eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 امروز نوشته‌های سال‌های گذشته همرزمان را مرور می کردم که به خاطره‌ای از روز‌های شروع جنگ در اهواز برخورد کردم که خواندنش خالی از لطف نیست 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 آن‌روز پر خطر ۱ بهروز خسروی ..... و امّا ۷/مهر۵۹- برای مردم و شهر اهواز روزی استثنایی و سرشار از وحشت‌ و اضطراب بود. صبح ساعت ۷/۰۵ دقیقه شروع به بمباران مردم نمودند. درحالی که بعضی از مردم فهمیده بودند؛ سوسنگرد اشغال‌ و نیروهای‌ عراقی با صدها تانک بسوی اهواز در حرکتند و تا دب‌حردان رسیده‌اند، فرمانداری رسماً اعلام کرده بود "احتمال سقوط اهواز است" یعنی خودتان فکری بکنید، ولی هیچ‌کس ناامید و تسلیم نبودند و به یکدیگر دلداری و کمک می‌نمودند👍✌️ من از محله‌قدیمی ۲۴متری و پل‌‌سیاه بودم، همه مردم باهیجان و با بهره‌گیری از درس‌های دوره انقلاب🇮🇷 آماده برای مقابله شدیم. با تهیه گونی و خاک تمام کوچه‌ها را سنگربندی کردیم و شروع به ساخت کوکتل و سه راهی کردیم. هرکس با یک سلاح و حداقل گُرز آماده دفاع بودند!!!. و جوانان نیز هم به مساجد گسیل و تجمع کرده‌ بودند. هر چند هنوز بسیج پایگاه‌ها به شکل رسمی تشکیل نشده بودند. ....و امّا ساعت ۱۱ صدای مهیبی از نزدیکترین نقاط شهر دل همه را لرزاند و صداها نزدیک و نزدیکتر می‌شد. انفجارهای پی درپی و نزدیک😳😳 دربهای‌قدیمی و پنجره‌ها ازجا کنده و پرتاب می‌شدند و بر سر مردم فرود می‌آمدند😥😳 و باز هم صداهای وحشتناک💥⚡️ مردم، زن و بچه‌ها پیرو جوان هیچ جان‌ پناهی نداشتند، هیچ‌جا امن نبود. نه‌کنار دیوار!! نه‌ وسط خیابان!! شیشه‌ها مانند ترکش به همه سو پرتاب می‌شدند. از آسمان تکه‌های ترکش و دانه‌های شن و سنگ و باروت می‌بارید.💥🔥 ماشین‌های در‌حال حرکت‌ یا واژگون می‌شدند یابه پایه‌ها و یا پیاده‌رو برخورد می‌کردند. !!! جوان‌ها!!! باور کنید تصور و ترسیم آن لحظه‌ها خیلی مشکل است! هنوز هم قدیمی‌ترها اگر بخواهند از جنگ بگویند از آن روز می‌گویند اگر در قید حیات باشند! پروردگار همه رفتگان‌زیر خاک را بیامرزد!🙏 ببخشید خسته شدید؟ تا اینجا فقط ظهر ساعت ۱۳شده. 🌝💥... @defae_moghadas
🍂 🔻 آن‌روز پر خطر ۲ بهروز خسروی .....آهان صدای‌آژی قرمز🚨 قطع نمی‌شد،، یادشبخیر🚨🚨🚨 پدرها به دنبال فرزندها و همسرا،، بزرگترا بدنبال کوچیکا!!.....وانفسائی بود. ما یک حوض قدیمی‌ تو منزلمان داشتیم. بچه‌ها را داخل آن قرار دادیم🤕🤕. من سرم شکسته و خونریزی داشتم و بهم می‌گفتند برو بیمارستان🤕 به‌ بهانه بیمارستان فرارکردیم و رفتم مسجد محل. مسجد توحید و بیگدلی‌سابق. ساعت ۱۵ شد 🕒. مردم هنوز سردرگم بودند. وحالا متوجه شدیم که انبارمهمات لشکر۹۲ بدلایل مرموز! ! منفجر شده⚡️💥⚡️💥🔥 و هرچه خمپاره، کاتیوشا، و فشنگ، نارنجک،،، داشته در حال انفجار است و کاری از دست کسی بر نمیاد.🖐 ساعت۱۶🕓 سردار شمخانی (توضیح اینکه منزل‌ما در همسایگی منزل سردار علی شمخانی است) با جیپ شهبازش به در مسجد آمد و گفت؛ سوسنگرداشغال شده و هرزمان ممکنه دشمن به اهواز برسه!!! درصورت تمایل آموزش‌دیده‌ها و سربازی‌ رفته‌ها بیایند سپاه‌ چهاشیر. چندنفر سوارشدند و رفتند. اما افسوس! خاک برسر من!! آنموقع به ما هم می‌گفتند؛ کوچیکید.! دوره نرفتید. بابا تازه جنگ شروع شده کی میرفتم؟؟؟ باسقوط‌ سوسنگرد هر لحظه احتمال رسیدن تانکهای‌ عراقی نیروهای بعثی به شهر حس می‌شد. باورکنید هنوز صدایشان رادر گوشم حس می‌کنم. همزمان فعالیت ستون‌ پنجم و منافقین در شهر بیشتر شده بود..‌ و احتمال سقوط شهر قووت گرفته بود و شهر به‌شدت متشنج شده بود. شلیک خمپاره ازهرسو به سطح شهر ادامه و اضافه می‌شد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 آن روز پر خطر ۳ بهروز خسروی روز هفتم مهر، غروب شد💐 انفجارات انبارمهمات رفته‌رفته کم شده و حالا مردم عادی و زن و بچه و خانواده‌ها جنگ را لمس کردند. شهر در آشوب و التهاب است و تاریکی‌ مطلق همه جا را فرا گرفته🌚 از احتمال گشت‌هوایی و ستون پنجم "همه چراغ‌ها خاموش" حتی یک سیگار!!! همه‌احساس مسئولیت می‌کنند! شاید هم ترس!!😳 ولی احساس خیلی خوبی بود. مسولیت را می‌گم. هر ماشینی که رد می‌شه؛؛ ایسسسسست🚨 بیچاره چراغ خطرش روشن می‌شد، همگی داد‌ می‌زننن🗣👥 چراغ خطر خاموش!!🗣 خاموش کن! .....همه سردرگُم. جوان‌ها یک دلّه گِل" درست کردن و رو چراغ‌های ماشین می‌مالند......حالا برو🗣. 🌴پس از اینکه جنگ باورشد و مسئولین شهر اظهار کردند، مراتب و ماجرا به رهبر انقلاب امام‌خمینی رسانده شد و با اعزام حضرت آقاسید علی خامنه‌ای به مناطق جنگی و حضور مستقیم و جلوگیری از کارشکنی‌ها و سامان دهی جنگ‌های نامنظم و ارتش، مردم امیدوار شدند. و رهبر انقلاب پس از اشغال سوسنگرد و خطر سقوط اهواز🇮🇷 در پیامی خطاب به جوانان فرمودند‌: "مگر جوانان اهواز مرده‌ اند که عراق اهواز را بگیرد!" 🇮🇷🇮🇷 که شور عجیبی در میان جوانان غیور و مسلمان درپی داشت. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 آن‌روز پرخطر ۴ بهروز خسروی 🇮🇷فرمانده سپاه اهواز، برادرعلی شمخانی. در سپاه اهواز(چهاشیر) پاسداران و جوانان حاضر را جمع کرده و حدود ۳۰ نفر شده و سپس به‌خط کرده و می‌فرمایند: زمان مرگ‌ و زندگی فرا رسیده و انتخاب کنید، سال‌ها امام‌حسین را یاد کردیم و می‌گفتیم"یالیتنا کنا معکم" و "فافُوزُ فوزا‌ً عظیما" و... هرکه می‌خواهد برگردد...... ولی همه استوار و مصمم🇮🇷🌴 سپس افراد را مسلح به ژ 3 و یک قبضه بازوکا و تعدادی RPG7 و افراد را در اختیار فرمانده آموزش سپاه، تکاور و کماندو شجاع ارتش شهید علی غیوراصلی🌹 محول نموده، و فرمانده تکاور غیوراصلی با انسجام تعدادی دیگر از جوانان مساجد به ۵۰نفر می‌رسند راهی سه راه‌ی حمیدیه میشوند یاعلی۰ سوسنگرد، پایتخت غیرت و مقاومت🌹 پس از اینکه گروه بافرماندهی غیوراصلی و فرمانده شهید دهبان🌹نیمه شب با ماشین به سه‌راه‌حمیدیه رسیدند و ماشین‌هایی که اون موقع اغلب جیپ‌ شهباز بودند، پیاده شده و توسط فرمانده سازماندهی شدند. سمت راست‌‌ یا شرق جاده در دست ارتش و سمت غرب که بصورت باغستان و نخل🌴 بود که‌ برای مبارزه چریکی مناسبتر بود، بعهده گروه غیوراصلی که آرایش‌نظامی بدینصورت که؛ هردونفر بایک قبضه آر.پی.جی. به فاصله‌های ۱۰۰متراز دیگر نفرات بطرف دشمن حرکت کنند. به‌نیروها گفته شده بود: تادستورنرسیده هیچ شلیکی نکنند. و درگیرنشوند. یعنی سکوت مطلق. حرکت بصورت پارتیزانی، دردل‌شب وبدون‌ هیچگونه سنگر و جان‌پناه ادامه داشت. درساعت ۴بامداد باهماهنگی نیروهای‌هوانیروز هجومی که‌ با رشادت به تانک‌های بعثی آوردند توانستند آن‌ها را تا سوسنگرد، مجبور به عقب نشینی کنند. و طی "۳روز جنگ تن‌به‌تن و طاقت‌فرسا در شهر و بدون آذوقه، نبردی جانانه بخرج دادند🇮🇷 و دشمن متجاوز را در روز دهم/مهر از شهر خارج و تا تپه‌های‌الله‌اکبر به‌ عقب راندند.👏👏👏🇮🇷🇮🇷 و درتاریخ ۵۹/۷/۱۰ توانستند سوسنگرد را پس گرفته و مستقر شوند. البته بمباران و کشتار برسر شهر و رزمنده‌ها همچنان ادامه داشت.🌴🌴🌴 ☝️☝️دریکی از جنگهای‌ تن‌به‌تن، یکی از دوستان‌رزمنده اصفهانی‌با ۱۷سال سن درحالی که دریکی از جوی‌ها سنگر گرفته بود و از ناحیه‌ مچ‌دست و گوش مجروح شده بود، ۳روز در مقابل سه‌نفر عراقی که در جوی مقابل در خیابان مخفی شده بودند مقابله میکرد و روز سوم ناچار به فرار شدند. در این عملیات چندتن از عزیزان رزمنده ندای‌حق رالبیک وبه‌ یاران‌سیدالشهداء(ع) پیوستند😢🏴 فرمانده و تکاور گروه شهیدعلی غیوراصلی🌹 درتاریخ ۵۹/۷/۱۱ دراثر جراحات وارده شهید🌹توضیح اینکه تا پایان‌‌دفاع‌مقدس مربیان سپاه از‌ تاکتیک‌های وی در آموزش‌ها بهره می‌جستند و دیگر فرمانده گروه شهید محمود مراد اسکندری بود روحشان شاد.🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣0⃣1⃣ خاطرات رضا پورعطا نداعلی به پدر شهید تبریک گفت و از او فرصت خواست اجازه دهد کارهای قانونی شهید را انجام دهند و در پی آنها همراه با تشریفات خاص به شهرستان اعزام کنند. سپس با احترام پدر شهید را برای پذیرایی از سالن معراج بیرون برد. با خارج شدن همه حاضران از سالن، سکوت سنگینی برقرار شد. من ماندم و تعداد زیادی تابوت که حامل شهدای گمنام بود. حرکات پدر سعید از جلو دیدگانم دور نمی شد. صحنه هایی که هرگز راز آن را نفهمیدم چه بود و چه شد! راز نهفته در سینه پدری" از فرسنگ ها دورتر آمد و پاره تنش را با خود به شهر و دیارشان برد. فضای معنوی و آسمانی بر سالن حاکم شده بود. گویی همه ملائک در سالن بودند. دیگر از هیاهوی شب های عملیات خبری نبود. شروع به قدم زدن لابه لای تابوت ها کردم. مثل دیوانه ها با آنها حرف زدم. ناگهان زمزمه رمز آلودی در گوشم طنین انداخت که من هم اینجا هستم. ایستادم و به تک تک تابوتها نظر افکندم. این صدا را خوب می شناختم. فهمیدم که صدای یکی از تابوت هاست. رضا مرا به خود می خواند. او هم پلاک نداشت. در دو روز گذشته مادر رضا هم بی تابی می کرد و پسرش را از من می خواست. نجواکنان با رضا صحبت کردم و از او خواستم خودش را به ما نشان دهد. گفتم: آخه بی معرفت جواب مادرت رو چی بدم. به او قول دادم که تو رو به خانه برگردونم... مادرت در انتظار بازگشت تو عود و اسپند روشن کرده و همه محل رو چراغانی کرده.... کاش او هم با من می آمد و این صحنه را می دید. با خود گفتم آخر این چه رازی ست که بین زمین و آسمان معلق مانده و انسان خاکی قادر به درک آن نیست. لحظه ای بعد سرباز معراج مرا صدا زد و گفت: برادر پورعطا میخوام در معراج رو ببندم.  آخرین نگاه را به شهدای گمنام کردم و درود بر حماسه رزم آنها فرستادم و از معراج خارج شدم. 👈 پایان @hemasehjonob1 🍂
🔴 منتظر نظرات و دل نوشته های شما هستیم 👇 @Jahanimoghadam منتظر خاطرات ناب دیگری از دفاع مقدس در همین کانال باشید 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا