🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و شصت و هشتم
محرم بیاد ماندنی سال ۶۹ (۲)
بچهها با هم عهد کردن تا پایان ادامه بدن و نترسن و هر چه بادا باد! بعد از ساعاتی اومدن درو باز کردن و گفتن: سریع متفرق بشین. ما هم که مراسممون تموم شده بود متفرق شدیم. بعد از این ماجرا دادِ چند نفر از همون همیشه عافیت طلبا دراومد که شما دارین جون همه رو بخطر میندازین و امام حسین(علیه السلام) راضی نیست به این کارای شما.
با ملایمت گفتیم: نگران نباشید اولاً ان شاء الله اتفاقی نمیفته و اگه هم افتاد ما مرد و مردونه عواقب کارمون رو خودمون بعهده میگیریم و نمیذاریم شما اذیت بشید.
روز بعد هم ادامه دادیم. باز هم اومدن مقداری تهدید کردن و ما رو متفرق کردن و رفتن ولی روی چه حسابی بود بعثیا خیلی سختگیری نکردن و بعدش هم حساسیت نشون ندادن، ظاهراً در تدارک حمله به کویت بودن و بنحوی با ما مدارا میکردن. کمکم عزاداری به سایر اتاق ها و آسایشگاهای دیگه هم سرایت کرد و تا روز هفتم و هشتم تقریبا توی همه آسایشگاها مراسم برگزار بود و این اولین محرمی بود که بعد از سه سال و نیم از اسارتمون موفق به عزاداری شدیم.
راستشو بخواید رومون زیاد شد و بچهها پیشنهاد کردن روز نهم و دهم داخل محوطه زندان و بصورت عمومی عزاداری کنیم. عدهای میگفتن که احتمال داره بعثیا این فقره رو تحمل نکنن و مشکل پیش بیاید. قرار گذاشتیم با استفاده از عرب زبانامون با اونا مذاکره کنیم و اجازه بگیریم. اولش مخالفت کردن و گفتن: این جوری برای ما درد سر میشه و اگه فرماندهای بالا بفهمن تنبیهمون میکنن ما وقتی دیدیم مقداری نرم شدن. کمی خواهش کردیم و قول دادیم آروم و مسالمت آمیز یکی دو ساعت تو محوطه عزاداری کنیم و بعدشم بریم تو اتاقامون. هر جوری بود راضی شدن. شب تاسوعا و عاشورا همه بچههایی که مایل بودن تو عزاداری شرکت کنن تو دو آسایشگاه( ۹ و۱۰ ) که هر کدوم ظرفیت نود نفر برای استراحت و حدود ۲۰۰ نفر برای مراسم داشتن، تقسیم شدیم و مراسم باشکوهی برگزار شد. روز تاسوعا و عاشورا هم با نظارت عراقیا مراسم عمومی شامل سخنرانی و نوحه خونی و سینه زنی برگزار شد. شام غریبان هم در همون دو آسایشگاه ۹ و ۱۰ به طرز باشکوهی که در هیچ اردوگاه و هیچ مقطعی از تاریخ اسارت سابقه نداشت انجام شد و به مراسمات خاتمه دادیم. این مراسمات اتحاد و همدلی بین بچه ها رو چند برابر کرد و حالا همه در کنار هم برای اباعبدالله عزاداری می کردیم و بعثیا هم تماشاگر بودن.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🔻 اهواز در جنگ
منطقه امانیه ، اداره کل آموزش و پرورش استان خوزستان
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام و عرض ارادت خدمت همراهان خوب حماسه جنوب
امروز سالگرد عملیات خیبر در سال ۶۲ می باشد. عملیاتی که از لحاظ درایتها و خلاقیتهای جنگی، یکی از پیچیدهترین عملیاتهای جهانی است که در یک رویکرد جدید و غافلگیرکننده توانست با سرعت بسیار بالایی ماهیت تهاجمی خود را از خشکی به آبی خاکی تبدیل نماید و نشان دهد در ابتکارات جنگی و انعطافپذیری عملیاتی از تدان بسیار بالایی برخوردار است.
مصاحبهای که از امروز تقدیم میشود مربوط است به گفتگو با شهید عزیز دکتر سوداگر در خصوص عملیات خیبر.
پیگیری و مطالعه این گفتگو که دارای نکات مهمی در دفاع مقدس است، میتواند اطلاعات ارزشمندی برای خوانندگان بدنبال داشته باشد.
🍂
🌿
🎤مصاحبه با سردار
شهید احمد سوداگر
#نقطهی_عطف ۱
❣این گفتوگو در زمستان سال 1386 و به مناسبت سالروز عملیات خیبر انجام شده است.
🔅 به عنوان اولین سؤال بفرمایید وضعیت دو کشور ایران و عراق خصوصاً ارتشهای دو کشور در آستانهی عملیات خیبر چگونه بود؟
این سؤالی اساسی است و به این منتهی میشود که چرا عملیات خیبر انجام شد؟ بعد از فتح خرمشهر و پیروزی بزرگی که با تحولات در جبههی خودی منجر شد، دشمن پشت مرزها رفت و تمام توانش را روی دفاع متمرکز کرد. در حقیقت عراق دست ما را خواند و ما عنصر غافلگیری حاصل از عملکرد نیروهای بسیج و سپاه را از دست دادیم.
با یک نگرش منطقی، نظامی و پژوهشی درمییابیم که عراق در ابتدای جنگ فقط ارتش ما را دید که با دو حادثهی انقلاب و تصفیهی عناصر رده بالای ضدانقلابی و کودتاچیان شبکهی نقاب (نوژه) تقریباً توان بسیاری را از دست داده و فقط حزباللهیها و انقلابیها به رتق و فتق امور ارتش میپرداختند.
طبیعی بود که چنین ارتشی بسیار ضربهپذیر و شکننده به نظر میرسید و همین امر باعث شد تا صدام تصور کند که میتواند سه روزه و یا نهایتاً یک ماهه ایران را شکست دهد. ولی وقتی با دفاع جانانهی مردم، سپاه و ارتش روبهرو شد، ضربهی سنگینی خورد. عراق اصلاً روی پتانسیل انقلاب حساب نکرده بود، این پتانسیل انقلابی که توی آن غیرت، مردانگی، دین، ملت و... نهفته بود، با سازمانی خاص به مجموعهی درگیر، یاری رساند و عملیات ثامنالائمه، طریقالقدس و فتحمبین را خلق کرد.
تا عملیات بیتالمقدس این نیروهای پنهان، عراق را غافلگیر کردند و باعث پیروزیهای ما شدند. اما بعد از عملیات والفجر مقدماتی در آنالیز معادلهی جنگ تغییراتی به وجود آمد. در عملیات والفجر مقدماتی باید گفت که عراق به یک بلوغ رسیده بود و با درک چگونگی اجرای عملیات از سوی ما، توانایی دفاع پیدا کرد و دیگر اجازه نمیداد ما به شیوهی گذشته به او ضربه بزنیم. حتی آمد از ما الگو گرفت.
یعنی وقتی قدرت ارادهی بسیجی های کمسن و سال ما را دید، رفت و «جیشالشعبی» را تشکیل داد. از بصره هم شروع کرد و نمراتش را بالا برد. از امکانات کشورهای عربی و حمایت کشورهای غربی هم استفاده کرد و نمرهاش را از حدود 40 در شروع جنگ به 70 یا 80 رساند و این باعث شد که ما بعد از عملیاتهای رمضان، محرم، والفجر مقدماتی و والفجر ـ 1، پیشرفت چندانی نداشته باشیم. اگر به همان روال قدیم پیش میرفتیم، شاید میافتادیم در دشتهای منتهی به شرهانی، العماره و...
پیگیر باشید
@defae_moghadas
🌿
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 5⃣3⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
پیر ما که نامش روح الله است چنین گفته است
الان جمهوری اسلامی ؛ یعنی اسلام و این امانتی است بزرگ که باید از آن حفاظت کنید. مطمئن باشید که پیروزید و مورد توجه حق تعالی....
┈┄═✾🔸✾═┄┈
اتوبوس که ایستاد، برگشتم بیرون رو نگاه کردم که دیدم ماشین کنار مدرسه فرخی شهر آبادان ایستاده است و یه عده با لباس نظامی بیرون منتظر ما هستند .... آقا جواد گفت بچه ها رسیدیم . این هم محل آموزش شما. بعد هم گفت به محض پیاده شدن و رفتن به داخل بعد از آمار گرفتن بیایید یه گوشه حیاط، با شماها کار دارم و فقط بچه های مدرسه خودمون.
این جا دیگه منطقه جنگیه . حواستون باشه .... هنوز صدای آقا جواد تمام نشده بود که صدای انفجاری از دور دست بلند شد .... این یعنی به منطقه جنگی خوش آمدید بچه های تهران....
برگشتم و خوب به اطراف نگاه کردم . گفتم ، سلام به تو ای شهر بال و پر شکسته... سلام ای مدرسه عشق و شهادت . من محمد ابراهیمم وبالاخره آمدم ..... قطره اشکی از چشمانِ خسته ام به پایین چکید . سرم رو به آسمان گرفتم و از ته دل گفتم خدایا شکر ...
صدای همهمه بچه ها بلند بود... بعضی ها طبق معمول آدرس دستشویی را می گرفتند اما من دلم می خواست در و دیوار مدرسه فرخی آبادان رو ببوسم . اینجا هما جایی بود که برای رسیدن به آن زیارت عاشوراها خوانده بودم ......
نمی دانم چرا گذر ما به مدرسه ختم می شد. یک روز مدرسه شهید مصطفی خمینی در اهواز و حالا هم از مدرسه شهید آیت الله سعیدی تهران به مدرسه فرخی یزدی در آبادان. یک روز درس ما تاریخ بود و حالا ما داشتیم خودمان تاریخ را می ساختیم .
عزیز دل این ها معنی زیادی داره. یعنی هر ملتی توسط فرزندان خودش تاریخش را می نویسد. و ما نوشتیم ، با بودنمان در دفاع از انقلابمان ، میهن عزیزمان، در سنگر ها نوشتیم که ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد.
بعد از اینکه بچه ها ازدستشویی برگشتند، همگی دور جواد آقا مدیر زحمتکش با حالمون حلقه زدیم . آقا جواد ایستاده بود . نگاهی به بچه ها کرد و گفت اول برای سلامتی خودتون و همه رزمنده ها صلوات بفرستید .... که فرستادیم . بعد گفت هیچ می دانید الان در کجا هستیم و برای چی به این شهر جنگ زده آمدیم ؟ برای چی از شهر و خانه راحتمان گذشتیم و دور از پدر و مادر مان هستیم؟ این را بدانید، بچه های من. ما فقط و فقط آمدیم تا دِین خودمون رو ادا کنیم. الان دشمنِ بی مروت مثل گرگ زخمی در کمین ماست. پس بدونید که بودن ما در اینجا و برای آموزش نظامی واجبه . می دونم که شما هم همینطور فکر می کنید . اون چیزی که می خوام بگم اینه که با بچه های شادگان که مثل شما آمده اند آموزش ببینند، رفاقت کنید. بدونید این بچه ها هیچ فرقی با شما ندارند ، فقط شما فارسی حرف می زنید ولی آنها هم فارسی بلدند و هم عربی حرف می زنند . حواستون باشه ها . دیگه سفارش نکنم. من امشب پیش شما هستم ولی فردا باید برگردم تهران. تا آموزش شما تمام بشه من نیستم . اما شاید وسط آموزش بتوانم یه سری به شما بزنم. حواستون باشه . مسخره بازی و شلوغ بازی ممنوع. حالا زود بروید ساک هاتون رو توی اتاقها بگذارید و آماده شید برای نماز . بچه ها صلوات فرستادند و پراکنده شدند . تا آمدم بروم ، آقا جواد من و سید جواد و نجار رو صدا کرد. گفت بمانید کارتان دارم . ما سه تا ماندیم . گفت ببینید من رو شما سه تا حساب باز کردم . حواستون به رفتار بچه ها باشه . خودتون هم می دونید که آموزش سخته و شاید بعضی از بچه ها طاقتشون کم باشه و جا بزنند . شما موظفید روحیه این بچه ها رو بالا ببرید تا آموزششون تمام بشه . اونوقت تصمیم میگیرم که برگردند تهران یا بمانند در جبهه . خوب حواستون رو جمع کنید و غفلت نکنید . خیلی خوب حالا برید به کارتون برسید . از الان هم من دیگه هیچ مسئولیتی ندارم . مربی های شما هستند که برای شما تصمیم می گیرند . یا علی .
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂