🍂
🔻#کتاب
«درمانگران رزمنده»
کتاب «درمانگران رزمنده» شامل خاطرات امدادگران دوران هشت سال دفاع مقدس که توسط تیم بهداری هیأت معارف جنگ در ۱۳۴ صفحه گردآوری شده است.
بدون شک، آنچه در میدانهای مبارزه، جلوههای درخشان خود را آشکار میسازد، شجاعتها و جانبازیهای رزمندگان است. ولی زبدهترین مجاهدان و فرماندهان نیز ممکن است زخم بردارند و به نجاتدهندگانی نیاز دارند که جان و سلامتشان را محفوظ داشته و با مهر و محبت، آرامش را به جسم و روانشان بازگردانند. نیروهای امدادگر ارتش جمهوری اسلامی ایران در تمام دوران جنگ از خط مقدم جبهه تا بیمارستانهای تخصصی، شب و روز آمادۀ خدمت بودند. و اکنون از هشت سال جنگ تحمیلی، خاطراتی بسیار ارزنده و زیبا دارند که کتاب حاضر، 45 مورد از این بیشمار را دربرگرفته است. از جملۀ این خاطرات میتوان الگوی اخلاص؛ روزهای تلخ و شیرین؛ شهادت غریبانه در شب عید؛ پرندگان نجات؛ از خودگذشتگی؛ عشق و توپ؛ و شیطان در شهر را نام برد.
#اربعین
@defae_moghadas
🍂
🍂
نمونه ای از کتاب
تقریباً ۴۰ شهید در آنجا بودند. با زحمت زیاد آنها را کنار میزدم و به آنها «آنتیدوت» تزریق میکردم. کمکم داشت حالم بد میشد. چون هیچگونه پوشش و حفاظتی نداشتم از طرفی تمام داروها را برای شهیدان داخل کامیون استفاده کرده بودم و دارویی برای خودم باقی نمانده بود تا از آن وضع وخیم خارج شوم. نمیدانم چطور شد که از داخل اتاق کامیون، پایین افتادم، ولی با کمک راننده توانستم به زحمت خودم را بالا بکشم و کنار دست راننده بنشینم.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔵 #نکات_تاریخی_جنگ
عملیات ثامن الائمه (ع) گر چه به عنوان یكی از چهار عملیات بزرگ و برجسته در چارچوب سلسله تلاش هایی كه برای آزاد سازی مناطق اشغالی انجام گرفت، به شمار می رود ولی این عملیات به منزله « نقطه عطف» و «حلقه واسط» برای انتقال استراتژی جنگ از وضعیت گذشته به وضعیت جدید بود. سردار محسن رضایی در این باره می گوید:
«عملیات ثامن الائمه(ع) نقطه عطف است و به عنوان مبداء آغاز استراتژی مرحله دوم جنگ است و یكی از نقاط اعتماد به نفس در استراتژی مرحله دوم، عملیات ثامن الائمه (ع) بود كه حلقه واسط و مبداء تحول بود.»
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻#اینجا_صدایی_نیست 4️⃣6️⃣
خاطرات رضا پور عطا
دیوانه وار به سمت آر.پی.جی خزیدم. وقتی دستم به قبضه آر.پی.جی رسید نگاهی انتقام جویانه به تیربارچی انداختم و نعره کشان از جا بلند شدم. قبضه را به سمت سنگر نشانه رفتم و قبل از شلیک شروع به رجز خواندن کردم: نامرد مزدور بچه های منو میزنی؟
تیربارچی که باورش نمی شد، لحظه ای مکث کرد. امانش ندادم. زدم توی سنگرش. انتظار داشتم با اصابت موشک منهدم شود اما سنگر که نبود، انگار در پولادین درست کرده بودند. انگار نه انگار موشک به آنجا اصابت کرد. همراه با انفجار، تیربارچی سرش را دزدید و پنهان شد. با انفجار موشک، نیرو و انرژی گرفتم. احساس میکردم سینه آسمان از نعره هایم پاره شد. چرخی زدم تا موشک دیگری پیدا کنم. تیربارچی که بیشتر از هر چیز از حرکات جنون آمیز من وحشت کرده بود، خاموش و ساکت در سنگر پنهان شد. لابه لای اجساد، موشکی پیدا کردم. نفس زنان خرج گذاری کردم و بار دیگر به سمت دهانه سنگر نشانه رفتم و شلیک کردم. موشک زوزه کشان به سنگر خورد. انفجار مهیبی همراه با دود سیاه فضا را پر کرد. یزله کنان لابه لای اجساد پا بر زمین کوبیدم و خوشحالی کردم.
انبوه سیم خاردار مانع از حرکتم به سمت سنگر بود. باز هم موشک دیگری شلیک کردم. نمیدانم چقدر زمان سپری شد که من همین طور فریاد می زدم و شلیک می کردم. ناگهان کلوخی به پشت سرم خورد. از حرکت باز ایستادم و به سمت عقب نگاه کردم. کلوخ از سمت کانال پرتاب شد. امیر جمولا را دیدم که سرش را از توی کانال بالا آورد و مرا صدا زد. رضا... رضا... بخواب... مگه دیوونه شدی؟
انگار یکدفعه از خواب بیدار شدم. مکث و توقف من باعث شد تیربارچی دوباره شلیک را از سر بگیرد. تند و فرز پریدم پشت اجساد تعدادی از شهدا که روی هم افتاده بودند، پناه گرفتم. باز هم صدای امیر مولا را شنیدم که فریاد زد: رضا بیا توی کانال!
فاصله من تا کانال، بیست تا سی متر بود. حدفاصل من و کانال، حسن فرشچی افتاده بود. صبر کردم تا تیربار آرام گرفت. از فرصت استفاده کردم و به سرعت هر چه تمام تر به سمت کانال دویدم و با شیرجه خودم را توی کانال پرتاب کردم. امیر جمولا با عصبانیت گفت: مگه دیوونه شدی؟
تازه خودم را پیدا کردم. نگاهی از روی کنجکاوی به گوشه و کنار کانال انداختم. تازه متوجه عمق فاجعه شدم. بیشتر بچه ها زنده در کانال پناه گرفته بودند. آنها از شدت ترس و وحشت ته کانال کپ کرده بودند. به چهره ها که نگاه کردم، گیج و منگ به نظر می رسیدند. وقتی مرا زنده دیدند، کمی جان گرفتند و به سمت من هجوم آوردند. ملتمسانه اصرار می کردند که آقا رضا کاری بکن.. ما رو از اینجا نجات بده.
سر و وضعم را تکاندم و خودم را جمع و جور کردم. وقتی بچه ها را دیدم تیربارچی را فراموش کردم. مسئولیت سنگین تری بر دوشم احساس کردم. باید روحیه بچه ها را بر می گرداندم. کار دشواری بود. همه بریده بودند. مرگ با همه هیبتش در ته کانال، خیمه زده بود.
لحظه ای در دل با خدا راز و نیاز کردم و از او یاری خواستم. وقتی به حال خودم رجوع کردم، متوجه شدم وضعی بهتر از بچه ها ندارم. ذهنم را متوجه واقعه عاشورا و بغض گلوی حضرت سجاد و زینب(ع) کردم و نیروی دوباره ای گرفتم. مثل یک فرمانده از جا بلند شدم و گفتم نترسید بچه ها...... من اینجام... همه تون به عقب برمیگردین.
شور و شوقی در بچه ها به وجود آمد. آنها خیلی خوب مرا می شناختند. خودم هم می دانستم که دارم حرف مفت میزنم اما راهی جز روحيه دادن به بچه ها نداشتم.
🔅🔅🔅
صدای علی جوکار مرا از هیاهوی پر التهاب کانال بیرون کشید و به پلاک خاک آلود شهیدی که در دست داشت جلب کرد. خیره به پلاک نگاه کردم. گفت: درست تشخیص دادی- پلاکش را پیدا کردیم. نسیم باد لابه لای موهای علی پیچید و او را معصوم تر از هر زمان کرد.
همراه باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻#خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و هفتاد و سوم
"نبردِ نرم "
روز بعد با توکل برخدا سر صف آمارِ داخل آسایشگاه بلند شدم و بعد از مقدمهای کوتاه در باره ضرورت فعالیت و برنامههای فرهنگی و نقش اون در حفظ نشاط و سرزندگی بچهها ، اعلام کردم ما نمیخایم بین ما و ارشد آسایشگاه تنشی پیش بیاد و همه برادر و اسیر هستیم، ولی با توجه به خواستِ اکثریت، هر روز صبح کلاسی با عنوان تاریخ اسلام بصورت عمومی برگزار خواهم کرد و بدون این که اعتنایی به علی کُرده بکنم اولین جلسه رو با عنوان قضیه اصحاب فیل و ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آغاز کردم و با قرائت سوره فیل و اشاره به آیه «الم یجعل کیدهم فی تضلیل» بصورت تلویحی باطل شدن کید و نقشۀ مسئول قبلی و فعلی آسایشگاه و بعثیا برای متوقف کردن فعالیتا رو اعلام کردم. با این اقدام موجی از خوشحالی دوباره در بین بچه ها ایجاد شد و قرار شد از روزای بعد اذان و قرائت و ترجمه قرآن تداوم یافته و حتی بر حجم برنامهها افزوده بشه. این اقدام با حمایت قاطع بچهها همراه شد و باعث شد علی کُرده نتونه کاری بکنه و با این تصمیم بچه ها در ظاهر مقابله نکرد.
با خنثی شدن این توطئه، مجددا و با قوت بیشتری برنامه ها تداوم یافت و در جلسۀ شورای فرهنگی با پیشنهاد آقا رحیم و تایید بقیه دوستان، مسئولیت فرهنگی آسایشگاه به بنده سپرده شد. در حالی که تجربۀ کافی برای مدیریت برنامه های فرهنگی نداشتم ولی از اون جایی که معتقد به کار تشکیلاتی و استفاده از خِرد جمعی بودم، سعی کردم از ظرفیت و استعداد همه افراد استفاده کنم و حتی با بچههای صاحبنظر در آسایشگاهای دو و سه هم مشورت میکردم و برای کیفی کردن فعالیتا از اونا مشورت میگرفتم. عبدالکریم مازندرانی بیشترین همفکری و مساعدت رو در این زمینه با من داشت و در واقع همۀ برنامهها رو با مشورت هم انجام میدادیم. از همه خواستم کمک کنن و هر کسی گوشهای از کارو بدست بگیره. یکی برنامهریزی کلاسا، یکی تشکیل گروه تئاتر، یک سرود، یکی مسابقات، یکی نشریه و یکی هم گروه خدمات و تهیه جوائز و به لطف خدا برنامههای متنوع و مفیدی اجرا میشد. یکی از کارای قشنگ بچهها این بود که رفتن با تیم پرویز و علی کُرده صحبت کردن و از اونا درخواست کردن که تو برنامهها مشارکت کنن و جوِ صمیمانه در بین همه(حزب اللهی و غیر حزب اللهی) بوجود بیاد و دوگانگی و اختلاف از بین بره. این حرکت مقدار زیادی اثر داد و تا حدودی اونا هم تو برنامهها شرکت میکردن.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
♥•﷽•♥
تو به حالِ من مسکین به جفا مینگری
من به خاک کف پایت به وفا مینگرم
#آفــتابـی تو و من ، ذره مسکین ضعیف
تو کجا و من سرگشته کجا مینگرم..!!
#سلام_صبحتون_متبرک_به_نگاه_شهدا🌹
@defae_moghadas
#کتاب
"قاب شیدایی"
آلبوم «قاب شیدایی» مجموعه عکسهای «سعید حاجیخانی» در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است که در هفدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس در بخش هنرهای تجسمی به طور ویژه تقدیر شد.
آلبوم «قاب شیدایی» مجموعه عکسهای «سعید حاجیخانی» در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است که به همت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان زنجان به چاپ رسیده و در هفدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس در بخش هنرهای تجسمی به طور ویژه تقدیر شد.
این مجموعه ۱۵۴ قطعه عکس از دوران انقلاب اسلامی، دفاع مقدس تا عملیات مرصاد را شامل میشود.
حاجیخانی که خود از اهالی شهرستان «ابهر» استان زنجان است، بیشتر فعالیتهای انقلابی و پشتیبانی مردم شهر خود از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را در این کتاب به تصویر کشیده است.
@defae_moghadas
🍂
🔻 نمونه ای از کتاب
در بخش معرفی عکاس این کتاب آمده است: «پیشه عکاسی پدر، سعید را با دنیای عکس و عکاسی آشنا میکند. او ضمن تحصیل دوران ابتدایی در مدرسه «مصطفی زمانی» زمینه ذوقی خود را در کنار پدر محک میزند. اولین هدیه مادربزرگ «دوربین آگفای ۱۲۶» از سفر زیارتی مشهد، انگیزه سعید را برای گرفتن عکس بیشتر میکند. تقارن نوجوانی سعید با وقایع انقلاب اسلامی، موجب ورود او به متن این اتفاق بزرگ شد...»
این مجموعه عکس، علاوه بر تصاویر پشت صحنه نبرد، تصاویری هم از جبهههای هشت سال جنگ تحمیلی، چون خوزستان، سوسنگرد، پاسگاه شرهانی عراق و جاده اهواز را ارائه کرده است.
همچنین، عکسهایی هم از استقبال مردم از رزمندگان در ابهر و تشییع پیکر شهیدان در قالب تصاویر مجموعه «قاب شیدایی» وجود دارد.
@defae_moghadas
🍂