eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🍂 🔻 9⃣4⃣ رضا پورعطا صدای گریه و ناله بچه ها بلندتر شد. لحظه عجیبی بود. انگار همه فرشتگان پایین آمده بودند. دلم میخواست تا صبح گریه و ناله کنم. به بچه ها گفتم: خواب دیدم که در یک صف طولانی ایستاده بودید. با تعجب به چهره منتظرتان نگاه کردم. محمد هم توی صف بود. آرام خودم را به درخور رساندم و گفتم: محمد چرا اینجا ایستادین؟... معلوم هست توی آن خیمه چه خبره...؟ گفت: بچه ها دارن با اهل بیت ملاقات می کنن. ذوق زده گفتم: مطمئنی؟ محمد لبخندی زد و گفت: اوناها، نگاه کن، توی چادر چقدر نورانیه! به سمتی که محمد با انگشت اشاره می کرد نگاه کردم. دیدم تعدادی از رزمنده ها در حال ورود به چادر هستند. از آنجایی که اشتیاق دیدن اهل بیت در وجودم شعله می کشید، نفرات جلویی را شمردم. تقریبا ۱۹ نفر جلوتر از من ایستاده بودند. طولی نکشید که نوبت به من و درخور رسید، شعاع های نورانی را که از خیمه بیرون زده بود تقريبا لمس می کردیم. منتظر بودیم تا هر لحظه نوبت ما بشود اما هنوز اجازه ورود به ما داده نشده بود. بی تابی و لحظه شماری من و درخور شروع شد. اما به یکباره خبر رسید که دیگر کسی اجازه ورود ندارد. دشت پر شد از ناله و ضجه بچه ها. بغضم ترکید. همراه با ضجه بچه ها فریاد کشیدم و گفتم: بی انصافا، ۱۹ نفر از شما توفیق ملاقات با اهل بیت رو پیدا کردین..... خدا وکیلی شفاعت دوستاتون رو فراموش نکنین. بعضی ها خودشون را از روی رملها بلند کرده و به زمین می کوبیدن. لحظاتی چند بچه ها را به حال خودشان رها کردم تا حسابی با خدا راز و نیاز کنند. فرماندهی این ۲۹ نفر به عهده من بود. باید حرکت می کردیم. صلواتی فرستادم و از همه خواستم آماده حرکت شوند. دمی بعد با گام های محکم و استوار حرکت کردیم.. ستون بچه ها در دل تاریک شب، پشت سر من حرکت می کرد. هنوز صدای هق هق بچه ها شنیده می شد. عقب تر از ما، یک گردان ۳۰۰ نفره از نیروها خیمه زده بودند تا دسته شهدا میدان را باز کنند. مسئولیت من باز کردن مسیر با گروهان ۲۹ نفره بود. شش نفر تخریب چی هم از لشكر ولی عصر همراه ما بودند. مأموریت آنها خنثی سازی مین ها پیش روی ما بود.  وقتی راه افتادیم و جلو رفتیم، این شش نفر قاطی بچه ها شدند. دستور فرمانده لشکر این بود که گردان در ابتدای اولین میدان مين توقف کند تا دسته ما مسیر را باز کند. در دل تاریک شب وارد اولین میدان شدیم. تخریب چی های لشکر با دیدن میدان گفتند این میدان متروکه است و نیازی به پاکسازی ندارد. ما هم به اعتبار حرف آنها نیروها را با احتیاط از وسط مین ها عبور دادیم. غافل از اینکه در پشت سر ما نیروهای گردان بدون توجه به طرح و نقشه عملیات، چسبیده به ما وارد میدان شدند. به بچه ها دستور توقف دادم در تاریکی شب تنها صدای خش خش حرکت نیروها به گوش می رسید. به محمد گفتم معلوم هست آن عقب چه خبره؟ محمد با سرعت رفت و برگشت و گفت: رضا متأسفانه گردان وارد معبر شده! با عصبانیت گفتم: مگه قرار نبود پشت میدان منتظر بمونن؟ محمد گفت: دیگه کاریش نمیشه کرد. بهتره تا دیر نشده بقیه مسیر رو باز کنیم. شلوغی ستون گردان باعث شد هرگونه ابتکار عمل و مانور احتمالی از ما سلب شود. به اولین حلقه سیم خاردارها رسیدیم. گفتم تخریب چی کجاست؟ خبری از تخریب چی ها نبود. ظاهرا همان ابتدای میدان، کپ کرده بودند. گفته بودند ما توی رمل ها آموزش ندیدیم. متوجه شدم خودشان را باخته اند. لبخندی زدم و آنها را سرزنش کردم. سپس به آنها گفتم: پس برای چی با ما همراه شدین؟... واقعا خجالت داره. همراه باشید @hemasehjonob1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و پنجاه و هفتم: خرما و تسبیح یکی دیگه از کارای دستی و مفید ، ساختن تسبیح با هسته خرما بود. هر چن ماه یه بار عراقیا مقدار کمی خرما به ما می دادن. بچه ها هسته ها رو دور نمی نداختن و همه هسته ها رو می دادن کسانی که علاقه داشتن با اونا تسبیح درست کنن. هیچ وسیله ای برای این کار در دست نبود. با خلاقیت و ظرافت خاصی اونا رو کف سیمانی آسایشگاه می سائیدن تا بصورت مستطیل در میومد. مرحله بعد یه اندازه کردن اونا و شکل دادن به مستطیل ها به اندازه دلخواه بود. وقتی همه دونه ها یه شکل می شدن. با سیم خارداری که به شکل سوزن در اورده بودن و نوکشو تیر کرده بودن ، دو تا سوراخ توی دونه ها ایجاد می کردن. بعد دونه ها رو یکی دو شب توی چای غلیظ مینداختن تا رنگشون قهو ای پررنگ بشه و در آخر چن لایه نخ رو به هم می تابوندن و دونه ها رو به شکل تسبیحی در میاوردن که بسیار زیبا بود. شیوه دیگه این بود که دو هسته رو بصورت نیم دایره می ساییدن و با مقدار کمی از چسب چوب که قاچاقی از نجارای اردوگاه می گرفتن دو تا رو به هم می چسبوندن و بشکل دونه های گرد در می آوردن. بعد از مدتی که بچه ها با اینا ذکر می گفتن صیقل می خوردن و مثل شیشه صاف و زیبا می شد. اوایل بعثیا اگه می دیدن کسی از این کارا انجام میده بشدت کتکش می زدن ، اما بعد از مدتی گفتن ایراد نداره هر که میخاد درست کنه. دو سه ماه که گذشت ، کلک می زدن و میومدن کیسه ها و وسایل بچه ها رو تفتیش می کردن و همه چیزایی که بچه ها با چه زحمت و دقتی ساخته بودن رو برای خودشون برمی داشتن و می بردن. این مسئله باعث شد تعدادی از ساختن کارای دستی و هنری خودداری کنن، اما بعدش با مشورت یکدیگه به این نتیجه رسیدیم که صِرف مشغولیت بچه ها مفیده. هم چیزایی یاد می گیرن و هم باعث میشه بعثیا کمتر اذیت کنن. به هم می گفتیم ما که همه چیزمونو از دست دادیم حالا چند تا تسبیح و سنگ صیقل داده شده خیلی مهم نیست. بذار ببرن برای خودشون. اینجور مشغولیتا تا اندازه زیادی در حفظ روحیه بچه ها تاثیر داشت و تا روزای آخر اسارت ادامه داشت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 تکرار تجربه هاوارد تیچر از مقامات پنتاگون می گوید: رابطه ما با عراق فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. اگر این کار را نمی کردیم نیروهای ایرانی تا بغداد پیش می رفتند. زمین شلمچه پرمانع ترین منطقه در مناطق جنگی در بین دو کشور بود اما دژ اسطوره ای عراقی ها در کربلای 5 فرو ریخت و کمک های خارجی هم نتوانست امنیت صدام را تامین کند. 🍂 چقدر این روزهای یمن به روزهای دفاع مقدس ما شبیه شده ▪️عربستان به جای عراق ▪️بن سلمان به جای صدام ▪️آمریکا حامی اصلی متجاوزین ▪ ولایت، هادی راه ▪️پیروزی پشت پیروزی ✌️ ▪️فرو ریختن ابهت غرب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام، صبح شما بخیر امروز صبح با چند "آیا می دانید؟" دفاع مقدسی برخورد کردم، گفتم بد نیست به اشتراک بذارم شما هم بخوانید 🔻آیا می دانید... بعد از آزادسازی خرمشهر 1362 حدود 5000 تا 7000 كیلومتر از خاك ایران و چند شهر از جمله نفت شهر سرپل ذهاب نوسود و موسیان و... هنوز در دست عراق بود لیكن سازمان ملل بدون اشاره به عقب نشینی رژیم عراق از جمهوری اسلامی ایران می خواست تن به سازش با صدام بدهد؟ 🔻آیا می دانید... حدود 5% از جوانان كشورمان حضور مستمر در جبهه ها داشتند و مابقی در پشت جبهه خدمت می كردند؟ 🔻 آیا می دانید... بزرگترین عملیات دفاع مقدس با رمز یا زهرا به پیروزی رسید؟                 🔻 آیا می دانید... در بین مسئولین بالای نظام بیشترین حضور رزمی در جبهه را رهبر معظم انقلاب داشته است؟ 🔻آیا می دانید... اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و اولین تشكیل دهنده هسته های مقاومت جنگ های نامنظم به همراه شهید چمران، مقام معظم رهبری، حضرت امام خامنه ای بوده اند؟ 🔻آیا می دانید... به دلیل حضور جسورانه و شهادت طلبانه رهبر معظم انقلاب در جبهه ها، امام راحل جهت حفظ جان این ذخیره انقلاب و رهبر آینده نهضت حضور ایشان را به جزء در مواردی معدود در جبهه ها منع نموده بودند؟ 🔻آیا می دانید... در بین شهیدان جنگ حق علیه باطل اتباع كشورهای خارجی چون عراق، لبنان، افغانستان، پاكستان، تركیه، فرانسه، بحرین، عربستان، كویت، روسیه، اتریش، آلمان و... نیز به چشم می خورد! 🔻 آیا می دانید... مبارزین عراقی در قالب سپاه 9 بدر، به فرماندهی سردار شهید اسماعیل دقایقی و تحت اشراف حضرت آیت الله سید محمد باقر حكیم(ره) به عنوان منظم ترین و بزرگترین نیروهای نظامی معارض علیه صدام در كنار دیگر رزمندگان اسلام با رژیم منفور عراق می جنگیدند و حدود 2000 شهید و مفقود و 1000 جانباز را تقدیم انقلاب اسلامی نموده اند؟ 👋
🍂 🔻 یک نکته سردار جعفری در صفحه شخصی خود نوشت: بنی‌صدر پس از شکست‌های پیاپی، در دی ۵۹ خدمت امام(ره) رفت و گفت دیگر نمی‌توانیم بجنگیم و باید با دشمن مذاکره کنیم، امام(ره) نیز فرمود اگر نمی‌توانی کنار برو و کار را به نیروهای مردمی بسپار. کار به دست مردم و جوانان سپرده شد و پس از چند ماه پیروزی‌های چشمگیری در جبهه‌ها حاصل شد. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 0⃣5⃣ رضا پورعطا چهار نفر از آنها تحت تأثیر حرف من قرار گرفتند و دلشان را به دریا زدند و با ما همراه شدند. دغدغه ای در دلم افتاد. احساس کردم این چهار نفر این کاره نیستند. به اولین ردیف سیم خاردارها که رسیدیم، روی زمین خوابیدند و شروع به سیخک زدن کردند. نگرانی ام بیخود نبود. دندان هایم را روی هم فشار دادم و با عصبانیت گفتم: صبر کنید ببینم. معلوم هست چیکار می کنید؟ ۳۰۰ نفر آدم دارن پشت سر ما میاد که وارد عملیات بشن، اون وقت شما این طوری می خواین مسیر رو باز کنین؟ گفتند ما اینجوری آموزش دیدیم. گفتم: به شما گفتند قراره عملیات بشه؟ همه وجودم حرارت و آتش شده بود. محمد گفت: رضا خودت رو کنترل کن، باید خودمون دست به کار بشیم. ناگهان یکی از نیروهای دسته خودش را به من رساند و گفت: عجله کن... اینها این کاره نیستن.. شب داره میره... اونها ترسیدن... بذار خودم برم جلو.. حسن از بچه های پاچه کوه بود. یادم آمد تخریب چی با دل و جراتیه، گفتم: خدا رحمت کنه پدر و مادرت رو... یالا کمک کن با همدیگه راه رو باز کنیم. به اتفاق هم مشغول چیدن سیم خاردارها شدیم. اما بدجور گرفتار سیم ها شدیم. شاید نیم ساعت تلاش کردیم تا توانستیم فقط یک یا دو قدم جلو برویم. پس از نیم ساعت، ستون فقط به اندازه یک نفر جابه جا شد. نفرات همین طور منتظر ایستاده بودند تا هر چه زودتر راه باز شود و جلو برویم. با کلافگی دست از کار کشیدم و گفتم: حسن بی فایده است... این جوری تا صبح گرفتاریم. گفت: چاره ای نیست، باید مین ها خنثی بشن! اشاره دادم که بلند شو... همین جوری میریم جلو. با وحشت گفت: چیکار میخوای بکنی؟ دیگر پاسخی به او ندادم. با تجربه ای که از قبل داشتم، پایم را کردم توی ماسه ها و گفتم: فقط پا جای پای من بذارید و جلو بیایید. بعد یاعلی گفتم و حرکت کردم.. نیروهای پشت سر من که تقریبا سر جای خود خشک شان زده بود، جان تازهای گرفتند و در پی من به تکاپو افتادند. چاره ای نداشتم. شب در حال گذر بود و می بایست جلو می رفتیم. شاید عنایت خدا و ائمه شامل حالمان شد تا با مین برخورد نکنیم، و الأ كارم بسیار خطرناک و غیر منطقی بود. چند متر که جلو رفتم و اتفاقی نیفتاد، انرژی مضاعفی گرفتم. گام هایم را بلندتر برداشتم. دیگر به خطر فکر نمی کردم، فقط در پی این بودم که مأموریتم را هر چه سریع تر به اتمام برسانم. البته خیلی هم بی گدار به آب نزدم. چون تجربه کافی برای عبور از میدان مین داشتم. همان طوری که نشسته حرکت می کردم، یک دستم را برای برخورد با سیم خار دار، به جلو دراز کرده بودم. یک دستم را برای برخورد با سیم تله انفجاری به جلو کشیدم تا چنانچه تله ای بر سر راه بود، فرصت خنثی سازی آن را داشته باشم. اما پاکسازی میدان مین در رمل ها فرق می کرد. آنهایی که در میادین مین رملی کار کرده باشند خوب می فهمند که چه کار خطرناکی است. ماسه ها هر لحظه در حال حرکت است و مین ها در حال جابه جا شدن. از طرفی پیدا کردن مین ها در زمین رملی بسیار سخت بود. ۳۰۰ متر مسیر را با پوتین جای پا باز کردم و جلو رفتم. الحمدلله نیروها پشت سر من جلو آمدند. سیم خاردار اولی را طی کردم و از یک جاده اتوبان مانند خاکی عبور کردم، به سیم خاردار دوم رسیدم. همه وحشتم از کمین هایی بود که این سو و آن سوی مسیر جا خوش کرده بودند. کوچکترین اشتباه و یا صدایی باعث می شد قتلگاهی درست شود. در سکوت وهم آلود شب، فقط صدای نفس های هیجان زده بچه ها شنیده می شد. همراه باشید @defae_moghadas 🍂