eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنگ دل.mp3
زمان: حجم: 2.16M
🔻 نواهای ماندگار حاج غلامعلی کویتی پور 🔴 چنگ دل آهنگ دلکش میزند ناله عشق است و آتش میزند کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود و یکم: سربازهای ۱۳ و ۱۶ سال خدمت یکی از چیزایی که هم برای ما و هم عراقیا تعجب برانگیز بود مدت خدمت سربازی تو دو کشور بود. بعضی از نگهبانای اردوگاه در سنین بالای سی سال و سی وپنج سال بودن. اوایل نمی‌دونستیم قضیه چیه؟ و جرأت هم نداشتیم ازشون بپرسیم. اما کم کم، که ارتباطایی ایجاد شد و بعضیاشون کم و بیش با بچه‌ها می‌جوشیدن، یکی می‌گفت من هشت ساله سربازم یکی می‌گفت من ده ساله سربازم. یکی یازده سال و حتی سیزده سال و دیگری شانزده سال. این کاملا در عراق عادی بود ولی برای ما خیلی جای تعجب داشت! اونا می‌گفتن در زمان جنگ چیزی به اسم پایان خدمت نداریم. اگه کسی روز آخرِ خدمتش بوده و جنگ شروع شده، هنوزم سربازه و تا زمانیکه قرارداد صلح امضا نشه، همینه. بندگان خدا تعدادی ازشون هر کدوم چند سر عائله داشتن و ماهی شش هفت روز مرخصی با یه حقوق بخور و نمیر. برعکسش وقتی ما می‌گفتیم خدمت سربازی تو ایران دو ساله و تو هر شرایطی دو سال که تموم بشه به فرد کارت پایان خدمت میدن، تعجب می‌کردن و گاهی با حسرت می‌گفتن خوش بحالتون! حتی اتفاق می‌فتاد که درد دل می‌کردن و طرف می‌گفت: من سیزده ساله سربازمو هیچ شغل و حرفه ای یاد نگرفتم. اگه فردا روزی بین ایران و عراق صلح بشه و ما رو ترخیص کنن، هیچ شغل و حرفه ای بلد نیستم. واقعا علی‌رغم اینکه بعضی از اونا خیلی بی‌رحم و قسی القلب بودن، ولی گاهی دلمون براشون می‌سوخت و فهمیدیم اسیر واقعی اینا هستن که گرفتار یه همچین دیکتاتور خونخواری شدن که به ملت خودشم رحم نمی‌کنه!!! تنها مزیت سربازی براشون حقوق ناچیزی بود که به‌شون می‌دادن و به گفته خودشون توی اون اوضاع جنگی کفاف زند‌گی‌شون رو نمی داد. رو حساب همین سربازی های طویل المدت بود که اکثر عراقی ها یک یا چند نفر از اعضای خونواده شون رو توی جنگ از دست داده بود. پایان خدمت سربازی برای یک عراقی در زمان جنگ یا مرگ بود یا پایان جنگ. حتی بعد از پذیرش قطعنامه تا دو سال بعدش یعنی سال ۶۹ و آغاز تبادل اسرا وضعیت جنگی حاکم بود و بعد از اونم که جنگ کویت و آمریکا شروع شد و سربازای نگون بخت عراقی فکر کنم مدت سربازی‌شون به ۲۰ سال هم رسید!!! ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🍂 🔻 2⃣8⃣ خاطرات رضا پور عطا بچه ها لابه لای همه شهدا جستجو کردند تا بالاخره پیدایش کردند. این سیم چین برای ما حکم کیمیا را داشت. نیروها را آرام لابه لای علف ها نشاندم. کمی تمرکز کردم و آماده چیدن سیم ها شدم. بعد از سیم خاردارها، ۳۰۰ متر میدان مین در پیش داشتیم. در طول زمانی که سیم ها را می چیدم، مشغول محاسبه میدان مین و چگونگی عبور بچه ها از آن بودم. خط مستقیم ما مشخص نبود. اگر حین حرکت یک وجب انحراف پیدا می کردیم، خدا میداند چند کیلومتر در عمق میدان باید مین خنثی می کردیم. همه وجودم شک و تردید و حدس شد. حاج محمود همه مسئولیت را روی شانه ها و افکار من انداخته بود. همه ترسم از این بود که این ۳۰۰ متر عرض، تبدیل به کیلومترها حرکت اشتباه در عمق میدان شود. تاریکی شب هم مزید بر علت شده بود و ابتکار عمل را از من گرفته بود. سعی کردم از حس لامسه دستانم استفاده کنم. دستهایم را جلو گرفتم و حرکت کردم. هر بار که سیمی با دستانم برخورد می کرد، آن را می چیدم. نیروهای پشت سرم، چشم هایشان را به دستان خون آلود من دوخته بودند. بالاخره آخرین حلقه سیم خاردارها را قطع کردم و روبه روی مین های کشنده میدان قرار گرفتم. صلواتی از اعماق وجودم فرستادم و دست هایم را آماده فرو بردن در رمل‌ها کردم. قبل از حرکت، همه چیز را به بچه ها گفته بودم. آنها روی نوک دست و پاهایشان در پی من می آمدند. نفسم به شماره افتاد. اولین اشتباه من، آخرین نفس بچه ها بود. نیروها از شدت ترس، به هم چسبیده جلو می آمدند. گاه و بیگاه صدای بچه ها را می شنیدم که می پرسیدند: رضا تموم نشد؟ ..... چقدر دیگه مونده؟ سعی کردم به نق و نوق آنها توجه نکنم. همه حواسم به دست و پاهایم بود. حاج محمود از پشت سر گفت: رضا الان نیم ساعته که تو میدون داریم حرکت می کنیم.. پس چرا نمی رسیم؟ ایستادم و نفسی تازه کردم. همه وجودم خسته و کوفته بود. همه مسیر را نشسته و به حالت پا مرغی آمده بودم. به جلو نگاه کردم. غیر از سیاهی چیزی دیده نمی شد. ‍ ‍به حاج محمود گفتم: نمیدونم، شاید منحرف شدیم و در عمق داریم پیش میریم. حاج محمود گفت: ادامه بده. دوباره خودم را جمع و جور کردم و حرکت را از سر گرفتم. به امید اینکه به انتهای میدان برسم. اما ظاهرا تمامی نداشت. یواش یواش روحیه ام ضعیف می شد. واقعا پاهایم یاری نمی کرد. خون زیادی ازم رفته بود. سرم را برگرداندم تا چیزی به حاج محمود بگویم که ناگهان صدای انفجاری مهیب از پشت سرم در فضا پیچید. «خاف». این صدا دیگر جزئی از وجودم شده بود. چشم هایم را بستم و گفتم: وای خدا... منتظر سر و صدای بچه ها بودم اما هیچ صدایی غیر از صدای خاف انفجار شنیده نشد. حتی یک آخ. به طور طبیعی باید کمین ها عکس العمل نشان می دادند. کافی بود منوری در آسمان روشن کنند تا همه مان را ببینند و قتل عام مان کنند. همراه باشید @defae_moghadas 🍂
سلام با توجه به مطالب دیگری که در کانال قرار می‌گیرد ، لازم است حجم ارسال ها رو هم در نظر بگیریم.
🍂 🔻 عملیات رمضان 👇 عملیات رمضان نام عملیات نظامی تهاجمی نیروهای مسلح ایران درجنگ ایران و عراق می‌باشد. این عملیات در تاریخ بیست دوم تیر ماه تا هفتم مرداد ماه ۱۳۶۱ و در پنج مرحله و در محور شرق بصره به صورت گسترده با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد. این عملیات نخستین عملیات نظامی ایران پس از آزادسازی خرمشهر در سوم خردادماه ۱۳۶۱ می‌باشد. همچنین این عملیات یکی از بزرگترین عملیات‌های زرهی نظامی زمینی پس از جنگ جهانی دوم به‌شمار می‌رود. نیروهای ایرانی از روش یورش موج انسانی در این عملیات استفاده نمودند. عملیات رمضان در شب ۲۱ رمضان در ساعات ۲۱ و ۳۰ دقیقه شامگاه ۲۳ تیر ماه ۱۳۶۱ با رمز یا صاحب الزمان ادرکنی در منطقه عملیاتی شلمچه و شرق بصره آغاز شد. @defae_moghadas 🍂
🍂 اصلاح می شود نقشه عملیات رمضان و پنج محور اصلی
🍂 چه کسی تصورش را می کرد! فرماندهانی با پیشانی بندهای "یاحسین"