🔴 کتاب خاطرات مهندس اسدالله خالدی از کتب بسیار جذابی است که در سال 87 به چاپ رسید و چندین نوبت نیز تجدید چاپ گردید.
مهندس خالدی در اواخر سال 84 به رحمت الهی رفتند.
در خاطرات ایشون در موضوع قرآن اشارهای دارند به ملاقات با آیت الله طالقانی جهت رهنمود در خصوص مبارزه با شاه که به ایشون توصیه می کنند تا جلسات حلقوی قرآن را با نوجوانان در مساجد شروع کنند و جریاناتی که در این مسیر برای ایشون رخ می دهد.
🔴 سلام
صبح اولین روز از هفته دفاع مقدس رو شروع می کنیم با یاد و خاطراتی از اون ایام. روزهایی که شروعش سیاه و سفید بود و خاکی خاکی..... ساده ی ساده...... بی غل و غش......
و روزهایی که هر کدومش به تنهایی چند روز طول می کشید تا به شب می رسید. اونم شبهایی که عین روز بود و فرق چندانی با روزهاش نداشت.
....صدای انفجارهای دور و نزدیک، خبرهای جور و واجور، آدم های بی رنگ و بی بو، دیوارهای پارچه ای و خیابان هایی که دیگر جای هر کس نبود....
همیشه ی خدا، شروع این هفته همراه بوده با انبوهی از خاطرات و تحلیل هایی که روی دل آدم هاش انباشته می شه و روزنه ای می خواد برای بیرون پریدن..... و تعریف اونها برای نسلی که از گذشته چیزی جز چند جریان برجسته نمیدونن.
خب، ما هم سعی می کنیم چیزایی هر چند کوتاه بصورت روزانه از اون شرایط بگیم و بنویسیم.
هر چی باشه اعتقادمون اینه که دفاع مقدس خودش به تنهایی یه فرهنگ متعالی تمام عیاره که می تونه باز هم در قالب های دیگه تکرار بشه و موفقیت به بار بیاره.
همراه باشید با اون روزها و حوادث ریز و درشتش.
بزرگترهای مجلس هم اگه چیزی برا گفتن دارن دریغ نکنند و دست بقلم بشن و از اون روزا بنویسن، به شرط مختصر و مفید بودن
👋
1_27406799.mp3
زمان:
حجم:
192.4K
🍂
📣 مارش خاطره انگیز
روزهای عملیات
🔸 محمود کریمی
سلامم را پذیرا باش ای سرباز ایرانی
تو از این سنگرت بر دشمنان چون شیرمی تازی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #روزهای_بلوغ
دانش آموز سوم راهنمایی بودم و اواخر تابستون رو تو اهواز می گذروندم. تموم دلخوشی و تنوع م شده بود دیدن تلویزیون و کارتون های سیاه و سفیدش.
برنامه هاش عصرها شروع می شد و اختصاص داشت به شبکه کشوری. فقط یک ساعتی تو روز سهم استان ها می شد و پخش خبرهای مهم.
با اینکه خیلی دل و دماغ اخبار رو نداشتم ولی یکی دو روز بود که خبرهای استان بد جور ما رو میخ خودش کرده بود.
بیشتر خبرها شده بود نشون دادن تصاویری از دفن مردم عادی و شیون و زاری مردم آبادان و خرمشهر تو قبرستون شهر. اونم شهدایی که بصورت جمعی شهید شده بودند و تکرار هر روز این صحنه ها که اساسی دل آدم رو ریش می کرد.
همه این خبرها نشون می داد که باز جریانی دیگه داره شروع میشه و این بار چه حادثهای در راهه، الله اعلم!
وقتی بیشتر دقیق شدیم فهمیدیم که این یکی جریان، مربوط میشه به درگیری های مرزی و تعرضات دولت عراق.
هنوز هیچ خیری از جنگ و حمله نظامی نبود و کسی هم همچین تصوری نداشت.
جالب قضیه اینجا بود که این قضایا فقط تو اخبار استان پررنگ بود و چیز خاصی تو شبکه سراسری نمی دیدیم و گویا قضیه رو جدی نگرفته بودن.
چند روزی به همین احوالات گذشت و در یک شرایط بلاتکلیفی خود رو برای شروع سال تحصیلی 59 _60 آماده می کردیم.
تا سی و یکم شهریور هنوز هیچ تق و توقی تو اهواز راه نیفتاده بود. ولی بعدازظهر روز آخر تابستون، صدای هواپیماهای جنگی و انفجارهایی که از سمت فرودگاه به گوش رسید رنگ و روی شهر رو عوض کرد.
با همه این رویدادها، هنوز شهر در سردرگمی خاصی به سر می برد و استرس و ناامنی همه رو فرا گرفته بود. حتی از فردای خودمان که شروع مدارس بود و این تعرضات به تعطیلی مدارس ختم می شود یا خیر، بی خبر بودیم و نمی دانستم این حملات ادامه خواهد داشت یا به همین جا ختم می شود....
همراه باشید
👋