eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 💢 قسمت صد و پنجاه و چهارم: ماجرای عبرت آموز اسرای عرب در عملیات کربلای پنج رزمندگان مجاهد عراقی سپاه بدر حضور گسترده و چشمگیری داشتند. گفته شده حدود شانزده هزار نفر از مجاهدین عراقی دوشادوش رزمندگان اسلام علیه حزب بعث جنگیدن و شهدای زیادی هم تقدیم کردند. این مسئله به گوش مقامات حزب بعث رسیده بود و در حالیکه در ابتدای اسارت خیلی تلاش کردن در بین اسرای عرب زبان احیانا مجاهدین عراقی عضو سپاه بدر رو شناسایی کنن و اگه کسی رو پیدا می کردن اصلا به اردوگاه فرستاده نمی شد و می بردن جزو زندانیان سیاسی در استخبارات، ولی در عین حال هر چن مدت یه بار عرب زبونای اردوگاه رو جداگانه می بردن و بازجویی می کردن که شاید بتونن مجاهدین عراقی رو بین اونا شناسایی کنن. بعد از حدود یه سال و خورده ای که از افتتاح اردوگاه ۱۱ گذشته بود و در حالیکه بعضی مثل ناصر و یعقوب که ارشد آسایشگاها بودن با اونا همکاری داشتن و براشون جاسوسی می کردن، ولی به همینا هم رحم نکردن و یه روز همه رو جمع کردن و بردن استخبارات عراق و چن ماه تحت شکنجه های ویژه استخبارات تو بغداد قرار گرفته بودن. اینم مزد خوش خدمتی بود که نه همه، ولی تعداد اندکی از اونا باشون همکاری کرده بودن. اینقد اینا رو شکنجه کرده بودن که وقتی برگشتن پوست و استخون شده بودن. البته اکثر اسرای عرب که به استخبارات برده شدن، انسانهای والا و مقاومی بودن ، اما در بینشون چن تا نخاله هم مثل ناصر و یعقوب بود . به هر حال این دو نفر در همین دنیا تقاص سختی پس دادن و مزد خیانتشون رو از دست همونایی گرفتن که بهشون خدمت کردن. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روزها یکی پس از دیگری می گذشت و سرعت حوادث چنان ما را قالب داده بود که در حالت عادی هرگز نمی توانستیم با این سرعت خود را با شرایط وفق دهیم. نام جوانان ما، "رزمنده" و "بسیجی" شده بود و لباس رزم به تن کرده و اسلحه به دست شده بودند و خانواده هایشان "جنگزده". مادران و پدران و خواهران ما هم در جنگ زدگی حکایتی برای خودشان داشتند. مردم آنقدر سریع شهر را ترک کرده بودند که فرصت برداشتن حتی مایحتاج اولیه خود را هم پیدا نکرده بودند. حالا همین خانواده های عزتمند دیروز، محتاج ترحم هموطنان خود شده بودند. عده‌ای به شهرهای نزدیک استان رفته و عده‌ای به شهرهای بزرگ کشور. بعضی بدون پول و عده‌ای بدون کار و کاسبی خود. هر حسینه و هر مسجد تعدادی خانواده را در کنار هم جا داده و بعضی مسافرخانه ها با دریافت حداقل مبلغ، چندین نفر در اتاقی جا کرده بودند. بعضی هموطنان برای آنها سنگ تمام گذاشته بودند و بعضی زیر پایشان آب رها کرده تا جلو کسب و کارشان حتی بصورت موقت توقف نکنند. گاهی درگیری و گاهی زد و خورد. کسی باور نمی کرد در آن شرایط خاص مردم جنگزده که گاها عزیز از دست داده و خانه و وسایل زندگی را اجبارا رها کرده و بی پول و هيج شغلی آواره شهرها شده بودند، افرادی هر چند قلیل، پیدا شود که نخواهند برای لحظه خود را جای آنان قرار دهند. چه می شود کرد، باید صبر می کردند تا راه گشایشی پیدا شود. تازه این یک روی سکه بود، فرزندانشان که مانده بودند تا از شهرها دفاع کنند، شب ها و روزها در جبهه ها و در پایگاه ها کار می کردند و با کمترین تغذیه‌ای در غربت خانواده ها، روز را به شب می رساندند. و این شرایط از سال پنجاه و نه شروع شده بود و تا بعد از آزادسازی خرمشهر در خرداد ماه سال شصت و یک ادامه پیدا کرده بود..... همراه باشید @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام و عرض ارادت 👋 نمیدانم چند نفر از دوستان خاطرات آقا رضا پورعطا را دنبال می کنند و چند نفر با علاقه پیگیر هستند، ولی پرواضح است، عده‌ای با کم بودن خاطرات جبهه آقای پورعطا مشکل داشتند. بهرحال برای رسیدن به قسمت جبهه ای و تفحص دوستان شهیدش که بسیار بسیار زیبا و جذاب نقل شده باید شمه ای از گذشته ایشان بعنوان یک رزمنده پس از جنگ می دانستیم که فرای شیوه بعضی ها که جنگ را رها کرده به خارج از کشور جهت تحصیل عزیمت نمودند و حالا داعیه دار اداره کشوری انقلابی شدند، افرادی چون پورعطا همه چیز را با سختی طی کردند و آخر سر.....😔 بخش دوم خاطرات ایشان از فردا به اشتراک گذاشته خواهد شد و توصیه می شود حتماً استفاده شود که شنیدنی خواهد بود. 👇
🍂 🔻 7⃣4⃣ خاطرات رضا پورعطا 🌱 پایان بخش اول خوشبختانه با نمره خیلی خوب قبول شدم. محل دوره دو ساله در اهواز بود. شهری که برایم آشنا بود و در دوران جنگ در آن تردد می کردم. فاصله اهواز تا امید به یک ساعت و نیم بود و می توانستم هر موقع از شب و روز به خانه سر بزنم برنامه کلاسی من به گونه ای بود که سه روز و دو شب در هفته باید اهواز می ماندم و بقیه روزها فرصت داشتم در کنار خانواده باشم. تنها مشکلم یافتن جای مناسبی برای اقامت در اهواز بود. به هر سوی شهر سرک کشیدم، متأسفانه جای خوب با قيمت مناسب نیافتم. آن روز هم مثل همه روزهای دیگر دمدمای غروب، ناراحت و دست خالی قصد بازگشت به خانه را داشتم. سر میدان چهارشیر یکی از دوستان زمان جنگ به نام محمدرضا خلفی را دیدم. پرسید هان... رضا اینجا چه کار می کنی؟ بچه ها گفتند تهران داری درس میخونی؟ گفتم: رها کردم... حالا اومدم آموزش ضمن خدمت درس بخونم. گفت: یعنی هر روز میری و میای...؟ گفتم: سه روز در هفته باید اهواز باشم. گفت: مگه خوابگاه بهتون ندادن؟ گفتم: نه... مشکلم همینه... خانه مناسب گیر نمیاد! کمی در فکر فرو رفت و بعد نگاهی به من انداخت و گفت: کارگاه من جا داره.... اگه دوست داری فعلا بیا اونجا بمون. قبلا آنجا را دیده بودم. یک کارگاه اجاره ماشین آلات سنگین توی جاده کوت عبدالله بود. گفتم: خیلی راهش دوره. گفت: مرد حسابی بهتر از اینه که پولت رو هزینه کنی... فعلاً اونجا باش تا جای بهتری پیدا کنی. به شک و تردید افتادم. واقعا تصمیم گیری برایم سخت شد. اشاره داد که ترک موتورسیکلتش بنشینم تا من را ببرد و آنجا را نشانم دهد. از رفتن به امیدیه منصرف شدم. همراه محمدرضا به سمت کارگاهش به راه افتادم. نیم ساعت بعد به کارگاه رسیدیم. محوطه خیلی وسیعی داشت. یک جای کاملاً دنج؛ یعنی همانی که می خواستم. کاملاً با روحیاتم جور در می آمد. یک اتاق بزرگ گوشه کارگاه بود. توی اتاق همه وسایل معمولی زندگی وجود داشت. علاء الدين، يخچال و موکت. تقریباً برای من که وضعیت مالی ام خوب نبود و شرایط سختی را پشت سر گذاشته بودم، ایده آل بود. تازه از اینها گذشته یک نگهبان شبانه روزی هم داشت. به محمدرضا جواب مثبت دادم و گفتم: قبوله! با تواضعی که در محمدرضا سراغ داشتم، گفت: رضا جان اینجا مال خودته... شبانه روز در اینجا بازه... هر طور خواستی زندگی کن. احساس شاد و خوبی بهم دست داد. چون دیدم فرصتی که در تهران از دستم رفته بود، اینجا برای رسیدن به مدرک کارشناسی جبران می شود. صورت محمدرضا را بوسیدم و برای آوردن اسباب و اثاثیه اولیه زندگی رهسپار خانه شدم. مادر و مرضیه وقتی از جریان مطلع شدند، شکر خدا را به جا آوردند. مادرم که محمدرضا را می شناخت، از ته قلب برایش دعا کرد. پیشانی ام را بوسید و گفت: ان شاء الله عاقبت بخیر بشی. به مرضیه گفتم کمک کن وسایلم را جمع و جور کنم. همه آن شب با شور و شوقی به همراه مرضیه وسایل مورد نیازم را در ساکی قرار دادم که هیچ شباهتی به پلاستیک سیاه روزهای سخت تهران نداشت. ساکی که این بار قرار بود تا آینده‌ای روشن همراه و همدم من باشد.. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و پنجاه و پنجم: سیمای مقاومت(منافقین) برنامه ای از تلوزیون عراق بنام «سیمای مقاومت» پخش می شد و روزی حدود دو ساعت برنامه داشت که فعالیتای منافقین در عراق و عملیاتای نظامی این گروهک رو نمایش می داد و گاهی هم ترانه های زمان شاه و یه سری برنامه ی طنز رو نشون می داد. معمولا هر عملیاتی که انجام می دادن مانند چلچراغ در مهران و سایر عملیاتای نظامی رو با تمام جزئیات و با بزرگنمایی پخش می کردن. خصوصا عملیاتای موفقشون مثل چلچراغ رو تا چن هفته با آب و تاب تمام تبلیغ می کردن. نشون می داد چگونه شونه به شونه بعثیا فرزندان این مرز و بوم رو به خاک و خون می کشن و به این خیانت خود افتخار می کنن و از اون بعنوان سند افتخار و رشادت خودشون اسم میبرن. نشون می دادن که چگونه رجوی به همراه مریم قره گوزلو(رجوی) ، فاحشه ی اعطایی ابریشمچی به مسعود رجوی ، وارد حرم و صحن اباعبدالله شدن و ضریح امام حسین رو می گرفت و با گریه فریاد می زد: «هل من ناصر ینصرونی». این سفاکترین انسان روی زمین خودشو حسین زمان جا می زد و بهترین یاران اباعبدالله در قرن بیستم رو با فجیع ترین وضع ممکن به قتل می رسوند. منافقین وطن فروشی و خیانت رو اوج معرفت و فضایل انسانی معرفی می کردن و در حالیکه خشن تر از حتی بعثیا با اسراشون رفتار می کردن مزورانه صحنه های ساختگی از خوشرفتاری و رفتار انسانی رو توی برنامشون با اسرا نمایش می دادن. ما در تمام مدت اسارتمون شکنجه های زیادی رو دیدیم و تحمل کردیم ، اما هیچگاه شاهد نبودیم که زبون اسیری رو قطع کنن و یا زنده زنده شکم اونو پاره کرده باشن و با انگشت یا درفش چشم اسیری رو از حدقه درآورده باشن. اما تمامی این اعمال وحشیانه رو منافقین با برخی از اسرای مظلوم انجام دادن. امروزه کلیپ هایی از آرشیو منافقین بدست اومده که نشون میده اسرا رو بعد از بریدن زبون و کور کردن از بالای ساختمانای مرتفع پایین مینداختن و به شهادت می رسوندن. برخی از اسرای رها شده از چنگال منافقین روایت می کنن که افرادی رو که حاضر به همکاری و افشای اسرار نظامی نبودن رو بعد از شکنجه های فراوون ، بر روی تختای آهنی می بستن و شکم اونا رو پاره می کردن و چنگ مینداختن و دل و روده رو بیرون می کشیدن و حتی جگر افرادی رو در حالی که هنوز جون داشتن بیرون کشیده و می خوردن. ... و در این زمان، روسیاه تر از منافقین کسانی هستند که برای جمع کردن آرای بیشتر در انتخابات جای جلاد و مظلوم رو عوض کردن و برای منافقین جنایتکار اشک تمساح ریختند. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂