سفیــرانشهـــدا4_5798690940386281297.mp3
زمان:
حجم:
9.56M
ای کشته دور از وطن وااااای
ای کشته صد پاره تن وای....😭
🔴 چقدر سخت است فراق سرداری که از همه آسایش خود و فرزندانش گذشت تا طعم امنیت و آرامش را به مردمی بچشاند که سالها جز ستم ندیدند.
حاج قاسم ! خوشا به حالت
چقدر با مرام زندگی کردی و
چقدر مشتی رفتی!
خیالت راحت سردار!
از همان دست برسینه ایستادنت در برابر مقتدایت درس گرفتیم که عاشقانه پای نظام و رهبری بایستیم و....
از سلام نظامیت ، اهمیت آداب اداری و سازمانی را.
خواستم شهادتت را تسلیت بگویم ولی آن را گذاشتیم برای بعد از درسی فراموش نشدنی به دشمن .
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #اینجا_صدایی_نیست ۱۱۸
خاطرات رضا پورعطا
هر سه تامان به راحتی و بدون دغدغه در مسیر شب گذشته حرکت کردیم. احساس آزادی فرحانگیزی داشتم. منطقه مثل شب گذشته شلوغ و دست و پاگیر نبود. امکان جابه جایی و مانور داشتیم. اگر اتفاقی می افتاد، هر کسی می توانست ابتکار عملی از خودش نشان دهد و از مهلکه بگریزد.
خیلی زود رسیدیم به اولین میدان مین، متوجه جسدی شدم که در ابتدای میدان افتاده بود. بازوی حاج محمود را گرفتم و آرام و بی صدا جسد را نشانش دادم. هر سه با دیدن جسد ایستادیم، محمد در خور با تعجب گفت: رضا... توی عقب نشینی کسی اینجا نبود! گفتم: احتمالا مجروح بوده و تونسته خودش رو تا اینجا بکشونه.
حاج محمود به محمد درخور اشاره داد که بر گردد و سربازها را بیاورد. محمد بلافاصله به عقب برگشت، طولی نکشید که به همراه هشت سرباز به ما ملحق شد. اولین جنازه را روی یکی از برانکارها قرار دادیم و به عقب فرستادیم، حاج محمود به بقیه گفت همانجا دراز بکشند تا مداشان کنیم. سپس ما سه نفر وارد میدان مین شدیم.
چند قدم جلو نرفته بودیم که یکی دیگر از شهدا را پیدا کردیم، توی میدان افتاده بود. محمد به حاج محمود گفت: حاجی خدا خیرت بده.... اگه نمی اومدیم این ها می موندن.... خدا میدونه کی باید استخوان هاشون رو تحویل خانواده هاشون میدادیم، حاج محمود گفت: حالا وقت این حرفها نیست... عجله کن دوتا از سربازها رو وارد میدون کن.
هوا تاریک و حرکت بسیار مشکل بود. حاج محمود به من اطمینان داشت. با تکیه بر تجربه من وارد میدان شد. تقریبا خیالش راحت بود. ایستادم و به حاجی گفتم: دیگه صلاح نیست سربازها وارد میدون بشن. می ترسم اتفاقی بیفتد. اجازه بده خودم و در خور برانکارها رو حمل کنیم.
حاجی قبول کرد. به سربازها اشاره داد در همان بیرون میدان مین منتظر بمانند. من و محمد برانکار را دست گرفتیم و با احتیاط جنازه را روی آن گذاشتیم. آن را از میدان خارج کردیم و بیرون میدان تحویل سربازها دادیم. به آنها گفتم: شما دیگه لازم نیست پشت سر ما بیایید. برید همون پشت خاکریز بمونید تا صداتون کنیم.
آنقدر ترسیده بودند که بدون کلامی سراسیمه برانکارها را برداشتند و به سمت خاکریز اولی دویدند. من و محمد هم خودمان را به حاج محمود که وسط میدان ایستاده بود رساندیم. با احتیاط شروع به پیشروی کردیم. به محض اینکه از میدان خارج شدیم، متوجه یکی دیگر از شهدا شدیم که روی زمین افتاده بود. ظاهرا این هم به سختی خودش را تا اینجا کشانده بود. خون زیادی ازش رفته بود. با دیدن جنازه، درخور به سمت عقب دوید و برانکار را آورد و دوتایی آن را به عقب منتقل کردیم.
@defae_moghadas
🍂
🏴
امروز همه عزادار حاج قاسماند و زیر بیرقش اشک میریزند و سینه میزنند
همه اقشار، احزاب، دیدگاهها ، چپ، راست، اصولی ها، اصلاحی ها و...
همه و همه عاشق حاج قاسماند ولی.....
بخواهیم یا نخواهیم، او امروز محکی است برای تمیز دادن بین حق و باطل، راست و دروغ، رحمان و شیطان.
و چه میشود که بعضیها نمی خواهند بفهمند که
تمام وجود حاج قاسم، خامنهایست
تمام وجود حاج قاسم، دشمنی با دشمنان خامنهایست
تمام عقیده حاج قاسم، ایستادگی در میدان جهاد و مقاومت است، نه مذاکره و دادن امتیاز
تمام وجود حاج قاسم صداقت است و بیزاری از فتنه و نفاق و دورویی
چه میشود که حاج قاسم، عزیز میشود ولی عقایدش برای بغضیها، نه؟
اصلا حاج قاسم با اعتقادات و دیدگاههای ولاییاش و با مبارزه در میدان جهادش "سلیمانی" است.
مگر می شود او را جدای از مسلک و علایق و باورهایش دوست داشت و به تشییعاش آمد؟
خوب است با خودمان روراست باشیم و بپذیریم قبل از دوست داشت حاج قاسم، اعتقاد ولاییاش را دوست داشته باشیم و همانندش شویم.
🍂