🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
قدرت گیری شاخه حزب بعث در عراق را می توان نقطه ی عطفی در تاریخ عراق نوین قلمداد نمود. فرایندی که با دمیدن با ناسیونالیسم عربی می رفت تا جایگاه عراق را به عنوان یگانه قدرت عربی در سطح خاورمیانه و شمال آفریقا تثبیت نماید. از دهه هفتاد و هشتاد میلادی به عنوان دو دهه طلایی عراق نام برده می شود، سال هایی که این کشور با اتکا به درآمدهای هنگفت نفتی شاهد شکوفایی گسترده در عرصه اقتصادی و تبدیل به قدرتی بلامنازع در سطح منطقه ای بود.
روی کار آمدن صدام حسین پس از زوال پیش آمده برای احمد حسن البکر، او را به یگانه مرد قدرتمند عراق تبدیل نمود. مرگ جمال عبدالناصر، صلح صورت پذیرفته از سوی انور سادات رئیس جمهور مصر با اسرائیل موسوم به کمپ دیوید، شکست های پی در پی اعراب از صهیونیست ها و... صدام حسین را بر آن داشت تا در فضای دو قطبی بر گرفته از جنگ سرد بر موج پان عربیسم سوار شده و با طرح شعارهایی عربی و در ضدیت با اسرائیل و عجم ها خود را حافظ دروازه های شرقی جهان عرب قلمداد نماید.
صدام گاهی خود را صلاح الدین ایوبی می خواند. گاهی متمایل بود که اورا استالین عرب بنامند. گاهی درصدد مقایسه خود با هارون الرشید خلیفه مشهور عباسی که تمدن اسلامی در دوران او به نقطه اوج رسیده بود، می برآمد و بدین مناسبت عکس های او در لباس ها و شکل های گوناگون در سراسر عراق به چشم می خورد.
@defae_moghadas
🍂
🔴فرماندهی بر قلوب
💢 سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی
مثلا فرمانده گردان بود. اگر غريبه اي وارد گردان می شد نمی توانست تشخيص دهد كه كدام فرمانده است و كدام نيرو.
شيوه مديريتی جديدی در جبهه راه افتاده بود، آن هم بر اساس" ان اکرمکم عند الله اتقاکم". هر كس با تقوی تر، شجاع تر و با تجربه تر بود به فرماندهی میرسيد.
❣❣❣❣
قبل از عمليات فتح المبين گردان تشكيل شد و اسماعيل را برای فرماندهی آن معرفي كردند.
بعد از سال ها دوستی، هم كلاسی و هم مسجدی بودن؛ مي خواستيم در كسوت فرماندهي با او روزگار بگذرانيم. از یک طرف فرمانده ناميدن او به لحاظ آن صميميت دیرینه برای ما سخت بود و از طرفي براي او كه خود را سرباز ساده امام زمان(عج) مي دانست اين امر بسیار نامانوس می نمود.
اسماعيل با نوع رفتارش هرگز اجازه نمی داد تا جز در موارد لازم با چشمي غير از يك بسيجي ساده به او نگاه شود. با همه مي گفت و مي خنديد؛ مي نشست و بر مي خاست؛ در صف غذا و حمام مي ايستاد. براي بچه هاي گردان جاي تعجب بود كه فرمانده شان بدون تكلف در كنار آن هاست.
روزی در گوشه چادر نشسته بودیم و گرم صحبت. رو به من كرد و گفت: "مي دوني بيشتر از همه، از كجاي فيلم محمد رسول الله (ص) خوشم اومد؟"
فكري كردم و گفتم: " تو رو نمي دونم ولي من از اون جايي كه پيامبر از مكه به مدينه مي رسه و اون آهنگ و شعر رو پخش مي كنه و يكي از بالاي درخت خبر آمدن پيامبر رو با فرياد اعلام مي كنه و مردم خوشحال مي شن، رو بيشتر پسنديدم".
اسماعيل گفت "ولي من از اون جا خوشم مياد كه تو فتح مكه، پيامبر و ياراش بدون اسلحه وارد مكه مي شن و زن ابوسفيان مي گه"لااقل محمد به وعده اش عمل کرد و در رو به زور باز نکرد و ابوسفيان جواب مي ده، از قلب ها وارد می شه نه از دیوارها و این پیروزی جاودانه است."
وسعت و دقت ديد او در مسائل و به کار گیری نکات ظریف، از هوش و ظرفيت بالاي او در راهي كه پا گذاشته بود حکایت داشت و او هم به اين نكته رسيده بود كه بايد بر قلوب بچه ها فرماندهي كرد نه بر جسم آن ها و تا شهادتش به اين اصل پايبند و استوار ماند.
نيروها براي انجام خواسته هايش سر از پا نمي شناختند و او را قلباً دوست داشتند، نه از اين جهت كه او فرمانده بود و بزرگتر، بلكه او را لايق فرمانبرداري و اطاعت مي دانستند.
و نگاه و علاقه من به حاج اسماعيل فرجواني نه به خاطر دوستي و رفاقت ديرينه، بلكه به خاطر لياقتي بود كه الگو شدن را برازنده او مي كرد.
خوشحال بودم که راز بزرگ عزت و سربلندی حاج اسماعیل، در بین بچه هایش، چونان پرده سنگینی از جلو چشم هایم برداشته شده بود. به راستی او بر قلوب مریدانش فرمانده بود و بس.
رحیم قمیشی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت دویست و دهم:
من و دل افروز
از آسایشگاه ما هم پنج شش نفر رفتن و به قبیله گرگها پیوستن و بجای اونا چن دسته گل خوشبو وارد جمع ما شدن. از دست قضا یکیشون از همشهریای خودم بود که همراه حاج محمود منصوری اسیر شده بود. همون عبدالله دل افروز بود که چند ماه قبل حاج محمود وعده شو بهم داده بود و خیلی دوست داشتم ببینمش.
عبدالله هم از کسانی بود که حلوای منو خورده بود و برای شادی روحم فاتحه نثار کرده بود.
کلی با هم حال کردیم و از اوضاع ایران و خونواده و عملیاتهای ایران گفت که چقد بعثیا تلفات دادن و چه پیروزیهایی که بدست اومده بود. جیگرم حال میومد وقتی میدیدم ایران و رزمنده هامون روی نوار پیروزی بودن و اون همه کتک و شکنجه، بی دلیل نبوده. دیگه عبدالله پیشم بود و مثل حاج محمود ملاقاتی نبود. آوردمش پیش خودم و تا چند روز، اندازۀ کلیله و دمنه حرف زدیم. راستش همش هم حرفِ حسابی نبود. گاهی هم چرت و پرت هم میگفتیم و میخندیدیم.
طفلکی پوست و استخون شده بود. گفتم: عبدالله چرا این جوری شدی؟ گفت: داستان داره.گفتم: بگو! شروع کرد یه حکایت غمانگیزش رو برام تعریف کردن. گفت: زخمی شده بودم و بچهها نتونستن پیدام کنن. همه رفته بودن و من بیحرکت مونده بودم. یه روز گذشت، روزِ دوم سپری شد و روز سوم اومد. گفتم: نکنه تو هم مثل من سه روز وسط آتیش دو طرف بودی! گفت خدا پدرتو به این زندهای بیامرزه. گفتم: پدرخودتو. گفتم: راستی حال بابام چطوره؟ گفت: تا روزی که ایران بودم الحمدلله خوب بود. فقط غمش نبودن تو بود. پدرم ناشنوا بود و خیلی از چیزها و درد دلایی که دیگران میکردن رو نمی شنید و همین هم باعث میشد غم و غصههاش رو بریزه تو خودش. گفتم: عبدالله ادامه بده. گفت: با یه قمقمه آب و یه جیره جنگی مختصر ده شبانه روز همونجا موندم و میترسیدم خودم رو تسلیم کنم.
عبدالله تو مناطق کردستان عراق اسیر شده بود که پر بود از پناگاهها و کوهای بلند و جنگل. همینم باعث شده بود تو یه مخفیگاه قایم بشه و عراقیا نتونن پیداش کنن. بشوخی گفتم خب عبدالله بعد از ده روز چی شد؟ شهید شدی یا برگشتی!؟ چیزی نمونده بود یکی بخابونه تو گوشم! گفت لابد این روحمه که داره با تو حرف می زنه.؟!! گفتم: آها. خب چطوری گرفتنت؟ گفت: یه گروه از گشتیای عراقی در حال گشت زنی بودن که منو پیدا کردن و بی وجدانا با همون حالت، کلی هم کتکم زدن! وضع بدِ تغذیه و اذیت و آزاری که تو یه سال گذشته دیده بود، تموم گوشتای بدنش آب شده و نحیف و ضعیف شده بود. ولی خیلی خوش کلام و بذلهگو بود.
خلاصه همدم و همنشین خوبی بود که روزای پایانیِ اردوگاه یازده رو باهاش سپری کردم.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
به رسم ادب وارادت سلام 🤚 بر ارباب بیکفن روزمون رو شروع کنیم
🌷اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
🌷وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِك
🌷َ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
🌷مابَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
🌷وَلا جَعَلَهُاللهُ آخِرَالْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
🌷ِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌷وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌷وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🙏 التماس دعا ...
🍂
Karbalaie Habibollah AbdollahiAUD-20190808-WA0031.mp3
زمان:
حجم:
5.99M
🔅 از شهدا جاموندم...
مادر برام دعا کن
@defae_moghadas
🍂