eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 #کتاب "سلام بر ابراهیم" پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم." تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟" گفت: من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... " وقتی گریه اش کمتر  شد گفت:  "من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده". مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه" چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در  سی سی یو بیمارستان بستری شد. سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت.    @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و هیجدهم: یخچالِ فوق پیشرفته خوشبختانه علی‌‍‌‌رغم همه فشارهای زندان ملحق، یه مشکل اصلا نداشتیم و اونم بحث جاسوس بود. جاسوسایی که امون بچه‌ها رو تو تکریت یازده بریده بودن، اینجا دیگه حضور نداشتن. همه یه دست بودیم. همه این ۷۲ نفر قربانیِ جاسوسا شده بودن و همه مقیّد و یکدل. این باعث می‌شد که خیالمون از داخل دو تا اتاق راحت باشه و کسی با خبرکشی زیر کتک و شکنجه گرفتار نمی‌شد. برای اولین بار بود در طول دوران اسارت که همه، مثل چشامون به یکدیگه اطمینان داشتیم و این کار رو برای فعالیتای دینی و علمی و فرهنگی راحت می‌کرد. چقدر لذت‌بخش بود که بدون واهمه هر حرفی رو می‌تونستیم به همدیگه بزنیم و هر کار ممکنی که دوس داشتیم انجام بدیم. یه چیز مهم دیگه که تا حدودی باعث آسایشمون شده بود، یخچال فوق پیشرفته ای بود که در اختیارمون گذاشته بودن. توی اون دمای سوزان تکریت، آب سریع گرم می‌شد و قابل خوردن نبود. تنها وسیله ما برای خنک نگه داشتن آب‌، کوزۀ بزرگی بود که اونو با گونی نخی پیچونده بودیم و مدام مقداری آب روی گونی می‌ریختیم که آب مقداری خنک بمونه و قابل خوردن باشه. این کوزه اونقد برامون عزیز بود که مثل جون شیرین ازش محافظت می‌کردیم و همیشه تو کتک کاریا مواظب بودیم یه وقت کابلی، چوبی توش نخوره و بشکنه. به همین خاطر زمان کتک کاری نزدیک کوزه نمی‌شدیم که بهانه دست بعثیا بیفته و بزن و بشکننش. خلاصه حاضر بودیم خودمون کتک بخوریم ولی کوزه کتک نخوره که دردش برامون بیشتر بود. متأسفانه این اتفاق برای اتاق بغلی‌مون افتاده بود و کوزه شکسته بود و بچه‌ها با چه زحمتی تکه هاشو به هم وصل کرده بودن. البته آبی که داخلش می‌ریختیم اصلاً آب شُرب نبود و از حوض داخل محوطه می‌آوردیم و می‌ریختیم داخلش، امّا همین که مقداری خنک می‌موند غنیمت بود و قابل شرب و بهداشتی بودن رو بی‌خیال می‌شدیم. اگه ما هم بی‌خیال نمی‌شدیم، عراقیا بی‌خیال بودن و کاری از دستمون برنمی‌اومد. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب "پایی که جا ماند" کتاب "پایی که جا ماند"، نوشته سيد ناصر حسيني‌پورماجرای ثبت خاطراتی است از زندانهای مخوف عراق وروزهای اسارت او در قطع رقعي و 768 صفحه  از سوي انتشارات سوره مهر منتشر شده است. عراقی ها او را به‌عنوان پیک شهید سردار علی هاشمی معرفی کرده بودند و این یعنی آغاز شکنجه های دردآور برای به‌دست آوردن اطلاعات؛ آن هم روی نوجوان 16 ساله ای که یک پایش هم قطع شده بود. بعد او یک ماه در بیمارستان بستری کردند تا حالش بهتر شود و سپس به پادگان صلاح‌الدين بردند، محلي که در آن حدود 22 هزار اسير مفقود الاثر ايراني كه نام‌شان در فهرست صليب سرخ ثبت نشده بود، به‌صورت مخفيانه نگهداري می شدند. در اين پادگان كه در 15 كيلومتري تكريت قرار داشت، از يك اردوگاه 4500 نفري، 320 نفر به شهادت رسيدند كه عراق پس از آزادي اسرا، هرگز نپذيرفت كه اين افراد در گروه اسراي ايراني قرار داشتند. در روزهاي اسارت در پادگان صلاح‌الدين، با صفحه‌هاي آخر كتاب‌هاي مرتبط با سازمان مجاهدين خلق که براي مطالعه در اختيارش قرار مي‌دادند، دفترچه يادداشت درست كرد و حوادث روزانه را با كدگذاري روي آنها نوشت. البته از كاغذ سيگار و حاشيه‌هاي روزنامه‌هاي القادسيه و الجمهوريه استفاده کرد. سپس اين يادداشت‌ها را در يك عصا و اسامي 780 اسير ايراني كمپي كه در آن بود را در عصاي ديگرش جاسازي كرد و در روز آزادي (22 تير 1369) به ايران آورد. این بعدها  با عنوان «پایی که جا ماند» توسط سید ناصر حسینی منتشر شد ... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 تقریظیه مقام معظم رهبری بر کتاب پایی که جا ماند تا کنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده ام که صحنه های اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را, آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. … درود و سلام به خانواده های مجاهد و مقاوم حسینی. ۹۱/۶/۲ سید علی خامنه ای 🔻 تقدیم پشت جلد کتاب «این کتاب را به “ولید فرحان” خشن‌ترین گروهبان بعث عراق تقدیم می‌کنم!» سید ناصر حسینی 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂   🔻 گزیده‌ای از پایی که جاماند: یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشمهایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده. فحش‌ها و توهین‌هایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی‌شان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مودب تر از بقیه به نظر می‌رسید, گفت: لیش اجیت للحرب؟ (چرا اومدی جبهه؟) بعد که جوابی از من نشنید, گفت: اقتلک؟ (بکشمت؟) ... دستش را به طرفم دراز کرد تا ساعتم را بگيرد. ساعت را که درآوردم، انداختمش توي آب! عاقبت اين کار را مي‌دانستم. برايم سخت بود ساعت مچي برادر شهيدم روي دست کساني باشد که قاتلان او بودند... حق داشت عصباني شود، اين کار او را عصباني کرد که با لگد به چانه‌ام کوبيد و با قنداق اسلحه‌اش به کتفم زد. به صورتم تف انداخت، احساس کردم عقده‌اش کمی خالی شد. يکي از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر مي‌رسيد، تکه کلامش «کلّکم مجوس و الخمينيون اعداء العرب» بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبيد. از حالاتش پيدا بود که تعادل روانی ندارد. از من که دور شد حدود 10، 15 متر پشت سرم، کنار جنازه يکی از شهدا وسط جاده بود،‌ ايستاد. جنازه از پشت به زمين افتاده بود. نظامی سياه سوخته عراقی کنار جنازه ايستاد و يک دفعه چوب پرچم عراق را به پايين جناق سينه شهيد کوبيد، طوری که چوب پرچم درون شکم شهيد فرو رفت. آرزو مي‌کردم بميرم و زنده نباشم. نظامی عراقی برمي‌گشت، به من خيره مي‌شد و مرتب تکرار مي‌کرد: اينجا جای پرچم عراقه! نگهبان زندان با گاز انبر مقداری از محاسنش را کنده بود... اما وقتی حرف مي‌زد عراقي‌ها را تا استخوان مي‌سوزاند. پاسدار بود و حاضر نبود تحت هيچ شرايطی پاسدار بودنش را به خاطر مصلحت کتمان کند. معاون زندان که ستوان يکم بود به او گفت: انت حرس الخمينی؟ احمد سعيدی در جوابش گفت: بله من پاسدار خميني‌ام! ستوان که حرف‌هايش را فاضل ترجمه مي‌کرد، گفت: هنوز هم با اين وضعيتی که داری به خمينی پاي‌بندي؟ در جواب ستوان گفت: هر کس رهبر خودشو دوست داره. يعنی شما مي‌خوايد بگيد صدام رو دوست نداريد، اسارت عقيده رو عوض نمي‌کنه، عقيده رو محکم مي‌کنه! @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 🔅 ملاقات جنجالی در کوران جنگ ۲ نکاتی از این ملاقات 👇 زمان: ۳۰ آگوست ۱۹۸۶ (۸ شهریور ۱۳۶۵) مکان: فرانسه، پاریس، هتل پاریزین نفرات حاضر در ملاقات: آمیرام نیر (مشاور نخست وزیر اسرائیل که در این ملاقات خود را یکی از مقامات آمریکایی معرفی کرده است)، حسن روحانی، و منوچهر قربانی‌فر ♤♤♤♤ 🔅 حسن روحانی:  «من زبان انگلیسی را متوجه می‌شوم اما متأسفانه نمی‌توانم صحبت کنم؛ لذا قربانی‌فر ترجمه خواهد کرد. لطفا این جلسه را کاملا خصوصی در نظر بگیرید. من از طرف دولتم صحبت نمی‌کنم چرا که این جلسه کاملا غیرمنطقی است. من اصلا حس خوبی نسبت به سخنرانی افراطی دیروز امام خمینی ندارم. من فکر می‌کنم این سرسختانه‌ترین سخنرانی او از زمانی است که قدرت را به دست گرفته است. او می‌خواهد همه کسانی را که با مواضع ضدآمریکایی افراطی او همراهی نمی‌کنند، له کند. این باید برای شما واضح باشد که آنچه الان من می‌گویم، چیزی است که هاشمی رفسنجانی خواسته است تا بگویم. اگر این کار را نکنم، کار من تمام است. این روزها افراطی‌هایی مثل خمینی و پسرش بر ما حکومت می‌کنند. محافظین مرا احاطه کرده‌اند. من چیزی برای خودم نمی‌خواهم، حتی پول. چرا که در جایگاهی هستم که نمی‌توانم آن را خرج کنم چون باعث سوءظن می‌شود. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂