eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 نشان كرده ها اسفندِ سال 1362 بود و ما را به منطقه طلائیه اعزام کرده بودند 🚶. با کلاس های توجیهی و رزم های شبانه که گذرانده بودیم، فهمیده بودیم عملیاتی در پیش است. شب 🌘 عملیات، شبی به یاد ماندنی بود. بازار خداحافظی و حلالیّت طلبيدن داغِ داغ بود. در آن سرمای❄️ هوا، وارد کانال هایی شدیم که از قبل توسطّ برادرانِ مهندسیِ رزمیِ ایجاد شده بود و منتظر آغاز عملیات بودیم. همه چیز برای یک عملیات سنگین مهیّا شده بود. قسمتی که گروهان، در آن سنگر گرفته بود، نسبت به قسمت های دیگر، ارتفاع کمی داشت. به همین خاطر تصمیم گرفتیم قدری ارتفاع آن را بالا ببریم. یکی از برادران رفت تا مقداری گونی بیاورد و پُر کنیم. هنوز چند لحظه ای بیشتر نگذشته بود که یکی از برادران، درحالی که لبخند زیبایی 😃به لب داشت، با مقداری گونی به سمت ما آمد و با همه ما احوال پرسی و روبوسی کرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که همه کنجکاو بودیم بدانیم او کیست و ما را از کجا می شناسد؟ همان طور که همه با تعجّب 😳به هم نگاه می کردیم، او گفت: "برادرا، این هم گونی." اين را گفت و برگشت. با شنیدن این صحبت، فکر کردم 🤔 او مسئول تدارکات است. چند لحظه ای که گذشت، آن نیرويي که برای تهیه گونی رفته بود، با تعدادی گونی در دست، بازگشت و ما را دید که مشغول پُرکردن گونی هستیم. با ناراحتی گفت: "من رو فرستاده بودید دنبال گونی، اینها از کجا رسیدن😳؟" ماجرا را برای او تعریف کردیم. او گفت:"چند لحظه، پیشِ خمپاره اندازِ گروهانِ 👮 کناری بودم که شهید شده بود. رفتم تا به جابه جایی این شهید کمک کنم." تازه متوجّه شده بودم آن همان کسی بوده که چند لحظه پیش برای ما گونی آورد و مثل کسی که سالها ما را می شناسد و با ما خوش و بِش مي کرد. خيلي سريع برگشته بود و همچون امام حسین(ع) در حالی که سَر از بدنش جدا شده بود، به رسید.😔 راوی: امید امیدی @defae_moghadas 🍂
آن #خاڪ ڪه بر لباس ‌های شماست ڪاش #ذره_‌ای بر تن آلودۀ ما بنشیند.. تا پاڪمان ڪند از هرچه تعلق است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 راهکار شکستن بن بست جنگ در والفجر هشت ابلاغ تشکیل نیروهای سه گانه و تشکیل قرارگاه خاتم الانبیا تحت فرماندهی مرحوم هاشمی رفسنجانی تصمیم امام برای تحول عظیم در سازماندهی و افزایش قدرت رزمی کشور که بر همین اساس دستور تشکیل نیروهای سه گانه سپاه شامل : نیروی زمینی(شمخانی) دریایی(علایی) هوایی(موسی رفان) در تاریخ 26/6/64 صادر شد و جان تازه در رگ های جنگ جریان یافت. با توجه به حداقل رسیدن زمینه های همکاری در بین سپاه و ارتش از سال 62 ، در سال 64 قراگاه خاتم الانبیاء به عنوان عنصر عالی تصمیم گیرنده در جنگ که آقای هاشمی در راس آن بود به دو نیروی ارتش و سپاه استقلال در انتخاب منطقه عملیاتی دهد و قرارگاه صلاحیت هر منطقه را عملیاتی تشخیص داد آن منطقه به عنوان صحنه عملیاتی آینده انتخاب شود و توان جنگ برای رسیدن به موفقیت در همان منطقه متمرکز شود در این مرحله، ارتش منطقه شلمچه و سپاه فاو و اروند رود را پیشنهاد داد. @defae_moghadas 🍂
امام رضا علیه‌السلام: «مَن زَارَ المَعصُومَةَ بِقُم كَمَن زَارَنى» هركس معصومه را در قم زيارت كند، مانند كسى است كه مرا زيارت كرده است. 📚ناسخ التواريخ ج٣ ص٦٨ شب رحلت مظلومانه و غریبانه‌ی حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها تسلیت باد... التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻قافیه راوی : عبدالرحیم کاووسی قبل از عملیات کربلای چهار با گردان فتح بهبهان درروستای گسوه آبادان مستقر شدیم . روز قبل از اعزام هر کدام از نیروها مشغول کاری بودند . یکی وصیت نامه می نوشت ، دیگری اسلحه اش را تميز می کرد آن یکی خاطره می نوشت . نگاهم افتاد به "مهدی شاهدی" او دانشجوی رشته ادبیات شهید چمران اهواز بود گفتم: آقا مهدی داری چکار می کنی؟ گفت: دارم شعر می نویسم. ببین چطوره؟ وتک بیت شعری را که نوشته بود برايم اين چنين خواند : عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد زهری است که مانند شکر باید خورد. گفتم : شعرت از نظر محتوی و مضمون عالی است از نظر وزن هم خوب است اما قافیه ندارد گفت: چه بگويم. گفتم : عاشق که شدی تیر به سر باید خورد زهریست که مانند شکر باید خورد خوشحال شد و گفت : عالی شد همین را می نویسم. عملیات کربلای 4 در بدو شروع به دلیل عدم فتح متوقف شد و نوبت به گردان ما نرسید. چند روز بعدگردان ما به شهر فاو اعزام شد و درخطوط پدافندی منطقه عملیاتی مستقر شدیم . نیمه های یک شب "فضل الله عصایی" فرمانده دسته مرا از خواب بیدار کرد و با چشمان اشکبار گفت: می دانی برادر مهدی هم رفت. جا خورده پریدم وگفتم : کجا؟ گفت: چند دقیقه قبل سر پست نگهبانی تیرقناسه عراقی به سرش خورد و شهید شد. قطره اشکی بر گونه ام چکیده با خودم زمزمه کردم : عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد... و دیگر نیازی به وزن و قافیه ندارد. منبع : ( زراعت پیشه ، نجف ، 1398،تپه عرفان: خاطراتی از روزهای یکدلی ،مشهد ، انتشارات شاملو ) @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا