🍂
🔻 سرگردان میان
موج ، موشک ، اسلکه
قسمت دوم 👇
🔸 سهراب اعلایی اهل شهرکرد است، از طایفه قشقاییها: «سال 1362 در نیروی دریایی ارتش درجهدار وظیفه بودم. ما را برای حفاظت از تأسیسات و سکوهای نفتی، وسط دریا میفرستادند.
تمام 2 سال خدمتم را روی سکوهای نفتی خدمت کردم. 40 روز روی سکو بودیم و چند روز مرخصی میرفتیم. دقیقاً یادم نیست چه ماهی بود. خبر دادند به سکوی بهرگانسر که قدیمیترین سکوی خلیج فارس است حمله شده و بخشی از آن نابوده شده. صبح روز بعد با چند نفر نظامی و شرکت نفتی، خودمان را به سکو رساندیم.
وقتی وارد سکو شدیم، دیدیم یکی از موشکها به یکی از پایههای سکو خورده و آن را بهطور کامل از بین برده.
شب حمله به سکو، همه کارکنان موفق به فرار شده بودند جز سربازی که احتمال میدادند شهید شده باشد.
همه جا را دنبالش گشتیم و خودمان را به قسمت مسکونی رساندیم. من از بقیه جلوتر میرفتم. وقتی به راهرو رسیدم، دیدم سرباز وظیفه رمضانی روی زمین افتاده. سمتش رفتم، نفس نمیکشید. ترکش به سرش خورده بود. صحنه دلخراشی بود. دکتری که همراهمان بود گفت رمضانی تا دم صبح زنده بوده و شاید نیروهایی که سکو را تخلیه کردهاند با تصور اینکه او شهید شده پیکرش را به بهرگان منتقل نکردهاند. پیکر شهید رمضانی را به منطقه بردیم تا به شهرشان بفرستند. خاطرات زیادی با او داشتم. هر وقت سری به این سکو میزنم سعی میکنم به این قسمت نیایم. دلم از غصه میگیرد.»
اعلایی نمیتواند جلوی اشکهایش را بگیرد. وقتی کمی آرامتر میشود، باقیمانده پایههای سکوی غرق شده را نشانمان میدهد که بعد از گذشت 34 سال همچنان در دل دریا خود را به نظارهگران نشان میدهند. او از پلههای زنگ زده بالا میرود و جایی که سرباز رمضانی شهید شده برایش فاتحه میخواند. جای ترکشهایی روی بدنه سکو بخصوص منطقه مسکونی جا خوش کردهاند. این زخمهای دوران جنگ است که اهالی آن با شجاعت نفت را زیر موشکباران دشمن از دل دریا بیرون میکشیدند.
سهراب اعلایی از حمله ناوچه عراقی به سکوی «نوروز» میگوید که او هنگام حمله روی سکو حضور داشته و با مسلسل به موشکهای عراقی شلیک کرده است: «ساعت از 12 شب گذشته بود که با نور شلیک موشک ناوچه عراقی متوجه حمله آنها شدیم و پشت مسلسلها نشستیم. من طبقه دوم سکو بودم. شلیک اول و دوم آنها خطا رفت. موشک سومی را با کالیبر 50 قبل از اینکه به هدف بخورد منهدم کردم.
بچهها از فرط خوشحالی روی سرم ریختند و لحظهای نگذشت که ناوچه یک شلیک دیگر کرد. موشک چهارم از سطح پایین شلیک شد و نتوانستیم آن را ردیابی و منهدم کنیم. به سکو خورد و قسمت تأسیسات آتش گرفت. دو سربازی که آنجا بودند به شهادت رسیدند. آن شب از بوشهر به ما دستور دادند که سکو را ترک کنیم چون احتمال اسیر شدنمان زیاد است. بلافاصله با قایق سکو را ترک کردیم و قرار بود به سکوی «ابوذر» برویم. تعدادمان زیاد بود، نزدیک 30– 25 نفر بودیم. قایق کشش نداشت. تا ساعت 8 صبح توی آب سرگردان بودیم. امواج دریا ما را به آبهای مرزی کویت برده بود.»
ادامه دارد
↙️↙️↙️
@defae_moghadas
🍂
🍂
#فرهنگ بسیجی
یاد آن روزها به خیر
• سبقت افراد در دفاع مقدس در ایثار و فداکاری از شاخصه های آن بود که یاران عقب مانده از قافله شهدا در حسرت آن می سوزند.
• قبول مسئولیت و فرماندهی در دفاع مقدس و جامعه آن روز ایران به سختی انجام و تنها با حکم تکلیف به افراد قبولانده می شد.
• اختیار افراد در قبول وظایف و شرکت در عملیات ها و نبود اجبار در این زمینه به دفاع مقدس ابهتی خاص بخشیده بود.
• بسیجی افتخار جامعه و الگوی تمام نمای اسلام بود.
پاسداران کسانی بودند که امام بر دست و بازوی آنان بوسه زد.
یاد آن روزها به خیر
روحانیون در کنار غواصان و نیروهای خط شکن عملیات ها، آموخته های درسی خویش در کلاس ها و حجره ها محک عملی می زدند و اسلام عملی را با تمامی وجود به جامعه آنروز انتقال دادند.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 جنگ و حزب بعث ۲
ویژگیهای بارز عملیات بیت المقدس را می توان به شرح زیر برشمرد
الف:
گستردگی دامنه عملیات از نظر تعداد نیروهای شرکت کننده و مناطق عملیاتی جمهوری اسلامی ایران موفق شد نیروهای نسبتا زیادی بسیج نماید. به طور نمونه در عملیات فتح المبين حدود پنجاه هزار داوطلب از نیروهای سپاه پاسداران و نیروهای ارتش شرکت کردند. در عملیات بیت المقدس نیز نیروهائی معادل این تعداد شرکت نمودند.
افزایش میزان خسارات وارده به طرف عراقی. به عنوان مثال در عملیات فتح المبين متجاوز از ۲۵ هزار نفر کشته و زخمی و ۱۵ هزار نفر به اسارت درآمدند. این امر روی قدرت و توان رزمی ارتش عراق تأثیر فراوانی گذاشت، تا حدی که نیاز مبرم این سازمان به نیروی انسانی، حکم کابوسی را برای رهبران عراق پیدا کرد و تا آخر جنگ خواب را از چشمان آنان ربود. علاوه بر این افزونی خسارات و تلفات، حساسیتهایی را در بین ملت عراق دامن زد.
ج:
موفقیت نیروهای اسلام - به ویژه بعد از عملیات فتح المبین در خارج ساختن ابتکار عمل از دست نظامیان عراقی و حفظ آن تا واپسین مراحل جنگ.
تضعیف روحیه پرسنل ارتش عراق، فرار عده کثیری از سربازان و افسران به سمت باتلاقها، پناهندگی عده زیادی از آنها به جمهوری اسلامی و تسلیم شدن دسته جمعی نیروهای عراقی در عملیات آزادسازی خرمشهر که طی آن متجاوز از ۱۵ هزار سرباز با سلاحها و تجهیزاتشان خود را در محدوده شهر تسلیم نیروهای اسلام کردند.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت دویست و بیست و سوم:
تبعیدگاه جدید
سوار شدیم ، ولی نه با چشم و دست بسته
و این در حالی بود که حدودا سه سال از اسارت ما گذشته بود.
مسافت زیادی رو طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری میگرفتیم.
قلبِمون از غصه فراق یاران به شدت اندوهگین و تحت فشار بود و بسمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سختتر از اینا رو پشت سر گذاشته بودیم و برخورد عراقیها که مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، نویدبخش دورانی آروم، همراه با آرامش و آسایشِ بیشتر بود.
تا جایی که یادم میاد چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم. برخلاف تکریت که بیابون بود و برهوت، اطراف سامرا منطقهای بسیار سبز و با صفا و دارای نخلستانای زیادی بود.
از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) افتاد و خدا میدونه چقدر خوشحال شدیم. از لابلای صحبت نگهبانا با هم، فهمیدیم قراره ما رو بسمت بعقوبه ببرن. اولین باری بود که مسافرت با چشم و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن.
شهر بعقوبه در عراق معروف است به شهر پرتقال و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتککاری وارد فضای اردوگاه شدیم. در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوسها پیاده شدیم و طبق رسم و رسوم عراقیا در صفوف پنج تایی به خط شدیم.
تعدادی اتوبوس از اردوگاهای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدیاس. البته همه از اردوگاههای مفقود الاثر مثل تکریت۱۱ بودن. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر.
با پرس و جو از اسرای موجود در اردوگاه متوجه شدیم در حوالی شهر بعقوبه در فاصله حدود ۷۰ کیلومتری بغداد قرار داریم.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 سرگردان میان
موج، موشک، اسکله
قسمت آخر 👇
🔸 اعلایی وقتی به این بخش از خاطرهاش میرسد به قدری آن را رنگی تعریف میکند که انگار ماهم با او در این صحنهها حضور داریم. دور و برمان را نگاه میکنیم که مبادا ناوچه دشمن نزدیک شود: «چشم به هر طرف میگرداندیم، دریا بود و دریا. خدا خدا میکردیم که عراقیها اسیرمان نکنند. یک ساعت بعد صدای بالگرد آمد. از طرفی خوشحال شدیم که شاید بالگرد ارتش خودمان باشد از طرفی هم نگران بودیم نکند بالگرد عراقی باشد. وقتی بالگرد نزدیک شد متوجه شدیم بالگرد خودمان است. آنها مجروحان را با بالگرد بردند و قایق سبکتر شد و توانستیم به سکوی ابوذر برسیم. آنجا گفتند که باید به سکوی نوروز برگردیم و مدارک و اسناد را جمعآوری کنیم. من داوطلب شدم و با بالگرد برگشتم. وقتی به شعاع 10 کیلومتری سکوی نوروز رسیدیم احتمال دادیم عراقیها برای درگیری با ما کمین کرده باشند اما با تعجب دیدیم 40 – 30 عراقی که جلیقه نجات به تن دارند روی آب معلق هستند و از ما کمک میخواهند.
با بوشهر تماس گرفتیم و گفتند که شب گذشته یکی از ناوچههای کشورمان به ناوچه عراقی شلیک کرده و آن را بهطور کامل از بین برده. تصمیم گرفتیم اسیر بگیرم. یکی گفت بگیریم یکی گفت نه، ولی بالاخره تصمیم گرفتیم کمکشان کنیم. سیم بکسل انداختیم پایین و 12 نفرشان را آوردیم بالا. روی سکوی نوروز نشستیم، تجدید قوایی کردیم و به عراقیها که 24 ساعت چیزی نخورده بودند هم غذا دادیم. بعد از جمعآوری اسناد و مدارک و اسلحههای بهجا مانده، برگشتیم به سکوی ابوذر. چند ساعت بعد سوار ناوچهای شدیم که به ناوچه عراقی شلیک کرده بود. بعد رفتیم بوشهر که مردم از خوشحالی برایمان گاو و گوسفند قربانی کردند.»
او تعریف میکند بعد از پایان خدمت، شرکت نفت از او دعوت کرده و بعد از قدردانی پیشنهاد کار در شرکت را داده و او هم برای زنده نگه داشتن خاطراتش این منطقه را برای انجام وظیفه انتخاب کرده و حالا 34 سال از آن زمان میگذرد. او خاطرات زیادی دارد و میگوید اگر بخواهد همه را تعریف کند باید یک هفته را در بهرگانسر بمانیم.
اعلایی با لهجه شیرین قشقایی شهرکردیاش میگوید: «کسی نمیداند زمان جنگ روی سکوها بر ما چه گذشت. هر لحظه فکر میکردیم موشکی به سکو میخورد و همه میرویم روی هوا. وقتی برای خانوادهام کار کردن روی سکو مخصوصاً تابستانها را تعریف میکنم نمیتوانند شرایط را تصور کنند. خیلی هم اصرار میکنند که حتی برای یکبار هم که شده به سکو بیایند و از نزدیک کارمان را ببینند ولی مقررات اجازه نمیدهد. شما از شرایط ما در روزنامه بنویسید شاید بتوانند گوشهای از کارمان را درک کنند.»
#پایان
@defae_moghadas
🍂