eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود و ششم: معراج و غدیر یکی از زیباترین جلوه های اسارت اتحاد و همدلی بین بچه شیعه‌ها و برادران اهل سنت و بحث و مناظرات دوستانه با هم بود. در آسایشگاه یکی، یکی از عزیزان اهل سنت به نام آقا معراج بود که خیلی علاقمند به کشف حقیقت و بحث در زمینۀ مسائل دینی و مذهبی بود. یه روز اومد پیشم و گفت: دوست دارم در زمینه ولایت حضرت علی(علیه السلام) و دلایل شما در این زمینه برام حرف بزنی. من از واقعه غدیر شروع کردم و جملات حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در باره علی( علیه السلام) و جمله معروف «من کنت مولاه ،فهذا علی مولاه» رو داشتم توضیح می‌دادم که معراج گفت: ببین آقا رحمان پیش هر که میرم از غدیر شروع می‌کنه. من خیلی این چیزا رو نمی‌فهمم! با زبون ساده و خودمونی برام توضیح بده ببینم قضیه چه بوده؟ من گفتم بشرطی که ناراحت نشی میگم! گفتم: من اگه بخام مفصل وارد این بحث بشم احتمال داره ناچار بشم چیزایی رو بگم که برای تو خوشایند نباشه. گفت: عیبی نداره من دنبال حقیقت هستم. چند جلسه با هم نشستیم و در باره مسئلۀ ولایت و دلایل مختلفی که به ذهنم می‌رسید براش توضیح دادم. سؤالاتی داشت که در حد توانم پاسخ می‌دادم و اونم بدون تعصب گوش می کرد. من در صدد شیعه کردنش نبودم. انتخاب مذهب باید آگاهانه و در پی تحول درونی باشه. چون خودش علاقه نشون داده بود احساس می‌کردم وظیفه دارم اطلاعاتم رو هر چند ناقص در اختیارش بزارم. این بحثای دوستانه مدتی ادامه داشت تا اینکه معراج و چند نفرِ دیگه رو بردن آسایشگاه دیگه و بحثای ما قطع شد، امّا یه چیز برای من و او موند و اون این که می‌شود بدون تعصب و توهین حتی اعتقادات همدیگه رو به چالش کشید؛ فقط شرطش اینه که جویای حقیقت باشیم نه در قید تعصب. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
سلام، دعا کنید از مسیر خارج نشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ABUAMMAR.BLOGFA.COMBABA KHODAHAFEZ KE MAN HAM RAFTAM AZ DONYA.mp3
زمان: حجم: 2.12M
🍂 🔴 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران نوحه‌خوانی ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄ ⏪ بابا خداحافظ که من هم رفتم از دنیا بابا خدا حافظ ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄ در کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 "سرباز کوچک امام" کتاب" سرباز کوچک امام " خاطرات آزاده " مهدی طحانیان" به قلم فاطمه دوست کامی است. سرباز کوچک امام که از آن به عنوان جامع ترین اثر در حوزه خاطره نگاری اسارت یاد می شود، در برگیرنده خاطرات جذاب  و خواندنی نوجوان اسیری است که درخواست مصاحبه خبرنگار هندی شبکه5 فرانسه را به دلیل نداشتن حجاب وی رد می کند. "سرباز کوچک امام" پرفروش ترین آثار  انتشارات پیام آزادگان در 26 نمایشگاه بین المللی کتاب تهران بود که در دیدار مقام معظم رهبری از این غرفه مورد توجه و عنایت خاص معظم له واقع شد. طحانيان در آستانه 13 سالگی به اسارت دشمن در آمد. اين نوجوان مصاحبه معروفی با خبرنگار هندی دارد كه بار‌ها از تلويزیوين پخش شده و بازتاب بسياری در كشورهای عراق و ايران داشت.  مخاطب وقتی كتاب را می‌خواند و در جريان روايت با حوادث مانوس می‌شود درمی‌يابد اين نوجوان در چه شرايط سختی با شجاعت لب به سخن گشود. سرگرد محمودی يكی از شكنجه‌گران معروف رژيم بعث عراق در صحنه‌ای كه طحانيان مشغول مصاحبه بود حضور داشت و طحانيان بدون ترس پاسخ خبرنگار هندی را می‌داد. پس از پخش شدن اين مصاحبه و بازخورد آن در حزب بعث، سرگرد محمودی تبعيد شد.  نویسنده : فاطمه دوست کامی ناشر:   پیام آزادگان قطع:  وزیری سال انتشار:  ۱۳۹۶ تعداد چاپ:  ۱۵ تعداد صفحات:  ۴۶۸ قیمت:  ۳۵۰,۰۰۰ ریال @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 گزیده هایی از کتاب 🔅 «... نیروها را به دسته‌های سه‌تایی تقسیم کردند. در هر دسته یک تیربارچی، یک آرپی‌جی‌زن و یک تک‌تیرانداز می‌گذاشتند. وقتی نیروهای تمام دسته‌ها را مشخص کردند، معلوم شد دسته آخر یک تک‌تیرانداز کم دارد! با شنیدن این خبر جان گرفتم. خود فرمانده اول صحبتش به آقای ابرقویی و نیروها گفته بود که قول داده در یک وقت معین، چند دسته مشخص نیروی کامل بفرستد اهواز، و این یعنی این که اصلا وقتی نمانده تا بشود منتظر رسیدن یک نیروی دیگر شد! تا وقتی نگاه فرمانده متمایل شود سمت من، دیگر نذر و نیازی نمانده بود که نکرده باشم. با دست اشاره کرد به دسته نیمه‌کاره آخر. تا آنجا پر کشیدم. با آمدنم دسته تکمیل شد. نگاهم را پر از تشکر کردم و سر چرخاندم سمت آقای زارعی. فرمانده بهش گفت:« برادر زارعی، آخر مجبور شدیم ایشون رو بفرستیم اما مطمئنیم که از اهواز برمی‌گردون‌شون...» 🔅 «... یک درجه‌دار ارتشی که خدمه تانک بود و سن و سال بالایی داشت و روی تانکش نشسته بود، صدایم کرد. رفتم کنارش. جستی زدم و نشستم روی تانک. گفت:« اسمت چیه؟» گفتم: «مهدی!» گفت: «آقامهدی نکنه پول خوبی بهت میدن که پا شدی اومدی جبهه؟» گفتم: «خودتون خوب می‌دونید، اگه دنیا رو هم به یکی بدن محاله حاضر شه بیاد اینجا.» گفت: «آره اما می‌خوای بگی هیچی بهت نمیدن که پا شدی اومدی جبهه؟» گفتم: «بله، هیچ پولی بهم نمیدن. من خودم اومدم.» شاکی گفت: «آخه پس پسرجون تو با این سن و سالت چرا اومدی جبهه؟ کی تو رو آورده اینحا؟» گفتم: «کسی منو نیاورده، خودم اومدم. تازه با هزاربدبختی!» گفت: «چرا نموندی درست رو بخونی؟» گفتم: «فعلا به امر امام جنگ از هر چیزی مهم‌تره، حالاحالاها وقت هست واسه درس خوندن...» @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ "حمله منافقین" نزدیک اذان مغرب دوشنبه سوم مرداد ۱۳۶۷ بود. از سنگر بیرون رفتم ببینم چه خبر است. وقتی برگشتم آقا (حضرت آیت الله خامنه ای) پرسید چه شده؟ گویا از حالت چهره ی من احساس کرده بود اتفاقی افتاده است. گفتم خبر خاصی نبود. گزارش دادن را ادامه دادم و دربارهی عملیات صحبت می کردیم که موقع اذان دوباره جان محمد تماس گرفت و گفت دشمن آمده اسلام آباد. گفتم این چه حرفی است دشمن آمده اسلام آباد ؟ یعنی چه؟ خشکم زد. من خبرداشتم که ما در آن جا هیچ موضع دفاعی نداریم. آقا فهمید اوضاع واحوال ما به هم ریخته. پرسید چه شده ؟ گفتم آقا می‌گویند دشمن آمده به اسلام آباد. ایشان بلافاصله فرمودند "منافقینند و دارند می آیند که به تهران بروند." @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا