eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 اولین امداد غیبی ۳ 🔅 گزیده ای از کتاب ناگفته‌های جنگ فتح خرمشهر (شهید صیاد شیرازی )  دنبال محاصره بودیم آن‌ها که رفتند، غبار غمی دل مرا گرفت. در دل گفتم: «خدایا، با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت، آن وقت چه کار کنیم؟ دفعة بعد، توی اتاق‌های جنگ، نمی‌شود این طور دستور داد. چون یاد صحنه‌های قبلی می‌کنند.» آن طرحی که به عنوان جرقة امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم، این بود که گفتیم درست است ما بیست و پنج روز است در حال جنگیم و فرماندهان می‌گویند که بریده‌ایم و نیروهایمان باید بازسازی شوند، این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر قرار باشد خونین‌شهر آزاد شود، الان باید آزاد شود. این را هم می‌دانیم که نیرویش را نداریم که آزادش کنیم. ولی حداقل می‌توانیم خونین‌شهر را محاصره کنیم. یعنی از یک جایی برویم بین خونین شهر و شلمچه. آن دفعه نتوانستیم از شلمچه برویم. از یک جای دیگر می‌رویم که آسان‌تر باشد و اعلام کنیم خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. همین باعث می‌شود که نیروها بیشتر و زودتر به جبهه بیایند و ما تقویت شویم. آنچه به ذهن آمده بود، این بود. تصویری از آزادسازی نبود. بلکه محاصره خونین‌شهر بود تا در قدم بعدی شهر آزاد شود. محور را انتخاب کردیم. بهترین و سهل‌الوصول‌ترین محور برای چنین حرکتی، جاده خرمشهر به اهواز و شرق آن یعنی رودخانه عرایض بود. باید از رودخانه هم رد می‌شدیم. عمق عملیات چهار پنج کیلومتر بیشتر نبود. نیروها باید عبور می‌کردند و خودشان را به اروند می‌رساندند و ما اعلام می‌کردیم که خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. در حالی که این محاصره کامل نبود. یک بخش از خونین‌شهر ـ جنوب شهر ـ را اروندرود تشکیل می‌داد که آن طرفش دشمن بود. دشمن می‌توانست به راحتی، با توپخانه، از آن طرف بکوبد. همه آتش‌ها هم می‌رسید؛ از خمپاره گرفته تا توپ‌خانه. یعنی نیازی نداشت توپ‌خانه‌اش را ببرد آن طرف. با داشتن جزایر ام‌الرصاص و سهیل، خیلی راحت می‌توانست پشتیبانی‌هایش را هم انجام دهد. ولی ما همین را هم پیروزی می‌دانستیم. باید نیروها را انتخاب می‌کردیم. گفتیم از بین لشکرهای ارتش و سپاه، نیروهایی که توانشان بالاتر است، انتخاب می‌کنیم. دیگر نمی‌گوییم قرارگاه فلان بجنگد. ببینیم توی لشکرها، کدام واحدها وضعشان بهتر است؛ آن را که سالم‌تر است به کار می‌گیریم. 🔅 متوسلیان داد و بیداد می کرد محور سمت راست و چپ اصلی بودند. محور وسط فقط یک مقدار تعرض می‌کرد. سمت راست و سمت چپ با دشمن تماس داشتند. ولی وسطی فقط از جلو با دشمن تماس داشت و به آب می‌خورد. قرار شد با هم تک کنند و این کار را انجام دهند. شب، عملیات شروع شد. از همان اول شب، محور سمت راست به سرعت برید و رفت جلو. شکاف را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آن قدر جلو رفت که دادش درآمد. می‌گفت: «هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می‌خورم و هم از سمت چپ.» برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می‌کرد. دو محور دیگر جلو نمی‌رفتند. ما داشتیم ناامید می‌شدیم. تا صبح هر چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه‌ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ بودیم. نماز را خواندم. چشم‌‌هایم باز نمی‌شدند. می‌خواستم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بی‌سیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. دراز کشیدم تا کمی آرامش پیدا کنم. بلافاصله خواب سید عالی‌قدری را دیدم که با عمامه مشکی آمد داخل قرارگاه ما. صورتش را گرفته بود. چهره‌اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه‌مان کرد. همه به احترام بلند شدیم. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد، برای من هم طبیعی بود، گفت: «می‌‌خواهم بروم. کسی نیست مرا راهنمایی کند.» بلافاصله دویدم جلو و گفتم: «من آمادگی دارم.» رفتم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند. از آنجا هم خارج شدیم. یک‌دفعه این طور به نظرم آمد که حیف است این سید عالی‌قدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان کار را کردم و ایشان را روی دست گرفتم تا راه نرود. همان طوری که روی دست‌های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متأثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آن قدر شدت داشت که از خواب پریدم.  بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم، گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی‌آمد. حالت خاصی را احساس کردم. همان موقع، توی بی‌سیم داشتند تکبیر می‌گفتند. دو محور که گیر کرده بود، باز شده بود و رسیده بودند به اروند. یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند. تمام مشکلات ما در پیشروی حل شده بود. خدا ان‌شاء‌الله با بزرگان بهشت محشورشان کن
د. برادر خرازی با کد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: «توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر.» تمام @defae_moghadas 🍂
🔰🔰 در همه میادین دفاع سخت، نیمه‌سخت و نرم آماده باشد 🔻 چند توصیه امروز رهبر انقلاب خطاب به بسیجیان: ۱- بسیج در همه میادین دفاع سخت، نیمه‌سخت و نرم آماده‌به‌کار باشد و در همه محله‌های کشور در مقابل حوادث گوناگون راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشد. ۲- در هیچ زمینه‌ای غافلگیر نشوید و سعی کنید در همه محله‌ها حضور داشته باشید. ۳- در جنگ نرم عکس‌العملی رفتار نکنید البته باید پاسخ دشمن را داد اما همیشه مانند شطرنج‌بازی ماهر یک قدم از دشمن جلو باشید و کنشی عمل کنید. ۴- ارتباطات خود را با مساجد تقویت کنید چرا که بسیج متولد مساجد است. ۵- با مجموعه‌های همسو با اهداف بسیج در دانشگاهها و خارج از آن، هم‌افزایی و همکاری کنید. ۶- بسیج در عین گستردگی چابک باشد و اسیر پابندهای رایج اداری نشود. ۷- اطلاع دادن خدمات بسیج به مردم. ۹۸/۹/۶ 🏷 #دیدار_بسیج 💻 @Khamenei_ir 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 عملیات فتح المبین شناسایی‌های عملیات فتح المبین از طریق عکس‌برداری زمینی، بررسی عکس‌های هوایی، بازجویی از اسرا و راه‌های دیگر انجام شد تا طرح عملیات نهایی شود. برخی فرماندهان هم در شناسایی‌ها شرکت می‌کردند تا طرح عملیات دقیق‌تر باشد. یکی از بحث‌هایی که بین سپاه و ارتش وجود داشت، اختلاف نظر آن‌ها در مورد محورهای عملیاتی بود. سپاه می‌گفت از 4 محور عمل شود اما ارتش می‌گفت در تعداد نیروها به مشکل می‌خورند و نظرشان این بود که در دو محور عملیات انجام شود. علی صیاد شیرازی در این زمینه به روحیه بالای پاسداران و نظر علمی ‌ارتشی‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید که نهایتا، انگیزه بالای سپاهی‌ها را قبول کرده و چهار محور برای عملیات را پذیرفته است. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و پانزدهم: چهار ماه زندان با اعمال شاقه (۱) به محض ورود به داخل محوطه زندان ملحق، تعدادی نگهبان با چوب و کابل آماده پذیرایی بودن و یه تونل مرگ کوچک رو ایجاد کرده بودن و مثل روزهای اول اسارت با کابل و چوب افتادن به جونمون ، البته نه به اون عظمت روز اول تکریت ۱۱، ولی به هر حال بدک نبود و بعد از یه کتک و غلتوندن توی خاک، فرستادنمون داخل یه اتاق به اندازۀ تقریبی ۱۴ مترمربع. تازه فهمیدیم فقط ما نیستیم و تعدادی رو هم از بند دو آورده بودن و سرِجمع شده بودیم سی و یه نفر. همزمان ۴۱ نفر رو هم از بند سه و چهار و سلول‌های انفرادی آوردن و شدیم ۷۲ نفر. تبعیدیای بند سه و چهار رو تو اتاق دیگه‌ای جا دادن و بجز اوقاتی که برای کتک خوردن بیرونمون می‌کردن دیگه هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. کم کم متوجه شدیم جایی که ما رو آوردن، زندانیه بنام ملحق ۱۱ که در حوالی همون اردوگاه با فاصله دو سه کیلومتری قرار داره. شرایط سخت دوران اسارت مجدداً به ما روی آورده بود. بلا استثناء تا یه ماه هر روز صبح ما رو بیرون می‌کشیدن و توی محوطه خاکی می‌غلتوندن و با کابل می‌زدن و می‌خندیدن و مسخره مون می‌کردن و بلا نسبت به بچه‌ها می‌گفتن دارن مثل خر تو خاک غلت می‌زنن. بعد از اینکه خودشون خسته می‌شدن با کابل دنبالمون می‌کردن و مثل مسابقه دو سرعت باید می‌رفتیم دستشویی و آخرِ سر هم با پس گردنی و اولدنگی ما رو به داخل اتاق ها پرت می‌کردن و درها رو می‌بستن. غیر از کتک های‌ عمومی، کتک های اختصاصی هم داشتیم و هر از چند گاهی به هر بهانه‌ای، چند نفر رو بیرون می‌کشیدن و شکنجه می کردن. بیشترین گرفتاری ما تنگی جا و مکان اونم تو شدت گرمای خرداد ماه بود. دوباره مثل غرفه‌های الرشید داخل یه مکان بسیار تنگ و کوچک قرار گرفتیم. اتاق ۳۱ نفره ما کمتر از حدود ۱۴ متر مربع بود و اتاق دوستانمون که ۴۱ نفر بودن هم چیزی در حدود ۲۰ مترمربع. توی اون شرایط دمای بالای خرداد ماه و با حداقل امکانات یک خواب راحت به رؤیایی دست نیافتنی تبدیل شده بود. بچه‌ها نوبتی می‌خوابیدن؛ مثل کیسه‌های خاک کنار هم بسته‌بندی شده بودیم و این شرایط سخت چهار ماه طول کشید اونم در گرم‌ترین ماهای سال در تکریت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب نامه های فهیمه اين كتاب،مجموعه نامه ها و يادداشت هاي «فهيمه بابائيان پور» است که به همسر شهيدش غلامرضا صادق زاده  نوشته شده و به اهتمام علي رضا كمری گردآوری شده است. در يادداشت اين كتاب آمده است:«برای كامل كردن تصوير زن در دفاع هشت ساله ملت ايران در برابر يك تجاوز جهانی،اگر نگوييم راه درازی در پيش داريم،به يقين قدم هاي بزرگی برنداشته ايم.آنچه تاكنون نشان داده شده،سايه هاي مبهمی از حضور پر قدرت زنان در صحنه های جنگ بوده است: درحالی كه حداقل نيمی از اين دفاع مقدس را لشكر پيدا و ناپيداي زنان به دوش كشيدند. فهيمه بابائيان پور يكي از آن سايه هاي مبهم بود كه خورشيد وجودش سال ها در پشت ابرهای نازای تبليغات باقي ماند و مثل نقش جهادي بقيه زنان ناديده انگاشته شد. اين كتاب اشعه هايی از آن خورشيد را برگرفته و در برابر چشمان شما قرار مي دهد.» «نامه هاي فهيمه»در 4 بخش سرآغازنامه ,يادداشتها , نامه ها و ضميمه ها تنظيم شده است. يادداشتهاي اين كتاب گزيده اي از مكتوبات مرحوم فهيمه است كه پس از پيروزی انقلاب اسلامی روی كاغذ آورده است. @defae_moghadas 🍂
🍂 فهمیه بابائیان‌پور در فروردین ١٣٤٣ به دنیا آمد و در هفتم فروردین ١٣٦٧ در حادثه‌ای ناگهانی درگذشت. شهید غلامرضا صادق زاده هم که مشغول پاکسازی مین های به جا مانده در خرمشهر پس از آزادسازی این شهر بود، بر اثر انفجار این مین ها به شهادت رسید. غلامرضا پس از عملیات بیت المقدس و در اواخر خردادماه 61 برای آخرین بار به تهران آمد و فهیمه به خاطر خوابی که در همان روزها دیده بود، اطمینان داشت که پس از این همسرش را نخواهد دید. پس از انفجار، تنها چیزی که در میان پیکر متلاشی غلامرضا به چشم می خورد، حلقه ازدواجش بود که رویش نوشته شده بود: تنها ره سعادت/ ایمان، جهاد، شهادت... فهیمه بر سر پیکر پاره پاره همسرش حاضر شد در حالی که پیراهن سفید پوشیده بود و فریاد می زد: ای همسر شهیدم، شهادتت مبارک... و در مراسم ختم نیز گفت: این ختم نیست که آغاز است؛ آغاز راهی که همسرم آن را پیمود... فهیمه تا یک سال سفید پوشید و تاکید داشت که اگر غلامرضا به مرگ طبیعی رفته بود باید عزاداری می کرد. او حتی با غلامرضا خداحافظی هم نکرد. فهیمه در چهلمین روز شهادت غلامرضا نمایشگاهی از عکس های او برپا کرد تا سیر زندگی همسرش را به همه نشان دهد. او همچنین بر سر مزار غلامرضا بر ادامه راه همسرش تاکید کرد 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یکی از نامه های فهیمه را به جهت آشنایی با روحیه حاکم بر فضای خانواده های بچه های جبهه و جنگ می‌آوریم. 👇 🔅 به نام آن که خالقمان بود وپیوند دهنده مان در قلب ها وجهت دهنده مان در هدف ها. غلام رضا،همسر رزمنده ،مهربان وعزیز ودوست داشتنی من! روز تولد تذکری است برای انسان،تذکزی تکان دهنده.باشد که هر زمان همانند این روز برایمان بیدار باشی باشد!بیست ویک سال گذشت وگذشت.اما جای شکرش باقی که لااقل حدود دوسال خالصانه وصادقانه در راه او ،او که تورا آفرید واو که پناه بی پناهان ویاور تنها ماندگان است،قدم نهادی وچند ماهی است که عاشقانه در راه او،راهی که انتهایش لقای اوست وانتهایش وصول به اوست گام نهادی. آری غلام رضا، چند ماهی است که خداوند آن چنان توفیقی به تو داده است که بتوانی توشه ازدست رفته چند سال پیش خود را نیز کامل کنی وبا کوله باری از عمل صالح وایمان به سویش روی. راهی که تو در آن گام نهادی راهی است که مسافتش به سیرتت مربوط می شود.اگر تو حجاب را از روی این دل برداری،در این راه،در کوتاه ترین مدت ودر کمترین مسافت به مقصد خواهی رسید.وتو در آنجایی که بسیار چون تو اکنون در آنسوی حجاب اند وچه عارفانه در این راه رفتند.آن سوی حجاب رفتن را مراحلی است که تو اکنون در پایان پیمودن آن مراحل به سر می بری و چه زیباست که دعای من در مورد تو ودعای همه در مورد شما مستجاب شود.آری پیروزی از ان شما جندالله ،انصار الله ،حزب الله است.پیروزی را تک تیر ها ورگبارهای شما،خون دوستان شما ،خاک گلگون سرزمینتان ،بشارت می دهد. و شما پیروزید چه بکشید وچه کشته شوید.و می دانم که حتی اگر  در این راه به آرزویت،که شهادت است ،نرسی تو خالص شدی .تو جزءمومنین رفتی و تو در گروه صالحین قرار گرفتی واین دیگر با خداست،خدایی که همیشه از او می خواهم تو آن گونه شوی که او می خواهد. غلام رضای من! صادق وخالص عزیز من،بدان این یگانه همسرت آن که به خاطر رضای خدا ،رضا را انتخاب کرد،اکنون می خواهد که تو هم به آن راه خدا روی ومی دانم که می روی ولازم نیست من بگویم.ولی بدان،من آن قدر خوشجالم وآن قدر احساس آرامش می کنم که باور کن گاهی اوقات ویا بیشتر اوقات به خاطر روحیه بالایم سجده شکر بجای می آورم واز خداوند می خواهم که این روحیه قوی تر وقوی تر شود.تنها آنچه به عنوان درخواست از تو می خواهم التماس دعاست.دعا برای نه تنهامن بلکه برای او ،امید مظلومان ،رهبر انقلابمان،علی زمانمان ،خمینی قهرمانمان دعا کن وبرای پیروزی مان،برای اسیرانمان وبرای معلولانمان وبرای حزب اللهیانمان و برای خودمان،برای توفیقمان در شهادت وتوفیقمان در عمل صالح. دیگر نمی دانم چه بنویسم.وآیا من از اینجا لازم است که این تذکرات را بدهم یا نه ویا این زبان وقلم من در آنجا گیرایی خواهد داشت!آنجایی که خود معنویت است وروح،عرفان است وعشق. امید آنکه ،با دعای تو ،من هم به راهت ودر پشت سرت گام بردارم  واگر تو شهید شدی مرا هم لیاقتی باشد ودر بهشت آنجا که "جنات تجری من تحتها الانهار"همدیگر را ببینیم. فهیم،همسرت،وان شاالله پیروت آن که می خواهد با شما در کنارتان به سوی مقصودتان رود @defae_moghadas 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا