حماسه جنوب،خاطرات
🍂 #خاکریز_اسارت 💢قسمت صد و سوم: حسن و روزعلی(۳) اسناد زنده مظلومیت یک ملت حسن میگه: ما هم که واق
🍂
🔻#خاکریز_اسارت
💢قسمت صد و چهارم :
حسن و روزعلی(۴) اسناد زنده مظلومیت یک ملت
زمانی که این دو عزیز رو اوردن بند سه ، همه رو به خط کردن و عدنان اعلام کرد که تا وقتی که بهتون نگفتیم هیچکس حق کوچکترین ارتباطی با این دو نفر رو نداره و افراد متخلف بشدت مجازات میشن. فقط بچه ها روزی دو بار اینا رو با پتو جابجا می کردن و بعد از یکی دوماه که مقداری بهتر شدن زیر بغلشونو میگرفتن و برای رفتن به حموم و دستشویی کمکشون میکردن.
بعثی ها تهدیدشون کرده بودن که اگه زبون باز کنن و از این ماجرا چیزی به کسی بگن دوباره بشدت مجازات میشن و این بندگان خدا هم چیزی نمی گفتن.
از زمانی که شکنجه شدند هشت ماه طول کشید تا بتونن کاملا روی پای خودش بایستن ، اما تا آخرین روزای اسارت همچنان تعادل نداشتن و تلوتلو میخوردن. خصوصا اینکه کف پاشون گوشت اضافه اورده بود و نمی تونستن تعادلشون حفظ کنن.
حسن می گفت وقتی آزاد شدیم تحت درمان قرار گرفتم و سالها دارو مصرف کردم تا کمی بهتر شدم. بعد از گذشت ۲۸ سال از اون جنایت هولناک ، وقتیکه حسن طاهری رو سه سال پیش در همایش آزادگان تکریت ۱۱در دزفول ملاقات کردم. دیدم هنوز تعادل لازم رو نداره و می گفت: هنوز خیلی وقت ها کف پاهام میسوزه و حرارتش به همه بدنم منتقل میشه و مدام باید دارو مصرف کنم. باورم نمیشد بعد از این همه سال هنوز جای زخم ها مونده باشه ولی وقتی کف پاهاشو نشونم داد انگار جای سوختگی تازه خوب شده. دو سه تا عکس از کف پاهاش گرفتم تا بعنوان سند جنایت صدام و حزب بعث برای تاریخ بمونه.
امشب که شب یازدهم بهمن ۱۳۹۷ هست و ۳۱ سال از اون خاطره تلخ میگذره وقتی تلفنی باهاش حرف می زدم با همون روحیه شاداب و طبع بزرگی که داشت می گفت: حاج آقا هنوزم دارم دارو مصرف می کنم و اگه از خودم مراقبت نکنم و توصیه های پزشک رو عمل نکنم دچار مشکل میشم.حسن طاهری با همین وضع و اوضاع نابسامان جسمی اش سالها با کسوت پاسداری به خدمت پرافتخارش ادامه داد و اکنون به افتخار بازنشستگی نائل شده و بعنوان یکی از پیشکسوتان جهاد و شهادت هیچ توقعی از نظام اسلامی نداره و هیچ سهمی از انقلاب برای خودش و خانواده قائل نیست.
ادامه دارد✅
@defae_moghadas
🍂
آثار شکنجه در کف پای جانباز وآزاده سرافراز و مقاوم حسن طاهری بعد از گذشت ۳۲ سال از روز شکنجه.
@defae_moghadas
🍂
🔻#خاکریز_اسارت
💢قسمت صد و پنجم: جَرَبخانه(۱)
یکی از وقایع تلخ و در عین حال طنزگونه دوران اسارت، قضیه ای به نام جربخانه بود. بعلت وضعیت بسیار اسفناک بهداشت و مضیقه و تنگنای شدیدی که در استحمام و نظافت شخصی و عمومی داشتیم، به ویژه در فصول گرما بیمار های پوستی رایج میشد که بدترین آنها یه بیماری به نام گال بود که عراقی ها به آن جَرَب می گفتن.
در این بیماری عمدتا در نواحی شرمگاه جوشهای چرکین می زنه و به جاهای دیگه هم سرایت می کنه.
گال یا جرب « Scabies » یه بیماری بسیار مسری و خیلی خارش دار پوستیه که توسط کَنه های میکرسکوپی کوچکِ هشت پا (انگل سارکوپتس) ایجاد میشه که در پوست نقب می زنن و فرد دچار خارش شدید و بی امان میشه و بعدش به زخم با تاول های کوچک تبدیل می شه.
گال بدون درمان از بین نمی ره. نیاز به استفاده از کرم یا لوسیون با نسخه پزشک هستش و نیاز به درمان با داروهای scabicidal خوراکی یا موضعی داره.
درمان این بیماری خیلی ساده اس و با مالیدن پمادهایی مانند کرم پرمترین یا لیندان بدون نیاز به کابل و آفتاب و تهدید قابل درمان و معمولا نیاز به ۲ تا ۴ هفته هستش که انگل ها ریشه کن بشن. ولی بعثی هاحوصله این همه زمان و قرتی بازی پماد و دارو رو نداشتن و ضرب العجل های سه چهار روزه تعیین می کردن. بیمار بی نوا مخیر بود بین استغاثه به درگاه دوست و تمنای شفا یا نوش جان کردن کابلهایی که شاید انگل های زیر پوستی را قتل عام می کرد و به قول معروف آش و با جاش از دست می دادن!
زجرآورترین ساعات برای این عزیزان زمانی بود که درِ آسایشگاها برای هواخوری باز می شد و افراد در محوطه قدم می زدن. این طفلکیا هم از اینکه برهنه هستن از بچه ها شرم می کردن و سرشونو پایین مینداختن و هم آرزو داشتن مثل بقیه چند دقیقه ای رو آزاد باشن و قدم بزنن.
دیدن حال و روز اونا برای ما هم یه نوع شکنجه روحی بود و از خدا میخواستیم زودتر شفا پیدا کرده و از این وضع خلاص بشن.
ادامه دارد✅
@defae_moghadas
🍂
#مهـدی_جان
یڪ جمعه بہ لطف حق تو را میبینیم
در جمـع امـام و شهـدا میبینیم
ما پرچم سـرخ یا لثـارات تـو را
در گوشہی صحن ڪربلا میبینیم
"اللّٰھـُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ"
#صلوات
🍂
🔻#اینجا_صدایی_نیست1⃣2⃣
خاطرات رضا پور عطا
باید فکری برای ناهار می کردم، به سمت مسیر همیشگی ام یعنی توپخانه به راه افتادم و خودم را به ناصرخسرو رساندم. بوی تحریک کننده لوبیا فضا را آکنده بود. نان و لوبیا غذای هر روزم بود. یادم آمد به خاطر ۵۰ تومانی که شب قبل بابت دارو به دوستم داده بودم، باید قید لوبیا را بزنم اما سخت گرسنه ام بود. با خجالت و شرمندگی روبه روی مش رحیم که از تمنا مرد خوش برخوردی بود ایستادم و سلام کردم. مشتری دائمش بودم. به طوری که اگر دیر میرسیدم علت تأخیرم را می پرسېد. نگاهی به چهره در هم من انداخت و گفت چیه؟ کشتیهات غرق شده؟
_
چنان ملاقه را با احساس در دیگ چرخاند که آب از لب و لوچه آدم سرازیر می شد. یک کاسه لوبیا پر کرد و به طرفم گرفت. من که می دانستم توان دادن بیست تومان پول لوبیا را ندارم، کاسه را به سمتش عقب زدم و گفتم: مش رحیم، واقعیتش امروز سیرم، فقط آب لوبیا رو بهم بده.
نگاهی از روی ترحم بهم انداخت و گفت: به پوست و استخوان شدی، این لوبیا رو بخور امروز مهمون منی، نمیخواد پول بدی. به فراست فهمیده بود وضع مالی ام خوب نیست اما اصلا به رویش نیاورد و از درس و کلاسم پرسید. از ته دل خوشحال شدم که لااقل اینجا جبران مافات شب گذشته شد. کاسه لوبیا را جلو کشیدم و با حرص و ولع قاشق را پر از لوبیاهای قرمز و خوشگل کردم و مشغول خوردن شدم. وقتی گرسنگی مرا دید به کاسه خالی نگاهی انداخت، دوباره با ملاقه مقداری لوبیا توی آن ریخت. در دل برای همه امواتش رحمت فرستادم.
وقتی مشتری صدا می زد، آهنگ صدایش خیلی زیبا و دوست داشتنی بود. مشتری های خاصی داشت. همیشه دور و برش شلوغ بود. چون با همه شوخی میکرد. نگاهش که به کاسه خالی من افتاد، استکان چای را به همراه چند حبه قند جلوم گذاشت. چای را تلخ خوردم و حبه های قند را برای شام شب تو جیبم گذاشتم. کمی سر حال آمدم و احساس کردم چشمانم باز شد. ازش تشکر کردم و به سمت مسافرخانه راه افتادم. مزه تند لوبیای مش رحیم تا مسافت زیادی در دهانم بود اما طولی نکشید که با نزدیک شدن به مسافرخانه بار دیگر دغدغه هایی شروع شد.
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
*🔴رزمندگان خرمشهر*
*🔻ایستاده از راست:*
حسن صلواتی
امیرمحتاجی
علی حبیب زاده
رضا فرازی
شهید علیرضاگرگپور
محسن گلی
*🔻نشسته از راست:*
سلطانی
محمدرضاصادقی
مرحوم حسن عباسپور
هاشم علیزاده
شهید محمودانصاری
@defae_moghadas
🍂
صاحب عصر ...
دگر طاقتمان رفت به باد ،
تا محرم نشده گر به صلاح است بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻#خاکریز_اسارت 💢قسمت صد و پنجم: جَرَبخانه(۱) یکی از وقایع تلخ و در عین حال طنزگونه دوران اسا
🍂
🔻#خاکریز_اسارت
💢قسمت صد و ششم : جَرَبخانه(۲)
بعثی ها راه پیشرفته دیگه ای برای درمانِ گال در پیش گرفته بودند، که هم تحقیرآور بود و هم زجرآور. جای مخصوصی در گوشه ای از هواخوری بنام جربخانه درست کرده بودند و افراد مبتلا به گال را مانند افراد مجرم نگهداری می کردن. پزشک اردوگاه گفته بود که اینها باید در معرض نور مستقیم خورشید قرار بگیرند تا خوب بشن.
این بندگان خدا را از زمانی که آفتاب حرارت می گرفت تا دم غروب بصورت کاملا برهنه رو به آفتاب می نشوندن و حق نداشتن حتی جابجا بشن و لحظاتی پشت به آفتاب بشینن. همون روز اول تمام صورت و پوست بدنشون آفتاب سوخته میشد و در روزهای بعد تبدیل می شدن به تعدادی آفریقایی که انگار از شاخ آفریقا اینا رو به بردگی گرفتن و آوردن اینجا.
علاوه بر این گاهی با کابل به جون این افراد میفتادن و بدن سوخته ی اونا رو با کابل زخمی می کردن و میگفتن چرا هنوز خوب نشدین؟!! این بی نواها هم دست به درگاه خدا و عاجزانه التماس می کردن که زودتر خوب بشن و ازین مخمصه نجات پیدا کنن و گاهی هم خداوند به عجز و لابه اینا توجه می کرد و شفا می گرفتن و بعثیای خِنگ و احمق فک میکردن ضرب العجل اونا باعث شده اینا خوب بشن.
خلاصه آمیخته ای از برهنگی وآفتابِ سوزان با ضربات کابل با چاشنی دعا و تضرع، راه خلاصی از گال در اسارت بود و بس. خلاصه داستان هایی داشتیم با این جماعت نادان و ظالم که با زور کابل و کتک و تحقیر می خواستن یه بیمار رو معالجه کنن یا یه بیماری ریشه کن بشه.
این وضعیت تا سال پایانی اسارت ادامه داشت و هر از چند گاهی عده ای ایرانی وارد جربخانه می شدند و آفریقایی از اون خارج میشدن. باور کنید یکی از دعاهای همیشگیم این بود که مبتلا به گال نشم و شکر خدا این دعام مستجاب شد.
ادامه دارد✅
@defae_moghadas
🍂