eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ۱۱۷ خاطرات رضا پورعطا غروب که شد سروصدای نزدیک شدن لندکروز حاج محمود را شنیدم. می‌دانستم گردنش برود قولش نمی رود. با محمد درخور از چادر بیرون آمدیم. درست تشخیص دادم. همراه با هشت تا سرباز آمده بود. لندکروز کمی دورتر از چادر ایستاد. حاج محمود از آن پیاده شد. احوالم را پرسید. او را در آغوش گرفتم و بوسیدم. گفت: آماده شو حرکت کنیم نگاهی به سربازها که در عقب لندکروز نشسته بودند انداختم. کف لندکروز تعدادی برانکار دیده می‌شد. فهمیدم عزمش را جزم کرده تا به کمک همدیگر شهدا را به عقب بیاوریم. دلم می خواست دست و پای حاج محمود را ببوسم. خودم را کنترل کردم و گفتم: خیلی با مرامی حاج محمودا لبخندی زد و گفت «قولی بهت دادم که باید تمومش کنم، سپس به سمت لندکروز رفت و گفت: یالا داره دیر می شه... عجله کن. سراسیمه به همراه محمد دویدیم و سوار لندکروز شدیم. ماشین به سمت منطقه حرکت کرد. سکوت وهم انگیزی در کابین لندکروز حاکم بود. حاج محمود نیم نگاهی به چهره ماتم زده من انداخت و گفت: خدا میدونه فقط به خاطر رفیق تو اومدم... امیدوارم اینو درک کنی. به آرامی گفتم میدونم حاجی... دستت درد نکنه. باور کن از دیشب تا حالا لحظه ای نتونستم بخوابم... همه ش تو فکر رضا بودم.... کاش پرنده ای بودم و میرفتم آن جلو و رضا رو پیدا می‌کردم. حاجی حرفم را قطع کرد و گفت: البته به نیت رفیق تو می‌زنیم به خط... اما هر شهیدی هم که دیدیم به عقب برمی‌گردونیم. گفتم: حاجی نوکرتم.. حاضرم رو کول خودم شهدا رو عقب بیارم. لبخند تلخی روی لبش نشاند و زیر لب چیزی زمزمه کرد. جرئت نکردم ازش بپرسم که چه می گوید. حاجی می‌خواست یک جورهایی دل من را آرام کند. حتما قصد داشت تلافی چند شب قبل را در بیاورد. به اعتراف خودش اگر من نبودم هرگز کسی از آن مهلکه جان سالم بدر نمی برد. در واقع زنده بودنش را مدیون من می‌دانست. وقتی به خاکریز رسیدیم سکوت رمزآلودی حاکم بود. دیگر از آن هیاهوی شب گذشته خبری نبود. همه جا در تاریکی و سکوت فرو رفته بود. از آن دورهای بیابان گاه و بیگاه تک تیری شلیک می‌شد. حاج محمود سربازها را دو به دو تقسیم کرد و هر جفت آنها را با یک برانکار پشت خاکریز در انتظار مستقر کرد. سربازها حسابی ترسیده بودند اما چاره ای جز اطاعت از فرمان حاج محمود نداشتند. قبل از حرکت به آنها گفت: ما جلو میریم، اگه جسدی پیدا کردیم بهتون علامت میدم که بیاید توی میدون... یادتون باشه هر بار فقط دو نفرتون بیاد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۴__گردان‌کربلا ۱۵ حسن اسد پور در یکی از سنگرها چند عراقی "دخیل" خواستند و گفتیم، بیایید بیرون امان می‌دهیم! دست بالای سر، اولی خواست خارج شود، یکی از بچه های دیگر دسته ها بدون هیچ مقدمه و ماخره‌ای رگباری بسوی گشود!! عراقی به داخل سنگر پرید و شروع به فحش دادن کرد! دوباره از آنان خواستیم که تسلیم شوند اما نپذیرفتند! نارنجکی طبق وظیفه به داخل سنگر رها کردیم! از کشیدن ضامن تا انفجار ۵ ثانیه است که خدا می داند چقدر در این زمان "فحش" نثار ما شد!! با احتیاط و نیم خیز، آرام آرام در امتداد خاکریز حرکت می کردیم که روبروی ما کسی ظاهر شد! زیر نور منورها و خاک و مه، تشخیص دوست و دشمن راحت نبود و چون در آن حوالی دیدن بچه های خط شکن تیپ ۳۳ المهدی محتمل بود، صدا زدیم: " یا مهدی"! اما پاسخی نشنیدیم. راه باریک بود و پشت سر هم نیم خیز بودیم و منتظر تکلیف! یکی گفت : " بزنیم"! من که اولین نفر بودم، گفتم؛ " نه، ممکنه از بچه های ۳۳ المهدی باشه" ! به دفعات یا مهدی گفتیم و حتی به عربی گفتیم "انت یاهو" خبری نشد او بسوی ما و ما بسوی او .‌.. در یک لحظه منوری دقیقا روی محوطه ما روشن شد! او یک عراقی بلند قامت بود، کلاش را واژگون گرفته، اورکت را روی دوش انداخته و پوتین هایش باز ... !! انگار نه انگار که ایرانی‌ها حمله کرده اند و خط‌شان سقوط کرده .... تا متوجه ما شد "جیغ " بلندی کشید و من شلیک کردم ! و دیگر بچه ها از پهلو و بالا سر من !!! شاید اگر آرنجم را جابجا می کردم ، تیر می خوردم !! بیش از آنکه عراقی نگون بخت ترسید، من از آن جیق و از آن رگبار بستن ترسیدم! 😟 👇👇👇👇
🍂 بالاخره کار آن عراقی با یک تیرخلاص به پایان رسید! جلوتر رفتیم به دو تیر برق رسیدیم که شکسته و ترانس برق آن نیمه واگون بود، دانستیم که اینجا آخر ماموریت پاکسازی ماست، یک سنگر آن طرف‌تر را هم جهت احتیاط پاکسازی کردیم! همانجا نشستیم، نفسی چاق کردیم و خشاب ها را عوض کردیم. به یک باره صدای "کل زدن"(هلهله) یک عراقی که در فاصله چند متری ما، در انبوه نیزارها مخفی شده بود آمد! جملگی و بلادرنگ تمام خشاب های خود را بسوی صدا خالی کردیم و دیگر صدایی جز چند سرفه نشنیدیم! هنوز پس از سی و اندی سال دلیل آن "کل" زدن بی‌جا را نفهمیده ام! یاد علی بهزادی بخیر که می گفت: " برخی وقتا عراقی ها که ترسیدن، ممکنه توی گونی هم قایم بشن یا ..." پس از ماموریت پاکسازی سنگرها بسوی معبر آمدم " علی رنجبر" مرا فراخواند و گفت که باید برای آوردن زخمی ها و شهدا از ساحل اقدام کنیم والا ممکن است مد آب آنان را با خود ببرد! علی رنجبر در آن شب یکی از بهترین ها بود! اگر که یک تیر هم بسوی دشمن شلیک نکرد اما هشیارانه بچه ها را راهنمایی و گاه مدیریت می کرد ! در انتقال شهدا و مجروحین حتی لحظه ای کوتاهی نکرد! وقتی ستون نیروهای پیشرو از قایق ها پیاده و بسوی ساحل آمدند، در عبور از سیم خاردارها گرفتار شدند، " علی رنجبر" به سینه بر توده های سیم خاردار دراز کشید تا گروهان، گروهان نیروها پای بر گرده او بگذارند و عبور کنند! چند نفری از بچه ها همراه علی رنجبر وارد معبر شدیم ! آنان که مجروح بودند، در اولویت انتقال بودند! انتقال " سعید حمیدی اصل" یکی از آنانی بود که یاد و خاطره آن، دل مرا می شکند! خون زیادی از دوپای قطع شده سعید رفته بود! علی رنجبر او را در گل ولای سرد روی پهلو گرفت و دهانش را که از گل پرکرده بود، خالی کرد! در کدام نبردهای تاریخ سراغ دارید که نوجوانی شانزده ساله، دوپایش قطع شده، در گل ولای سرد، در آب شور، برای آنکه آه و ناله نکند، گل در دهان خود فروکند؟! دهان سعید که از گل خالی شد، ذکر و تکبیر و تهلیلش دوباره شروع شد اما نحیف و نالان! لباس غواصی اش غرق در گل بود و لیز و ِلغزنده ! به همین دلیل به سختی او را روی برانکارد گذاشتیم و آه و ناله اش بیشتر شد، بی قراری می کرد، خود را از برانکارد به زیر انداخت! علی رنجبر با بغض ملتمسانه از او خواست تا تحمل کند! حالات علی را که دیدم، اشک در چشمانم حدقه زد اما زمانی برای گریه نبود هر چند که دقایقی گریه در آن لحظات سخت و طاقت فرسا مرهمی بود بر زخم دل ! @defae_moghadas 🍂
رحمت الله علیه، با سیدالشهدا محشور باشند
کربلای۴.... و ما ادراک ما کربلای ۴
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعلام خبر رسمی شهادت سردار سلیمانی از صداوسیما
آه... مام وطن بسوز از داغ دلسوزترین فرزند این سرزمین ،آه مادر تاریخ شیون و زاری کن که وطن دگر بار نخواهد دید بزرگ مردی چون سلیمانی را...
حماسه جنوب،خاطرات
آه... مام وطن بسوز از داغ دلسوزترین فرزند این سرزمین ،آه مادر تاریخ شیون و زاری کن که وطن دگر بار ن
🏴اطلاعیه‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پی شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی ◾️سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تبریک و تسلیت شهادت این مجاهد عالیقدر به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج)، رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی (مد ظله العالی)، ملت قدرشناس ایران اسلامی، آحاد رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی، خانواده معظم و علاقمندان و ارادتمندان وی، اطلاعات و برنامه‌های مربوط به آئین‌های استقبال، تشییع و به خاکسپاری پیکر مطهر شهدای گرانقدر را به آگاهی خواهد رساند.
انا لله و انا الیه راجعون 🖤 ذوالفقار سیدعلی ، مالک‌اشتر انقلاب ، بی بدیل منطقه ، حاج قاسم سلیمانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد 🖤 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی