eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش اسم تو آخرین کلامم باشد پروانه شدن حُســن ختامم باشد 🕊مانند کبوتـــــرانِ در خون خفته عنوان " " قبل نامم باشد سخت محتاج دعای شهادتم @defae_moghadas ☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت صد و هشتم: هنر در خدمت انسانیت(۲) نقاش ها و کله صدام چند نفر از بچه ها شده بودن نقاش اردوگاه.کارهای متنوعی انجام می دادن از نوشتن جملاتی روی دیوارها تا رنگ کردن در و پنجره تا کشیدن عکس صدام که بدترین وظیفه ای بود که بهشون محول شده بود. وقتی مشغول کشیدن عکس صدام بودن حسابی حرص بعثیا رو در میاوردن. از بهانه گیری برای نوع رنگ تا بوم و امکانات تا طولانی کردن و منتظر گذاشتن افسرای بعثی. یه وقتایی هم طوریکه بهانه دست بعثیا نیفته بی احترامی به عکس صدام. یکی از نقاشا می گفت: بوم بزرگی که نجارها درست کرده بودن به ما دادن و قرار شد عکس صدام رو روی آن بکشیم. منم با پا رفته بودم روی بوم ومشغول طراحی اولیه بودم که یکی از بعثیا با عصبانیت اومد و داد زد چرا با پا رفتی روش؟ گفتم سیدی بوم خیلی بزرگه و ناچارم برای اینکه دقیق و تمیز بشه روی بوم باشم. هنوز تصویری مشخص نبود و یه سری خطوط کشیده بودم. اونم اومد روی بوم و پرسید کله سید الرئیس کجاست. منم به حالت مسخره گفتم سیدی زیر پوتین های شماست. یهو انگار برق گرفتش و جستی زد و جفت پا پرید بیرون طوری که نزدیک بود از پشت بیفته و منم حسابی خنده م گرفته بود. خدمتی که نقاش ها به بچه ها می کردن علاوه بر انتقال برخی اخبار و نقشه هایی که بعثیا برای بچه ها داشتن و کمک خوبی بود که افراد مراقبت بیشتری بکنن تا کمتر کتک بخورن، مدادهایی که کوچک میشد بصورت قاچاقی و با زحمت زیاد میاوردن داخل آسایشگاها و تنها اقلام فرهنگی ما همین مدادهای بند انگشتی بود که البته اگر از کسی می گرفتن بشدت شکنجه میشد و جون نقاش ها هم به خطر میفتاد. ولی اونا این ریسک را انجام میدادن. یه وقتایی هم مقداری چسب چوب و رنگ کش می رفتن و به بچه ها می دادن که برای کارهای دستی و ساختن تسبیح و غیره استفاده میشد. بچه ها با استفاده از همین خورد و ریز اقلام قاچاقی گاهی نشریه، پیشانی بند، تصویر امام و ادعیه و قرآن تهیه می کردن و مورد استفاده قرار می گرفت. چن بار همین نقاش ها از جمله آقای صادق الوعد بخاطر دادن اینجور چیزها به آسایشگاها شدیدا کتک کاری شدن ولی بازم در فرصت مناسب همون کارها رو تکرار می کردن. کار نقاش ها تو اون شرایط محرومیت از هر گونه اقلام فرهنگی واقعا ارزشمند و در حد یه جهاد بود. ادامه دارد✅ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢قسمت صد و نهم : هنر در خدمت انسانیت(۳) برقکارها وضع و اوضاع برق و سیم کشی اردوگاه خیلی افتضاح بود و دم به دقیقه یه جایی اتصالی می کرد و بخشی از اردوگاه خاموش میشد و بعثیا رو به وحشت مینداخت. برقکار بعثیا یکی بود بنام تحسین که خیلی وارد نبود و تا می رفت دماغشو خوب کنه، چشمشو کور می کرد. بالاخره دست به دامن بچه ها شدن و گفتن اگه کسی هست که برقکاری بلده خودشو معرفی کنه. خب این فرصت طلایی بود تا از این طریق هم بخشی از مشکلات بچه ها و قطعی برق کم بشه و هم بواسطه خدماتی که اینا انجام می دادن، کمتر بهانه بگیرن و آسایش بیشتری برای بچه ها فراهم بشه. احمد چلداوی که دانشجوی رشته برق بود، بعنوان برقکار کارشو شروع کرد و گاهی هم افرادی رو بعنوان کمک کار با خودش می برد. احمد میگه تحسین که از کارم خوشش اومده بود و دیگه افسرا کمتر بهش گیر میدادن، پرسید در روز چند بار چای می خورید؟ گفتم هفته ای یه بار. گفت من کاری می کنم که هر روز بهتون چایی بِدن. تا اون وقت ما وعده صبحانه نداشتیم،اما به برکت کار احمد و پیگیری تحسین بعد از چند روز وعده صبحانه برقرار شد و هر روز صبح چایی داغ می خوردیم. تو یکی از روزای داغ تابستون برق اردوگاه کامل قطع شد. هوای داخل آسایشگاها مثل جهنم داغ شده بود و خودِ بعثیا هم کلافه شده بودن. ظاهرا برقکار خودشون هم رفته بود مرخصی.اومدن سراغ احمد چلداوی.احمد رفت و با یه انبردست و فازمتر کار رو انجام داد و برگشت. بنده خدا خیلی ترسیده بود. بدون تجهیزات ایمنی مجبورش کرده بودن نزدیک دکل و ترانس فشار قوی بشه و با هر زحمتی یه میله ی فولادی رو بجای فیوز سوخته جا داده بود و برق وصل شد. نگهبانا از خوشحالی داد میزدن برق اومد.کار احمد تاثیر زیادی در کاستن از حجم اذیت و آزارها داشت. ایشون هم برقکاری می کرد و با دست خالی بعضی وقتا جونشو به خطر مینداخت و هم مترجم بود. خدمات برقکاری احمد چلداوی و تیمش تا ماهای واپسین اسارت ادامه داشت و خداوند هم مزد این زحمات را در ایران به او داد. با پشتکاری که داشت و توکل بر خدا موفق به اخذ دکترای الکترومغناطیس شد و بعد از مدتی درجه پروفسورای خودش رو از دست رئیس جمهور وقت دریافت کرد و بعنوان استاد تمام دانشگاه علم و صنعت خدمات علمی فراوانی ارائه داده و تالیفات ارزشمندی در این زمینه داره..مدتی هم رئیس دانشکده برق دانشگاه علم و صنعت بود که با روی کار آمدن دولت روحانی از کار برکنار شد و جامعه علمی کشور یک مدیر ارزشمند را از دست داد ولی همچنان در جایگاه استادی دانشگاه منشاء خدمات علمی فراوانی است. ادامه دارد✅ @defae_moghadas 🍂
www.Aviny.comaviny-02.mp3
زمان: حجم: 741.6K
🍂 آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش #کربلاست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی سرو دست و پا افتاده اند. آن شراب طهور را که شنیده ای تنها تشنگان راز را می نوشانند، ساقی اش #حسین است؛ #حسین از دست یار می نوشد و ما از دست #حسین. #شهید_آوینی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 3⃣2⃣ .حرکاتش حساب شده و از روی فکر و برنامه بود. وحشت از اینکه مبادا پشیمان شود و یا اینکه من را رها کند، وجودم را در بر گرفت. به سرعت از روی تخت بلند شدم و گفتم: بریم، ممکنه مسافرخانه چی گیر بده. با بی تفاوتی خاصی از روی تخت بلند شد و همراه من به راه افتاد. به محض اینکه از در مسافرخانه خارج شدیم، با شوق و تمنا بهش گفتم: یه نخ از آن سیگارات بده ببینم. آرام و با حوصله یک نخ سیگار در آورد و بهم داد. سپس کبریت را روشن کرد و با مهارت زیر سیگارم گرفت. خیلی خوشم آمد. چند ک عمیق زدم. کمی آرام شدم. بعد از طی مسافتی اندک، بهش گفتم سرم درد میکنه، از آنها داری؟ همیشه یک لبخند خاصی گوشه لبش بود. بعد از کمی مکث و تأمل گفت: دیشب بهت گفتم این ها هزینه داره. عزیز من میدونی با چه سختی من این داروها رو گیر میارم. .. احساس کردم اخلاقش کمی فرق کرده. از من اصرار و از او توجیه و حساب و کتاب. وقتی مقاومتش را دیدم، از ته قلب راضی شدم پنجاه تومان به او بدهم. با شنیدن مبلغ ایستاد و نیشخندی زد و روی همان قیمت خودش یعنی صد تومان احرار کرد. علی رغم اینکه دادن صد تومان همه محاسبات روزانه ام را به هم میریخت اما با فشاری که به روح و جسمم وارد شده بود بی خیال شدم و بدون مقاومت صد تومان بهش دادم. با حوصله دست کرد توی دهانش و دوباره یک پلاستیک چهارتا در آورد و باز کرد و کف دستم ریخت. حریصانه دستم را به بینیام نزدیک کردم و نفس عمیقی کشیدم. آخ که چه لحظه باشکوهی بود. به خصوص با دود سیگاری که به دنبالش توی ریه هایم فرو فرستادم. طولی نکشید که آرامش در وجودم نقش بست. همه دردهایم از بین رفت و باز دوباره اعتماد به نفسم بازگشت. رضای همیشگی شدم. به او خیره شدم و گفتم: آخه این چه داروییه که این طور آدم رو آروم میکنه؟ میشه بگی از کجا میتونم گیر بیارم؟ کمی جابه جا شد و گفت نترس خودم برات میارم. گفتم: میترسم یه وقت کاری پیش بیاد و نتونی بیای مسافرخانه. بحث را عوض کرد و گفت: بهتره برگردیم. ناله دردناکی از اعماق وجودم پیکرم را به لرزه در آورد. لرزشی که پیکره اعتقادم را متزلزل کرده بود. نمیدانم چرا آن لحظه حس بدی پیدا کردم اما می دانم این زنگ خطری بود که سروش غیبی در مغزم به صدا در آورده بود. فکرم را منحرف کردم و سعی کردم فقط به آرامش جادویی این مواد و حال خوبی که پیدا کرده بودم فکر کنم. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
دوباره بیرق مشـکی به‌دست می‌گیریم ، زنیم به سینه که آمد مُحـرمِ حسیـن ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢قسمت صد و دهم : هنر در خدمت انسانیت(۴) هنرهای دستی حفظ جان بچه ها و سالم برگشتن اونا به ایران و دامن خانواده ها مهمترین دغدغه ی بزرگترا بود. تعدادی از نگهبانا واقعا جلاد و خونخوار بودن و از دقایق و ثانیه ها برای شکنجه و آزار دادن بچه ها استفاده میکردن و در موارد متعدد افراط در خشونت و شکنجه سبب شهادت تعدادی از بچه ها شد. ازین طرف افراد باتجربه و شاخص به هر تدبیر و ترفندی برای کاستن از حجم خشونت ها و شکنجه ها متوسل می شدن تا بچه ها مقداری آسایش داشته باشن. یکی ازین تدابیر مشغول کردن نگهبانا بویژه جلادهای بعثی با هنرهای دستی بود. از تراش زدن قالب های صابون شروع شد. چن نفری با صابونایی که اندازه یه پاره آجر بودن زیرسیگاری و مجسمه های خوشکل درست کردن و به اونا هدیه می دادن. اونا مثل افراد ندید بدید چنان شیفته این هنرای تزئینی میشدن که گاهی کابلشونو فراموش می کردن و این غنیمت بود برای حفظ جان بچه ها. کم کم بعضی از اونا رام شدن و ارتباطی بین خود و بچه ها برقرار کردن و حتی گاهی خودشون صابون و برخی چیزای دیگه به بچه ها میدادن تا براشون درست کنن. بعدش ساختن چیزایی با چوب و سنگ هم اضافه شد و هم مشغولیتی برای بچه ها بود که کمتر به فکر فرو برن و تاثیر زیادی در کاهش شکنجه ها و اذیت آزارها داشت. خیلی وقتا نگهبانایی که چیزی رو سفارش داده بودن مرتب سر میزدن و از پیشرفت کار جویا میشدن و بعضی وقتا کابل هم با خودشون نمیاوردن. گر چه بعضی معترض به این تدبیر بودن و نوعی سوء استفاده از طرف بعثیا و مماشات از طرف ما محسوب میشد، اما حقیقتا حفظ جان و سلامتی صدها انسانی که دهها هزار چشم انتظار داشتن برای ما اولویت داشت. یه وقتایی تکه سنگ های صافی میاوردن و به بچه ها میدادن که به شکل قلب و غیره براشون در بیارن و افراد هم با ساییدن به کف سیمانی آسایشگاه سنگهای تزيینی جالبی را در میاوردن. بعدها حتی اجازه دادن بچه ها برای خودشون هم ازین چیزها درست کنند. ولی نامردها گاهی به بهانه تفتیش همه رو جمع می کردن و می بردن. ولی اصل برای مشغولیت سالم و تامین آرامش و آسایش بیشتر بود و اصلا مهم نبود که آنها حاصل رنج بچه ها رو به سرقت می بردن. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا