eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ سردار رحیم صفوی: یادم هست بنی صدر که رئیس جمهور و فرمانده کل قوا و بسیار متکبر و مغرور بود، به سپاه اهمیت نمی‌داد. حضرت آقا دست من را می‌گرفت و به جلسه عالی دفاع می‌بردند تا مطالبمان را در آنجا تشریح کنیم. آن زمان اوضاع فرماندهی جنگ و ریاست جمهوری به خاطر حضور بنی صدر به هم ریخته بود و نقش مؤثر رهبر انقلاب کمک زیادی به تلاش‌های رزمندگان می‌کرد. تأثیر حضور بسیجی‌وار رهبر معظم انقلاب به عنوان نماینده امام(ره) که مسائل را درست به امام (ره) منتقل می‌کردند، برای نیروهای ارتش و سپاه تأثیر چند لشکر را داشت. فرماندهی و راه‌اندازی ستاد جنگ‌های نامنظم نقش دیگر ایشان در دفاع مقدس بود. نقش ایشان در شورای عالی دفاع و قدرت تصمیم‌گیری برای مقاطع سرنوشت ساز جنگ چشمگیر بود. در محاصره سوسنگرد که 500 نفر در محاصره قرار گرفته بودند، حضرت آقا در شورای عالی دفاع با بنی صدر توافق کرده بود که یک تیپ از لشکر 92 برای انجام عملیات برود. اما زمانی که می‌بایست عملیات شروع شود بنی صدر توافق را لغو کرد. حضرت آقا هم نامه‌ای به مرحوم سرهنگ قاسمی نوشت و شهید چمران نیز زیر آن را یادداشت کرد. ضمناً تلفنی با بیت امام( آقای  اشراقی) صحبت کردند و دستور مستقیم را از حضرت امام (ره) گرفتند. با این حکم در 26 آبان سوسنگرد از محاصره نجات پیدا کرد. @defae_moghadas 🍂
○ یکی از بسیجیان پابه رکاب و همیشه در صحنه خدمت گذاری به مردم و محرومین، برادر عزیز جناب جواد موگویی است. گوشی و دوربین بدست به هر گوشه ای که کمبودی حس می کند، براه می افتد و گزارش می فرستد. چه سیل باشد، چه زلزله و چه اربعین. او سفر خود را از میرجاوه شروع کرده تا به اربعین برسد، که نرسید، اینک در راه مهران است و گزارش یازدهم که مصادف است با رسیدن به تنگه چارزبر، همانجایی که منافقین به جزای اعمالشان رسیدند. این قسمت به پاس زحمات ایشان، تقدیم می شود.
🍂 ○ ۹۸/۷/۲۲ روز یازدهم-۴ ظهر رسیدم تهران. بعد ۶ روز بالاخره با بچه‌ها راه افتادیم به سمت مهران. اولین موکب را نزدیک همدان دیدم. بنده خداها رو مجبور کرده بودند که مجوز بگیرند از ستاد عتبات برای نوکری زوار حسین!  چند موکب دیگر هم بودند. یکی در گاراژ و یکی چادر زده بود در کنار خیابان. مردمی بودند و با حداقل‌ها خوب پذیرایی کردند.البته بی‌مجوز! نصف من، نصف رضا رانندگی کردیم تا رسیدیم به تنگه چهارزبر در نزدیکی مهران. همان تنگه‌ای که صیادشیرازی صید کرد منافقین را؛ مرداد۶۷. چند روز بود که پیرجماران جام زهر را نوشید و قطعنامه را پذیرفت که جنگ تمام شود میان ایران و عراق! لکن گفت کربلا را آزاد خواهیم کرد، به وقتش! هنوز امضای ولایتی پای قطعنامه نرسید که ستونی از منافقین راهی کرمانشاه شدند. رجوی گفت امروز مهران-فردا تهران! در اوین هم آماده شدند که رجوی برسد.  از سر پل ذهاب رد شدند و شهر کرند را گرفتند.  پای‌شان به اسلام‌آباد غرب که رسید قصابی کردند مردم را. حتی بیمارستان و مجروحین بر تختش. با موزاییک پاسداران وطن را سر بریدند. به چه جرم؟ نمیدانم! یحتمل به جرم ایستادن ۸ ساله در برابر ارتش صدام. به اسم مجاهدین خلق آمدند. کدام مجاهد اما؟ جهاد در برابر خلقِ ایرانی حتما!  خلق را مثله کردند. خانه به خانه گشتند و کشتند هر که قلبش با ایران بود و دلش در جماران. حمام خون در اسلام‌آباد راه افتاد. آخ! که چقدر سخت است که بعثی را بیرون کنی لکن حالا وطن‌فروش بیاید با سلاح بعثی تیغ بکشد بر قلب شهر. بعثی هم جنگنده‌هایش را فرستاد تا رجوی زودتر برسد به پایتخت. دیگر منافق، منافق نبود! دیگر لازم نبود بمب بگذارد در پارک کودکان شیراز یا ایستگاه راه‌آهن مشهد یا بسوزاند رجایی و باهنر را زنده زنده! یا که نقاب بزند تا لو دهد کربلای۴ را که غواص دست بسته جان دهد زیر تلی از خاک! این‌بار آشکارا سوار بر تانک زد به جاده آسفالته که زودتر برسد تهران. زهی خیال باطل اما!  صیاد دامش را پهن کرد در تنگه چهارزبر! به بزرگی صدهامنافق!چنان صیدی کرد که داغ صیدش هنوز بر تن منافقین هست. از برای همین بود که فروردین۷۷ صیاد را در تهران زدند.  لکن سرلشگر صیاد خوب کشت از آنها. راستی کشتن خوب است یا بد؟ کشتن خائن اما، خوب است و دلنشین! دلت خنک می‌شود.خائنِ وطن‌فروش را باید کشت! اعدام کم است برایش! این رسم همه وطن‌پرستان دنیاست. هیچ ملتی تاب وطن‌فروشی را ندارد. در اروپا باشد یا غرب یا شرق، وطن‌فروش خائن است. بی‌حرف. دمت گرم صیاد. دمت گرم رییسی که طناب‌دار را به پا کردی برای هم‌پیاله‌های صدام. مرسی که بودی و کشتی منافقِ وطن‌فروش را.  https://www.instagram.com/javad.mogouei/ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نودم: چهار دونه و نصفی! شبای جمعه بجای آب‌گوشت شام، خورش لوبیا داشتیم و هر دو نفر توی یه بشقاب می خوردیم. اون وقتا من و صادق‌زاده هم غذا بودیم. شامو که گرفتیم دیدیم تو ظرف ما کلاً نُه دونه لوبیا هست. نه این که به ما کم داده باشن. اتفاقا مسؤل غذا خیلی عادلانه تقسیم می‌کرد ، ولی دیگه کرَم و سخاوت بعثیا در همین حد و اندازه بود. روزی چند دونه بیشتر و روزی دیگه چند تا کمتر. چهارتا من برداشتم و چهارتا علی. یه دونه لوبیا مونده بود و هی به هم تعارف می‌کردیم. من بشوخی گفتم ببین علی آقا من بزرگ‌ترم و ایثارم بیشتره. امشب میخام ایثارمو به نمایش بزارمو نصف لوبیا رو بهت ببخشم. بخور نوش جونت. یکی سیر بشه بهتره تا هر دو مون گشنه بمونیم. علی هم با دو انگشتش لوبیا رو ورداشت انداخت بالا. تا مدتها سرِ بسر علی میذاشتم که ببین چه رفیق ایثارگری داری! اون شب من گشنه سرمو زمین گذاشتم و نصف لوبیام رو به تو بخشیدم که تو سیر بخوابی. علی هم می‌گفت! بابا کچلم کردی با اون نصف لوبیا. آخه یه نصفه چطور میتونه آدمو سیر کنه و خلاصه این جر و بحث و استدلال ما ادامه داشت تا سوژه بعدی گیرمون بیاد. یکی از چیزهای خنده‌دار زمان اسارت، سهمیه‌بندی خرما یا انگور بود که چند ماه یه بار با کلی منت گذاشتن بر سرِ بچه‌ها به ما می‌دادن. وقتی سهمیه بین آسایشگاه‌ها تقسیم می‌شد‌، انگار بین چند خانواده دو سه نفره تقسیم می‌کردن. اونقد کم بود که مسئول تقسیم غذا خوشه‌ها رو دونه می‌کرد و به هر نفر، چیزی در حدود ده یا دوازده دونه انگور بیشتر نمی‌رسید. خرما هم نهایتش سه چهار دونه بود. قسمت خنده‌دارش این بود که گاهی، وقت تقسیم میوه‌هایی مانند انگور و پرتقال می‌پرسیدن که شما همچین چیزایی توی ایران دارید یا تا حالا خوردین؟!! نمی‌دونم چی تو گوش این بینواها خونده بودن که کشور و مردم ایران رو با اون همه وفور نعمت مثل سومالی و اتیوپی می‌دیدن و حتی بدتر! بچه‌ها به هم نگاه می‌کردن و با پوزخند به هم می‌گفتن والا گاوهای ما تو ایران از اینا نمی‌خورن تا چه برسه به ما. گاهی به خاطر همین پوزخندا یکی دو نفر زیر کتک می‌رفتن. این بندگان خدا اونقد توی جهالت و بی‌خبری خودشون دست و پا می‌زدن که چشم و گوش بسته هر چه از رادیو و تلویزیون‌شون علیه ایران پخش می‌شد رو باور می‌کردن. وقتی کمی وضع عادی‌تر شده بود و بعضی از بچه‌ها از انواع میوه‌ها و وسایل لوکس تا رفاهیات ایران و وضع عمومی و معیشت خانوارهای ایرانی براشون تعریف می‌کردن‌، نزدیک بود دو تا شاخ از کله شون بزنه بیرون . اکثرا هم باور نمی کردن و فکر می‌کردن بچه ها دارن گزافه‌گویی می‌کنن و میخان اونا رو دق بِدن. وقتی کسی می‌گفت: مثلاً اکثر خونواده های ایرانی یخچال‌، تلویزیون، تلفن، فرش، ماشین لباس‌شویی دارن و قیمت گوشت، مرغ، برنج و حبوبات و میوه‌جات اینه و متوسط درآمد خانوار ایرانی این‌قدره، براشون تازگی داشت و فکر می‌‌کردن ما داریم دستشون میندازیم. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍂 🔻 منبع روحیه در عملیات رمضان، در شرایط بدی قرار گرفته بودیم. تک و تنها وسط عراقی ها مانده بودیم که خمپاره ای وسط جمع چند نفریمان خورد. در آن تاریکی شب، وسط میدان مین و در میان شهدا و ناله مجروحین، محمدرضا آزادی (بیسیم چی ما) لحظه به لحظه اوضاع را گزارش می کرد و می گفت: - اینجا همه چی روبراهه، دشمن در حال عقب نشینیه، ما هیچ مشکلی نداریم و در حال مقاومتیم و... و این در حالی بود که از او خون می رفت، ولی غیرتش اجازه گفتن از شکست نداشت. مجید نصاری @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ‍ ‍ مجمع عقلا !!! ایرانی ها در شرایط بسیار سختی گرفتار بودند. به نظر می‌رسید زمینه پایان جنگ از روی ناچاری در ایران فراهم شده باشد. فرمانده سپاه که به موفقیت عملیات های هور دل بسته بود، پس از دو عملیات در هور، به ویژه بدر، تا حدود زیادی خلع سلاح شده بود. قوی ترین مخالفان ادامه جنگ برخی سیاسیون مجلس بودند که "مجمع عقلا"!!! را تشکیل داد. محسن رضایی درباره این مجمع که به ریاست "حسن روحانی" تشکیل می شد گفته است: "جلسه به نام عقلا در مجلس محترم شورای اسلامی تشکیل شد و در این جلسه آمدند به نظر خود بحث‌های اصولی را طرح کردند. مثلاً وضع دشمن چطور است؟ وضع ما چطور؟ اقتصاد ما چطور است؟ چه کار باید بکنیم؟ فرانسه چه کار می تواند بکند؟ چه قدر اسلحه می توانیم بخریم؟ اسلحه به ما می‌دهند. نمی‌دهند؟ این بحث‌ها را کرده بودند و خوف این می رفت که این بحث‌ها به خارج از مجلس سرایت کند و به جنگ لطمه وارد شود. حضرت امام به محض اینکه این جلسه را فهمیده بود، دستور دادند به آقای هاشمی که این چیه و چه کسی این جلسات را تشکیل می‌دهد؟ بگوید این جلسات را منحل کند و این حرف را نزنند. بگویید این جلسه تعطیل بشود. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🍂 🔻 0⃣8⃣ خاطرات رضا پور عطا برادر نداعلی مسئول تفحص شهدای منطقه، کمی در هم شد. علی جوکار گفت: بی فایده است.... زمین رو شخم زدیم... هیچی نیست. نداعلی پس از اندکی مکث گفت: نمی تونیم اینها رو اعلام کنیم. با لبخند گفتم: آخه مرد مؤمن، چطور ممکنه من همه شهدا رو درست گفته باشم فقط این دو نفر را اشتباه کنم! برادر نداعلی گفت: آقای پورعطا اشکال شرعی داره.... اگر به احتمال یک درصد استخوان‌ها جابه جا شده باشن.. گناهش گردن من و حضرتعالی می افته. آنقدر مطمئن بودم که گفتم باشه آقا.... گناهش گردن من... بچه های تعاون در احراز هویت استخوانها سخت گیری زیادی نشان می دادند. شاید هم حق داشتند اما من مطمئن بودم چیزی که می گویم درست است. بچه های تفحص لحظاتی با هم مشورت کردند. در نهایت برادر نداعلی روی یک تکه کاغذ نوشت: به گفته برادر پورعطا این استخوان‌ها مربوط به شهید سعید فدعمی می باشد. سپس کاغذ را توی پلاستیک استخوان ها انداخت. برای نریموسی هم همین کار را انجام داد. البته حسن نریموسی از نیروهای لشکر قدس بود. اما فدعمی در گروه ۲۹ نفره خودم بود. همه استخوان‌های ۴۹ شهید جمع آوری شد. از این تعداد ۲۹ شهید از بچه های امیدیه و بقیه از شهرستان بهبهان بود. باز هم جلوتر رفتم. تقریبا به آخرین میدان مین رسیدم. محل استقرار تیربارچی را روی خاکریز عراق شناسایی کردم. نگاه خصمانه ای به آنجا انداختم و آب دهانم را از روی عصبانیت به سمت سنگر تیربارچی پرتاب کردم. آخر آن تیربارچی خبيث و ملعون بود که آن شب توانست با قساوت قلب این صحنه تکان دهنده را خلق کند. در دوری دشت متوجه یک پاسگاه عراقی شدم که پشت سنگر تیربارچی دیده می شد. تقریبا ۵۰ متر از خاکریز فاصله داشت. یک سنگر جنگی بود که آن را به پاسگاه تبدیل کرده بودند. نگهبان عراقی با مشاهده ما از توی سنگر بالا آمد و به عربی گفت: این‌جا چی کار می کنید؟ نداعلی عربی را خوب صحبت می کرد. گفت: اومدیم شهدامون رو پیدا کنیم. نگهبان عراقی که انگار حرفی برای گفتن داشت، با اشاره دست از ما خواست پیش آنها برویم، نداعلی گفت: خیلی ممنون.. فردا می آییم. به نداعلی گفتم: خب، چه اشکالی داره..... بریم یه سری بزنیم. گفت: آدم‌های بدبختی هستن. فردا که اومدیم یه مقدار آذوقه و جنس هم براشون می بریم. همراه باشید @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا