🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت صد و شصتم:
معصومیت و مظلومیت (۱)
یکی از شگردای ناجوانمردانه بعثیا که بهانه ای بود برای تحقیر و شماتت بچه ها، اتهام به افراد پاک و بیگناه و متعاقبِ آن اقدام به کتک کاری بود. قبل از اینکه این مسئله رو توضیح بدم، لازمه به یه پیش زمینه اشاره کنم و اون اینکه در تموم مدت چهار سال اسارت در اردوگاه ما، لامپ داخل آسایشگاها تا صبح روشن بود و علاوه بر مهتابی های داخل، چند پروژکتور قوی محوطه و آسایشگاها رو مثل روز روشن نگه داشته بودن. بگذریم از آزاری که بخاطر روشن بودن لامپ های آسایشگاه می کشیدیم و خودش نوعی شکنجه بود، کوچکترین تحرک افراد زیر نظر نگهبانایی بود که مرتب و بی وقفه پشت پنجره آسایشگاها قدم می زدن.
ببدیهیه با این شرایط حتی اگر ایمان و اعتقادی هم در کار نباشه، عملاً امکان ارتکاب هیچگونه خلافی متصور نیست. ضمن اینکه جمع، جمعِ پاکترین انسانای وارسته و با تقوایی بود که در اوج جوانی و زمانی که امکان هر گونه گناه براشون فراهم بوده، با اقتدا به پیامبر و اهل بیت پاک زیسته و به دنیا پشت پا زده و پا به عرصه جهاد و دفاع از اسلام و ارزشهای دینی گذاشته بودن. علاوه بر همه این موارد، در پاس های مختلف شب همواره تعدادی از بچه ها برای تهجد و نماز شب و قرائت قرآن بیدار بودن.
بعد از این مقدمه که عرض شد، برگردیم به ادعای مضحک و شرم اور بعثیا که هر از چن گاهی دو نفر جوان پاک و پاکیزه رو نیمه شب از خواب بیدار می کردن و در حالی که چشماشون پر از خواب بود، به اونا تهمت زده می شد که شما قصد تعرض به همدیگه رو داشتید و فرداش اونا رو جلو جمع بلند می کردن و ازشون میخاستن که به گناه نکرده اعتراف کنن. وقتی این آبرومندان درگاه خدا از خجالت و شرم سرشون رو پایین مینداختن و اشکشون جاری می شد، چند نفری مثل سگای هار به اونا حمله می کردن و زیر ضرباتِ مشت و لگد و کابل له و لورده می شدن. این مجازات پاکدامنی بود نه ناپاکی و همه اینو می دونستن و نه تنها آبروشون پیش بقیه نمی رفت که بر محبوبیت و عشق بچه ها به اونا افزوده می شد. این در حالی بود که خودِ بعثی ها غرق در فساد و تباهی بودن و هیچ محدودیتی در عراقِ اون زمان وجود نداشت.
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #کتاب
"فرمانده من"
خاطرات این کتاب، همگی به شکلی قصوی و روایی نوشته شده اند تا برای مخاطب، خواندنی و لذت بخش باشند. خاطره اول با نام «من روز عاشورا برمی گردم » نوشته رحیم مخدومی درباره رشادت ها و از خودگذشتگی فرمانده ای آذری زبان است به نام مدنی. دومین خاطره به نام «شب هور» نوشته احمد کاوری روایتی است کوتاه از سیدعلیرضا قوام، معاون گردان نوح از لشکر بیست و یکم امام رضا(ع). خاطره سوم که جذابیت و کشمکش ویژه ای دارد «رمز یا زهرا (س)» نام دارد و در آن، داوود امیریان از حاج حسین سخن می گوید که یکی از فرماندهان جنگ است...... به طور کلی کتاب علاوه بر روحیه های شخصی فرماندهان به بخش هایی از سلوک نظامی و رزمی آنها هم می پردازد.
حضرت آیت الله خامنه ای پس از مطالعه این کتاب در دیدار با اعضای دفتر ادبیات و هنر مقاومت در باب تأثیرات معنوی آن فرمودند: «این کتاب در 13 رجب 1411 با چشمی لبریز از اشک شوق و حسرت زیارت شد. من کتاب هایی را که می خوانم معمولا پشتش یادداشت یا تقریظی می نویسم؛ این کتاب فرمانده من را که خواندم بی اختیار پشتش بخشی از زیارت نامه را نوشتم: السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه! واقعا دیدم که در مقابل این عظمت ها انسان احساس حقارت می کند. من وقتی این شکوه را در این کتاب دیدم در نفس خود حقیقتا احساس حقارت کردم.» (25/4/70) همچنین در جای دیگر از تعبیر عالی برای این اثر استفاده کرده و افزدوند: «چه قدر این کتاب «فرمانده من» عالی است و چقدر مرا متأثر و منقلب کرد.» (4/10/72)
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 گزیده کتاب
فرمانده ای که همراهش آمده بودیم، ما را میان یک رودخانه کوچک فصلی،که حدود صد الی دویست متر با دشمن فاصله داشت، متوقف کرد و گفت: «برادران تجهیزاتشان را چک کنند و حتماً افراد کمکی همراهشان باشند، در غیر این صورت همین جا بمانند.» با این حرف، من مجبور شدم که همان جا در کنار رزمندگان دیگر بمانم. در مدت یکی دو ساعتی که آنجا بودم، تعداد زیادی از اطرافیانم شهید شدند.
🍂
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅محسن رفیقدوست
وزیر سپاه در دوران دفاع مقدس:
.... ابتدا که به سوریه رفتم از اسد درخواست کردم که به ما موشک بدهد و او گفت "ما در حال آتش بس با اسرائیل هستیم و انبارهای موشکی ما در اختیار دولت سوریه نیست و در اختیار روسها است ولی من آمادهام که یک تیم از شما را آموزش بدهم" که ما هم معطل گرفتن موشکها نشدیم و همراه من هم سردار صفوی بود و همان جا به مرحوم طهرانی مقدم ماموریت دادیم و پرسیدیم که چند نفر برای یک گروه موشکی لازم است که گفتند 34 نفر و ما هم همان تعداد را فرستادیم سوریه و کاملا دوره پرتاب موشک اسکاد B را دیدند.
بعد که موشکها را از لیبی آوردیم، یک گروه هم از آنجا آمده بودند برای شلیک و وقتی قرار شد که شلیک کنیم به مرحوم طهرانی مقدم ماموریت دادیم افرادی که آموزش دیده بودند را بگذارند در کنار افرادی که آمدهاند و میخواهند شلیک کنند تا آموزش عملی هم ببینند اما بعد از چند شلیک، قذافی به ژنرال سلیمان که تحت فرمان من در پرتاب موشک بود گفته بود که "فعلا شلیک نکن"، لذا ما بلافاصله گفتیم عیب ندارد شما به هتل بروید و استراحت کنید و در این زمان گروهی که در سوریه دوره دیده بودند را آوردیم پای قبضه و موشکها را آماده و پرتاب کردند. به همین منظور آموزش موشکی سوریه خیلی برای ما ارزش داشت.
@defae_moghadas
🍂