eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣6⃣ خاطرات رضا پورعطا  صدای یا حسین او را شنیدم. بهت و ناباوری در چهره معصوم علی موج می زد. نگاهش را کمی آن سوتر چرخاند و با دیدن استخوان های شهید دیگری بر سرش کوبید. گفتم آن استخوان های حبیب الله شوریده است. علی دستش را برای بچه ها تکان داد و از آنها خواست وارد شوند. بچه ها با ترس و لرز وارد میدان شدند. فریاد کشیدم نترسید. اینجا هیچ مینی نیست... خیالتان راحت! منطقه شبیه به مناطق آبرفتی بود. ظاهرش آدم را به خطا می انداخت. وقتی نداعلى بالای سر استخوان ها رسید، با تعجب گفت: باورم نمیشه! سپس با عصبانیت رو کرد به سربازهای پاسگاه و گفت: آخه بی معرفت ها.... اگر ده متر این طرف ترتان را نگاه می کردین می مردین؟... شما دیگه چه آدمهایی هستین؟ غرولند نداعلی را که شنیدم، لبخندی زدم و گفتم: آنها تقصیری ندارن... حتما ترساندنشان. الان هم هر لحظه منتظرن پای یکی از ما روی مین بره... ببین با چه وحشتی به ما خیره شدن. همه نگاه ها در یک نقطه مشترک یعنی استخوانهای شهید، با هم تلاقی می کرد. بچه ها را رها کردم و جلوتر رفتم. حال خیلی خوبی نداشتم. چهره نیروها یک به یک پیش چشمانم نمایان می شد. در مدت آموزش، خیلی با هم مأنوس شده بودیم. ای خدا، کاش می توانستم از ته دل فریاد کنم و نام تک تک آنها را صدا بزنم و بگویم که من نامرد نیستم... من شما را فراموش نکردم. از یک تپه رملی نه چندان بلند بالا رفتم و مغموم و شرمنده روی آن نشستم و دشت بی انتها را از نظر گذراندم. سکوت پر رمز و رازی در دشت حاکم بود. گذر باد از لابلای سیم خاردارهای زنگار گرفته ای که فقط قوس بالایی شان از زیر رمل های طلایی بیرون مانده بود، موسیقی غمگینی می نواخت. گویی دشت رملی به احترام قهرمانان مظلوم دیروز، مارش عزا می نواخت. کجا رفت آن هیاهو و وحشت شب؟ 🔅🔅🔅 اگر می توانستم خودم را به او (تیربارچی) برسانم، بچه ها نجات پیدا می کردند. عملیات لو رفته بود. نامردها ما را خیلی موذیانه قیچی کرده بودند و توی تله انداخته بودند. شعاعهای طلایی طلوع خورشید از انتهای زمین دیده می شد. سکوت مرگباری برقرار بود. کاش می توانستم کمی گردنم را بچرخانم. باید اطرافم را می دیدم. سیم خاردار بدجوری من را به زمین چسبانده بود. باورم نمی شد که هنوز زنده ام. ناگهان سر و صدای عراقیها در گوشم پیچید. به سختی نگاهم را از زیر سیم ها به سمت سنگر تیربارچی انداختم. سه تا بعثی عراقی روی خاکریز ایستاده بودند و با حالتی غرورآمیز صحنه پیش روی خود را نشان هم می دادند. از خنده مستانه آنها فهمیدم که چه مصیبتی بر سر بچه ها آمده. از شدت ناراحتی نفسم به شماره افتاد. یکی شان که ظاهرا مافوق بقیه بود با اشاره به نفراتی که در میدان مانده بودند از بغل دستی اش خواست آنها را هدف گلوله قرار دهد. سعی کردم هیچ گونه حرکتی نکنم. اما چشمان خوفناک لعنتی به من افتاد. به من خیره شد و من را از نظر گذراند. تعجب را در چهره زمختش دیدم که مرا در آن نقطه می دید. دستش را بر شانه بغل دستی اش گذاشت و مرا نشان داد. افسر عراقی که کلتی در دست داشت و به بچه ها شلیک می کرد، به سمت انگشت اشاره افسر عراقی تغییر مسیر داد و مرا هدف قرار گرفت و شلیک کرد. چشمانم را بستم و به خدا پناه بردم. همه چیز را تمام شده دیدم. چند قدم جلو آمد و با دقت مرا نشانه گرفت و شلیک کرد. آن قدر درد کشیده بودم که برخورد تیر را احساس نکردم. تیر مستقیم به پایم خورد... همراه باشید @defae_moghadas 🍂
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر 🎥 پیکرهای تفحص شده شهیدان عملیات والفجر مقدماتی در گودال قتلگاه / فکه @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و هفتادم: رقص و فیلمای هندی یکی از مشکلات همیشگی ما بحث ترانه ها ، رقص و فیلمای هندی بود که از تلویزیون عراق پخش می شد و برای جوِ معنوی آسایشگاه یه وصله ناجور بود. بگذریم از ماهای اول که اجبار بود و بخاطر همین نگاه نکردنا خیلی از بچه ها کابل خوردن و اذیت شدن ،ولی بعدها که اجباری در دیدن هم نبود، باعث آزار روحی برای بچه ها بود. واقعا اکثریت قاطع اسرای ایرانی در حال و هوای دیگه سیر می کردن و با اینجور چیزا بیگانه بودن. بیشتر برنامه های تلویزیونِ عراقی که نظام سیاسی ، الله اکبر رو زده بود رو پرچمش حرام و مخالف شرع و عفت عمومی بود. هیچ حد و مرزی در بی حیایی نداشتن و نشون می دادن و از این طرف ما رو مجوس و مشرک می خوندن. روحیات عالی و حالات معنوی بچه ها و اشتغالشون به دعا، قرآن و شب زنده داری آنقد بالا بود که اصلا اعتنایی به اینجور چیزا نداشتن و تحت تاثیر قرار نمی گرفتن ، ولی در عین حال از اینکه می دیدم در محیطی زندگی می کنیم که حتی اختیار خاموش و روشن کردن تلویزیون رو هم نداشتیم و گاهی ناخوداگاه چشممون به این صحنه ها میفتاد برامون زجرآور بود. یکی از برنامه های مفتضح و شکست خورده بعثیا آوردن فیلم غیر اخلاقی و اجبار افراد به نگاه کردن بود. یه روز یه دستگاه تلویزیون بزرگ و یه دستگاه ویدیو آوردن بند یک و هر سه آسایشگاه بند رو جمع کردن تو آسایشگاه ۲ و بعد از کلی منت گذاری گفتن که سید الرئیس صدام حسین دستور داده اوقات فراغت رو با دیدن فیلمای جذاب پر کنیم و امروز ما بخاطر شما این امکاناتو فراهم کردیم که شما از دیدن این فیلما لذت ببرید و از این به بعد همیشه برای شما از اینگونه برنامه ها اجرا می کنیم که کمتر به فکر خونواده بیفتید و غصه بخورید . ما می دونستیم که گربه برای رضای خدا موش نمی گیره و پشت این تبلیغات باید یه هدف شوم نهفته باشه. اولش فکر نمی کردیم اینا اینقد وقیح باشن که فیلمای مستهجن و غیر اخلاقی رو بیارن و نمایش بِدن. ولی وقتی که چند دقیقه از یه فیلم اکشِنِ رزمی گذشته بود دیدیم که صحنه های غیر اخلاقی داره و اعتراض کردیم که ما اینجور فیلما رو نمیخایم . گفتن که اجباره و باید نگاه کنید. گفتیم اگه بخاطر پر کردن اوقات فراغت و لذت بردن ماست که ما از اینجور چیزا لذت نمی بریم و حروم می دونیم. چند تا نگهبان دمِ در گذاشتن و درو بستن. اکثر بچه ها سرو پایین انداخته بودن و نگاه نمی کردن و شروع کرده بودیم به اعتراض و سر وصدا. دیدن اینجوری نمیشه. گفتن خیلی خوب به درک! هر که نمیخاد ببینه بیاد بره بیرون ولی دمِ در اسامی کسانیکه خارج میشن بعنوان متخلف نوشته میشه و بعدا بحسابشون می رسیم. تعدادی ترجیح دادن که برای خودشون درد سر پیش نیارنو و همونجا سرشون پایین انداختنو و نگاه نمی کردن. تعدادی بلند شدیم و پیش خودمون گفتیم هر چه بادا باد میریم بیرون و استدلالمون این بود که اگه امروز سفت نایستیم ، اینا تبدیلش می کنن به یه برنامه دائمی و همیشه تا آخر اسارت باید با این گرفتاری و شکنجه روحی مواجه بشیم. خوشبختانه تعداد قابل توجهی بلند شدن و بعد از اینکه اسامی‌مونو نوشتن رفتیم بیرون تو هواخوری قدم زدیم. این اقدام سبب شد که بعثیا به این نتیجه برسن که ادامه این کار باعث تنش و تشنج شده و دیگه تکرار نکردن و فیلمی به اردوگاه یازده نیاوردن .بعدها همین اسامی بعلاوه تعدادی دیگه از اردوگاه تبعید شدیم. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
اذن عروج تا ملکوتم به دست توست جا مانده ایم از #شهدا ایها الرئوف ما را به روز حشر و جزا رو سپید کن این کشتگان عشق خودت را #شهید کن #سلام_صبح_بخیر @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "جشن حنابندان" محمد حسین قدمی در«جشن حنابندان» به گردآوری خاطرات رزمندگان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در دو گزارش از عملیات کربلای 5 و بیت المقدس 4 در مناطق جنوب و غرب کشور پرداخته است. گزارش اول که از آذر سال 1365شروع می‏شود و تا 9 بهمن ماه همان سال ادامه دارد، با ذوق و علاقه شخصی نویسنده و در طول عملیات کربلای 5 نوشته شده است. در گزارش دوم، قدمی به صورت دقیق تر و انتخاب شده تر به روایت حوادث از یکم آذر سال 1366 تا 13 فروردین سال 1367 می پردازد. این گزارش که مربوط به عملیات بیت‌المقدس 4 است به طور خاص دسته ایمان را که به خط شکنی معروف است انتخاب کرده و سپس به توصیف حوادث حلبچه و از نحوه برخورد رزمندگان ایرانی با اسرای عراقی خاطراتی را بازگو می کند. رهبر معظم انقلاب در تقریظی بر این کتاب نوشته اند: «روز و شبی چند در لحظه های پیش از خواب، در فضائی عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالی که سطور و کلمات نورانی این کتاب به خواننده ی خود عطا می کند، سیر کردم و خدا را سپاس گفتم، هم بر آن قطره عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است. و هم بر آن دست قدرتی که نقشی چنان بدیع و یکتا بر صفحه ی تاریخ معاصر پدید آورده و صحنه هائی که افسانه وار از ذهن و چشم بشر این روزگار بیگانه است. در واقعیت زندگی این نسل از ملت ایران نقش زده است... له الحمد الحامدین ابد آلابدین.» @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 نمونه ای از کتاب حنابندان حنابندان: بر اساس زندگی سردار شهید سید ابراهیم آل نبی باید تن خاکی ام را آماده کنم برای سفری گریزناپذیر. باید چمدانم را ببندم از سپید ترین آیات هستی و پلکهایم را روی هم گذارم از فریب اطلسی ها! ای گام های من! سپید پیش روید و در سیاهی قدم مگذارید، چون آنان که دور از سیاهی ها شدند. ای دست های ملتمس به دعا! آن قدر بکوشید تا بالی برای رهاشدن شوید؛ بالی برای پروازی کبوترانه، چون آنان که کبوترانه از خاک به آسمان بهشتی وصف ناشدنی پر کشیدند. ای چشم های همیشه منتظر! چشم بر دنیای ناامیدی ها ببندید و به عروجی سرخ بیندیشید، چون آنان که در تصویر نگاهشان پروازی تا رسیدن به یار را ترسیم کردند. و ای تن! یاری ام کن تا مرداب زده نشوم و به دریا، اقیانوسی و فراتر از آن چه در حدیث و بیان است بیندیشم. بیایید عهد کنیم که حتی لحظه ای از یاد معبود غافل نمانیم. آخر سرای ابدی باید ساخت و ایمان باید داشت که دنیا چشم برهم زدن کودک بازیگوشی بیش نیست. این دفتر، رد پای خاطرات اویی است که چمدان زندگی اش را بست از سپید ترین آیات هستی؛ و به دور از سیاهی ها، کبوترانه تا فردوس یار عروج کرد. سرداری که روزی چون من و تو، زمینی بود اما با گام گذاشتن در راه معبود، از مرداب زندگی رها شد و به اقیانوس بی کران شهادت پیوست. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ محسن رضایی : جنگ هم جعبه سیاهی دارد که مراکز تصمیم گیری و مکالمات فرماندهان با یکدیگر و تحولاتی که رخ داده در جنگ و پاسخ فرماندهان به حوادث در جنگ دادند این قسمت هنوز برای مردم باز نشده است. آنچه باز شده بیشتر صحنه های بیرونی جنگ است. خط مقدم و درگیری ها و پیشروی ها و شکست ها است. اما چگونگی اش در آن جعبه سیاه است، چرا بعضی جاها عدم فتح داشته ایم، در آن جعبه سیاه است. آن جعبه وقتی باز می شود بسیاری از حوادث روشن می شود که مثلا چگونه ما در کربلای پنج یا فاو تصمیم گرفتیم یا چه بحث هایی در جریان بوده و چه مسائلی گفته شده. این قسمت ها هنوز پخش نشده و خوشبختانه ما الان حدود سی هزار نوار ضبط شده داریم. به تعبیری می شود گفت که جعبه سیاه همین سی هزار نوار ضبط شده است که تنها تکه های از آن در مجلاتی چون نگین چاپ کرده باشند. تا الان این کار به طور کامل انجام نشده اما به مرور این کار صورت می گیرد. @defae_moghadas 🍂