بود و بروز داده می شد، از توقف اتوبوس استفاده کردیم و با تیمم بر گرد و خاک کف اتوبوس همگی نماز ظهر و عصرمان را بجا آوردیم. حدود ۴۰دقیقه ای زیر آفتاب توی اتوبوسها منتظر ماندیم. از روبرویمان در آنسوی میدان جلوی سالن انتظار فرودگاه افرادی را میدیدیم که دارند روی سر گروهی گلاب و شیرینی می پاشند و آدمایی آباد و سرحال با لباس کت و شلوار دارند سوار بر اتوبوسهایی میشوند که آنسوی میدان پارک شده بودند. یکی از این کت شلواریها از اتوبوس پیاده شد و رفت از شیر آبی که توی میدان واقع شده بود دست و صورتش را شست و رو بطرف ما با صدای بلند به زبان فارسی گفت: هواپیماتون توی فرودگاه آماده است شما هم الان میرید ایران! متوجه شدیم اینها اسرای عراقی هستند که تازه با پرواز تهران بغداد آمده بودند و قرار بود ما بجایشان مبادله شویم. یکی از سربازان عراقی رو به اسرا کرد و گفت: ببینم کدامیک از شما زبان عربی ما را یاد گرفته اید؟ ببینید، اسرای ما چطور براحتی فارسی صحبت کردن! بچه ها بلافاصله جوابش را دادن و گفتن: ما چه خوبی از شما دیده ایم که بخواهیم زبانتان را یاد بگیریم؟ مگر جز شکنجه، توهین و بدرفتاری خوبی هم از شما دیده ایم؟ اون سرباز که از مأمورین کمپ۱۳ بود و براحتی فارسی متوجه میشد سر افکنده سکوت کرد و جوابی برایش نیافت... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
"صبح رهائی" "قسمت هشتم" "غلامشاه جمیله ای" پس از این که اتوبوسهای اسرای عراقی محدوده فرودگاه را ترک کردند اتوبوسهای اسرای ایرانی به ترتیب جلوی سالن انتظار ما را پیاده کردند و ما درون سالن بردند و به ترتیب روی زمین نشستیم. نماینده صلیب سرخ مختصری در خصوص عملکردشان صحبت کردند و سپس یکی یکی بطرف درب خروجی به سمت باند فرودگاه حرکت کردیم. در منتهی الیه درب خروجی چند نفر صلیبی و تعدادی درجه دار رتبه بالای ارتش عراق ایستاده بودند. یکی از درجه داران به هر اسیر ایرانی یک جلد"کلام الله مجید" بعنوان هدیه صدام رئیس جمهوری عراق اهداء میکردند. در ابتدا و انتهای آن قرآن اسم صدام و پیامش در خصوص هدیه به اسراء قید شده بود. وقتیکه قرآن را گرفتیم از درب خارج شدیم. روبرویمان هواپیمایی را در حال سوختگیری دیدیم که روی آن با خط درشت فارسی و انگلیسی نوشته بود "نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران" و پرچم خوش رنگ و دلنواز کشورمان که مدتها آرزوی دیدنش را داشتیم جلوی چشمانمان هویدا شد. اون لحظه اشک امانمان نداد.گ، اشک شوق وصال وطن. در سمت راستمان گروهی تصویر بردار ایستاده بودند که ما بهشون بی تفاوت بودیم و فقط به نام و پرچم ایران و چهرهٔ مهربان خدمه پرواز که روی پلکان هواپیما ایستاده بودند چشم دوخته بودیم. خدمه هواپیما که همگی ایرانی بودند گلاب و شیرینی روی سرمان میریختند و صورت بچه ها را می بوسیدند و به بچه ها خسته نباشید میگفتند که اسراء در پاسخ با روحیه ای عالی جواب میدادند دشمن خسته شه. خلاصه وقتی همهٔ اسراء سوار شدند و ظرفیت هواپیما تکمیل شد، هواپیما در باند مخصوص پروازی قرار گرفت. دقایقی بعد سرزمین نفرت انگیز عراق و بغداد را ترک کردیم و هواپیما اوج گرفت. دقیقا" ساعت ۱۸:۵۵ دقیقه هواپیما از باند فرودگاه بغداد جدا شد. در طول پرواز فرمهای کوچکی بین اسراء که منبعد بعنوان آزادگان ازشان یاد خواهد شد توزیع گردید. فرمها شامل مشخصات فردی و رتبه و نام استان و شهرستان بود. گفتند این مشخصات را به محض رسیدن به تهران به صدا و سیما ارسال می کنیم تا از طریق صدا و سیما اسم هایتان را اعلام کنند که وارد ایران شده اید و خانواده هایتان از آزادیتان مطلع شوند. زمان پرواز بغداد، تهران دقیقا" یک ساعت طول کشید و درست ساعت ۱۹:۵۵ غروب روز جمعه مورخ ۱۳۶۹/۶/۲ هواپیما در فردوگاه مهرآباد تهران به زمین نشست. به محض پیاده شدن از هواپیما همگی زانو زده و بوسه بر خاک وطن زدیم و صورتمان را به خاک محبوب و دل آرام وطن تبرک و تسکین داده و شکر خدای را بجا آوردیم. سپس سوار بر اتوبوسهای فردوگاه شدیم و جلوی سالن تشریفات پیاده شدیم. اونجا فرش قرمز پهن شده بود و دو طرف فرش قرمز را فرزندان خردسال شهداء با اهدای شاخه گل و خوش آمدگویی به آزادگان مزیّن کرده بودند. پس از سلام و احوالپرسی با یکسری از مسؤلین وارد سالنی شدیم که سرتاسر صندلی چیده بود، نیم ساعتی نشستیم و مرحوم آقای حبیبی معاون اول وقت رئیس جمهوری مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی خوش آمدگویی و مختصری سخنرانی کردند، سریعا"بچه های سپاه کار نام نویسی را انجام دادند و مجددا"سوار اتوبوسها شدیم و به مقصد قرنطینه در استادیوم ورزشی صنایع دفاع براه افتادیم.... "ادامه دارد" @defae_moghadas 🍂
🔴 حاشیه هایی از خاطره فوق 👇
"صبح رهائی" "قسمت نهم" "غلامشاه جمیله ای" وقتیکه اتوبوسهای حامل آزادگان از محدوده فرودگاه خارج و وارد میدان آزادی گردیدند مردمی که سوار بر موتورسیکلتها و ماشینهای خود بودند کاروان آزادگان را توی مسیر همراهی میکردند و آنچنان ابراز احساسات میکردند که ما خود را شرمنده اخلاق و احساساتشون میدیدیم. پس از طی مسیری نه چندان طولانی، اتوبوسها وارد استادیوم صنایع دفاع شدند. پس از پیاده شدن وارد راهروهای زیر سکوها شدیم که مجهز به سیستم خنک کننده و سراسر تختخوابهای دوطبقه همراه با رختخواب بود. روی همه تختها روزنامه روز جهت مطالعه گذاشته بود. خبری در روزنامه تعجب همگان را برانگیخت. خبر درخصوص ارتقای درجه شهید سرهنگ صیاد شیرازی بود. چون در زمان اسارت در سال ۱۳۶۸ در چندین شماره روزنامه الثوره و الجمهوریه عراق خبر اعدام سرهنگ صیاد شیرازی توسط ایران را بجرم خیانت در جنگ با تیتر درشت و رنگ قرمز منتشر کرده بود. همه این خبر را در اسارت به سختی باور کردیم، ولی وقتی خبر ارتقای درجه و سلامتی ایشان را شنیدم قلبا" همگی خوشحال شدیم و بیش از پیش پی به دروغ پراکنی رسانه ها و مطبوعات حزب بعث عراق بردیم. در طول قرنطینه ضمن امورات درمان سرپایی و تزریق واکسن امکانات مورد نیاز از قبیل: آرایشگر و عکاس جهت عکس کارت شناسایی و غیره ...را در استادیوم مستقر کرده بودند. صبح روز سوم شهریور ماه که برای گرفتن عکس جهت صدور کارت شناسایی به عکاسی مراجعه کردیم به محض وارد شدنم به عکاسی چهره عکاس برایم آشنا بنظر رسید و همین طور ایشان هم به چهره من خیره شده بود. پس چند ثانیه ای که حافظه ام هنگ کرده بود ایشان را بجا آوردم. عکاس آقای حاج غلامعلی دریانورد از اعضای رسمی سپاه گناوه و همشهریم بود که امورات عکاسی آزادگان را در قرنطینه صنایع دفاع انجام میداد. پس سلام و احوالپرسی شماره تلفن منزلمان را به آقای دریانورد دادم تا خانواده مان را خبر کند و آقای دریانورد قول داد شب که برود منزل به خانواده ما و سلیمان اورنگ خدری اطلاع دهد. ایشان زحمت اینکار را کشید و فردایش نتیجه را به اطلاعمان رساند. عصر روز سوم شهریور ماه سوار بر اتوبوسها شدیم و شرف یاب مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای شدیم و دیداری صمیمانه با حضرت آقا در حسینیه امام خمینی(ره) داشتیم. پس از دیدار به استادیوم باز گشتیم و بعد از نماز مغرب و عشاء در زمین چمن استادیوم پیشنهاد زیارت مرقد امام خمینی (ره) را مطرح کردیم که بخاطر مسائل امنیتی و حفاظتی برای خود آزادگان مقبول واقع نشد، ناچارا" همگی شعار " آرزوی ما اسراء ، زیارت قبر امام " را سردادیم و نهایتا" پذیرفته شد. چون میگفتند مردم میدانند که آزادگان را ممکنه ببرنند برای زیارت مرقد امام این شبها تا صبح اونجا شلوغ است و حتی ممکن است لباستان را پاره کنند و برای هدیه ببرند، ولی آزادگان گفتند ما به هر قیمتی که شده باید ابتدا مرقد حضرت امام را زیارت کنیم، سپس به زیارت خانواده هایمان برویم. بخاطر اینکه ساعت خلوتی را انتخاب کرده باشند ساعت ۳ بامداد روز چهارم شهریور اتوبوسها آمدند و سوار شدیم جهت زیارت مرقد امام خمینی.وقتی مرقد امام رسیدیم جمعیت بسیار زیادی را جلوی صحن غربی حرم و داخل حرم مشاهده کردیم. خیلی از مردم عکس فرزندان مفقودالاثرشان را با خود آورده بودن و نشان میدادن و منتظر بودن کسی خبری ازشان داشته باشد و خبر خوشی عایدشان شود. من یکی از عکسها که بچهٔ شمال بود را شناختم و به خانواده اش گفتم ایشون سید ابوالفضل حسینی نیست؟ با خوشحالی گفتند چرا؟ گفتم بچه شمال هست؟ گفتند آری؟ گفتم ایشون در کاروان بعد از ما بوده و قطعا" تا بحال باید وارد ایران شده باشد. چندین بار تشکر و خدا را شکر کردند. نیروهای بسیج و سپاه با حلقه کردن دستهایشان بصورت زنجیری برایمان معبری گشودند تا توانستیم بین ازدحام جمعیت ضریح امام را زیارت کنیم. از فاصله ۱۰متری ضریح همه به خاک افتادیم و به حالت سینه خیز به پابوسی امام و ضریح رفتیم. اونجا آزادگان اونقدر گریه و شیون کردند که حین برگشت احساس میکردیم همه غم و غصه های چند ساله که روی دلمان سنگینی میکرد از بین رفته و حس دل سبکی داشتیم. پس از زیارت جهت نماز صبح به محل قرنطینه بازگشتیم... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🍂 تصاویر دیده نشده از آن روز به یاد ماندنی مرقد امام / دیدار آزادگان