eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🍂 🎤مصاحبه با سردار شهید احمد سوداگر ۷ 🔅 اهداف عملیات ما در خیبر چه بود؟ آیا به همه‌ی اهداف رسیدیم؟ هدف ما تصرّف جزایر و پیشروی تا جاده‌ی بصره ـ العماره بود و قطع ارتباط سپاه چهارم و سوم عراق و تصرف کانال و پل سوئیب و نهایتاً تهدید جدی بصره. اگر این اتفاق می‌افتاد زمینه برای تصرّف بصره و فلج کردن اقتصاد عراق مهیا می‌شد. برای همین هم عراق این‌قدر نیرو گذاشت تا الحاق از طلائیه صورت نگیرد. منطقه‌ی طلائیه مثل شلمچه است. از نظر تراکم میدان مین و سیم‌خاردار بسیار فشرده بود، عراق می‌دانست که این منطقه اگر سقوط کند، ارتباط سپاه چهارم کاملاً با جنوب و بصره قطع می‌شود و سپاه سوم او به شدت تهدید می‌شد. بنابراین تمام توانش را بر این نقطه متمرکز کرد. در این منطقه دو سپاه سوم و چهارم با ما درگیر بودند. سپاه سوم در پایین و چهارم در بالا. در مقابل جاده‌ی نشوه و طلائیه‌ی قدیم تراکم میادین مین و سیم‌خاردار مثل شلمچه بود. فاصله‌ای هم بین طلائیه‌ی جدید و طلائیه‌ی قدیم وجود داشت که باید در عرض عراق حرکت می‌کردیم و به همین دلیل در این محور به شدت با مشکل برخورد کردیم. با حسن دانایی رفتیم پیش آقا رشید و ایشان گفت: بروید ببینید چگونه می‌شود این مشکل را حل کرد. ما از پاسگاه شهابی آمدیم برگردیم به سمت طلائیه، نتوانستیم جلو برویم، حتی تا فاصله‌ی 15 کیلومتری خط خودمان هم نتوانستیم برویم. نیروهای لشکر 27 و امام حسین (علیه‌السلام) و نوزده فجر. یعنی 3 لشکر متراکم پشت سر ما مانده و گیر کرده بود. شب اول حاج همت رفته بود. شب دوم حاج حسین خرازی و شب سوم هم آقای اسدی رفتند، ولی همه روی همین جاده ماندند. اگر پایین جاده می‌رفتیم میدان مین و سیم‌خاردار بود. اگر روی جاده می‌رفتیم پدافند هوایی و تانک‌ها را درو می‌کردند. خلاصه با امکانات ما در این محور اصلاً امکان نفوذ نبود. 🔅 نظر سیاسیون نسبت به خیبر و تأثیر آن‌ها در عملیات چه بود؟ ببینید، اولاً هیچ کس مسأله‌ی اصلی جنگ را به جز امام و فرزندان امام که در جنگ درگیر بودند، نفهمید. اگر بعضی از آقایانی که امور مملکت را اداره می‌کردند به ما امکانات مناسب می‌رساندند ما می‌توانستیم بسیار بهتر عمل کنیم. در فتح خرمشهر فقط و فقط نظامیان قضیه را اداره کردند و هیچ کار سیاسی صورت نگرفت. آن‌ها با عقلانیت خودشان، تدبیر و فکر خودشان جنگ را با یاری امام (ره) که، فرمانده‌ی اصلی جنگ بودند، پیش بردند. آقای محسن رضایی و صیاد شیرازی با هم هماهنگ می‌کردند. آخرین حرفشان می شد، «عملیات»، امام هم تأیید می‌کرد و ما به پیروزی می‌رسیدیم. ولی از وقتی که قصه دست سیاسیون افتاد ما با بایدها و نبایدها روبه‌رو شدیم و ملاحظات وارد قصه شد و.. پیگیر باشید @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣4⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم حضرت امام خمینی رحمه الله علیه ..... از ملت دلاور مسلمان ایران هم انتظاری جز ادامه راه حسین و زینب نیست که این راه را انتخاب کردند. ملتی که سالار شهیدان را پیشوا و ایثار و فداکاری را سلاح جاودانگی خود می داند از چه می ترسد و با چه کسی جز خدا معامله می کند!؟... ┈┄═✾🔸✾═┄┈ بدو رو از مدرسه زدیم بیرون . ما هیچکدام از خیابان های آبادان شناختی نداشتیم . شهری نیمه ویران با جمعیتی پراکنده . دیوارهای فرو ریخته، نظر هر تازه واردی را به خودش جلب می کرد . حاج حسن شروع کرد به خواندن این شعار . ما مرد جنگیم .... از جنگ نمی هراسیم و ما هم تکرار می کردیم . دشمن ما بداند ایران مهد دلیران است . و ما هم بدون معطلی گفتیم و تکرار کردیم . گاهی صدای برخورد خمپاره و توپ های عراقی ها شنیده می شد. برای ما این صداها تازگی داشت اما مربی ها انگار صدایی نشنیده اند . حالا بد و کی بدو .... فکر کنم نیم ساعتی دویدیم . بعضی ها نفسشان به شماره افتاده بود. خیابان های ناآشنا را دانه دانه دویدیم . بعد از اینکه حسابی حالمان جا آمد برگشتیم. به مدرسه و به دستور حسن آقا حلقه زدیم و نرمش ها شروع شد . یه بیست دقیقه هم نرمش کردیم . بعد هم با دستور حسن آقا رو به قبله ایستادیم . حسن آقا گفت تنها ره سعادت ..... کسی چیزی نگفت ... باز تکرار کرد ، اما کسی چیزی نگفت . یکی از مربی ها گفت وقتی میگن تنها ره سعادت ، شما باید بگید ایمان ، جهاد ، شهادت . بعد هم سوره والعصر را بخوانید . مفهوم شد ؟ حالا تنها ره سعادت ، ما هم گفتیم ایمان جهاد شهادت . سوره والعصر را خواندیم . بعد از تمام شدن سوره به ما گفتند الان ساعت هشت و نیمه ، بروید برای صرف صبحانه و سر ساعت نه و نیم آماده برگردید توی محوطه . همه بچه ها دویدند سمت دستشویی و سر و صورت ها را شستند . رفتیم برای صرف صبحانه . فلاکس بزرگی که توی آن چایی بود و نان و پنیر . سر میز ها هم شکرها در کاسه های کوچکی گذاشته بودند . با همهمه و خنده و.... صبحانه را خوردیم . چقدر هم مزه داد . مادرم همیشه می گفت آدم گرسنه سنگ هم بهش بدن می خوره . نان و پنیر برای ما حکم چلو کباب داشت . محمود ، همان که با هم تازه رفیق شده بودیم گفت ببین ، من تو را ابراهیم صدا می کنم . محمد ابراهیم طولانیه . گفتم اتفاقا مادر و پدر و خواهر برادرم هم فقط ابراهیم صدایم می کنند . گفت ، خوب ابراهیم چند سالته؟ گفتم متولد بیست و سوم شهریور سال چهل و چهار هستم . الان سال شصت و یکه می شه چند سال؟ هفده سال . خوب تو چند سالته؟ گفت من چهل و پنج دنیا آمدم . یه سالی از تو کوچکترم اما تو از من ریزه میزه تری . تازه داشتیم با هم گپ می زدیم که هوشنگ امیری آمد گفت آهای ، ساعت نه و بیست دقیقه است . پاشید . یا الله . اگه دیر بریم باز دمار از روزگارمون در می آورند . بلند شدیم و رفتیم بیرون . بچه ها همه منتظر بودند تا مربی ها قدم رنجه کنند .... که آمدند . اول برادر طارق گفت برادران عزیز تا امروز ظهر در اختیار خودتون هستید . می توانید لباس های خودتون رو با انبار عوض و بدل کنید تا همه چی اندازه تنتون شه . اگر هم پیدا نشد ، برادر جابری در خدمتتون هست تا لباس ها رو اندازه کنه . آقای جابری ..... آقای جابری خودش را به ما نشان داد . برادر طارق گفت ، بعد از نماز و ناهار همینجا در خدمتتون هستیم برای اینکه مربی ها و کلاس ها را معرفی کنم . حالا هم یا علی بروید به کار ها شخصی تون برسید . سر ساعت دو بعد از ظهر همینجا باشید . به سلامت ...... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
❣حس یا دلنوشته کوتاه خود را از این عکس بنویسید @Jahanimoghadam 👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و هفتاد و ششم شرایط امام صادقی(علیه السلام) اگه بخوام مقایسه دقیقی بین شرایط دو ماه پایانی اسارتمون با برهه‌ای از تاریخ اسلام بکنم، می‌تونم بگم وضعیت و شرایطی شبیه دوران امام باقر و صادق(علیهما السلام) برای ما فراهم اومده بود. در اون زمان به علت درگیری بین بنی امیه و بنی عباس(لعنه الله علیهم) فراغت بالی برای این دو امام پیش اومد که بتونن بهترین استفاده رو از شرایط بنمایند و به نشر معارف اسلام ناب و تربیت شاگردان بسیار و ترویج مکتب تشیع بپردازن. ما هم با درک صحیح از شرایط مطلوب پیش اومده و با اقتدا به اون دو امام هُمام، سعی کردیم همون روش رو در پیش بگیریم و دو ماه طلایی پیش رو داشتیم تا ضمن شور و نشاط آفرینی، زمینه‌ و شرایط بسیار مناسب از لحاظ روحی روانی برای ورود پیروزمندانه بچه‌ها به وطن رو فراهم کنیم. این بود که تمامی قید و بندها رو کنار گذاشته و حداکثر استفاده از شرایط پیش اومده رو به‌عمل آوردیم. 🔅 نماز جماعت‌های پرشور از روز اول تبادل در ۲۶ مرداد دیگه نماز جماعت ۸۰ و ۱۰۰ نفری تو آسایشگاها برگزار می‌شد. صدای اذان نه تنها در داخل آسایشگاه حتی در هواخوری هم شنیده می‌شد و بلافاصله نماز جماعت اقامه می‌شد. در آسایشگاه (۱) حاج آقا خطیبی، در آسایشگاه (۲) حاج آقا عبادی نیا و در آسایشگاه (۳)هم حاج آقا باطنی اقامۀ نماز جماعت می‌کردن. وضعیت‌مون بالکل عوض شده بود و بیشتر شبیه مقر تیپ و لشکرای ایران، قبل از عملیات شده بود. شبای جمعه دعای کمیل و شبای دیگه دعای توسل و زیارت عاشورا خونده می‌شد. وقتی وضعیت پیش اومده رو با سالای اول اسارت خصوصا توی تکریت ۱۱ مقایسه می‌کردم ، خدا رو بخاطر این همه نعمت و عظمت شکر می‌کردم و گاهی اصلا یادم می‌رفت که اسیر هستم. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
ما بی "حـسـین"  شوقِ شهادت نداشتیم ... . بسیجی دلسوخته رزمنده گردان عمار لشکر۲۷ حضرت‌رسولﷺ شهادت: عملیات‌بیت‌المقدس‌۲ ماووت ‌عراق ، بهمن ۱۳٦٦
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4_702924891808071931.mp3
زمان: حجم: 941.3K
🔴 نواهای ماندگار 💠 حاج صادق آهنگران از سری نوحه های فتح المبین ❣آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🎤مصاحبه با سردار شهید احمد سوادگر ۸ 🔅 در مورد خیبر چه حرفی مانده که فکر می‌کنید باید از زبان شما گفته شود؟ خیبر ابتکاری بود که اگر همه‌ی جوانبش در نظر گرفته می‌شد، شاید اثر آن از والفجر ـ 8 هم بیشتر می‌شد. یعنی اگر پشتیبانی بهتر و بیشتری از ما در خیبر و بدر صورت می‌گرفت، ما بسیار زودتر به نتیجه می‌رسیدیم. اگر در خیبر ما به ساحل دجله و هورالحمار وصل می‌شدیم، ارتباط سپاه سوم و چهارم دشمن را کاملاً قطع می‌کردیم و این امر تا خود بغداد را ناامن می‌کرد. از همین هور، تا بغداد و سامرا و کربلا در دید ما بود. در این صورت دسترسی به سامراء، کربلا و بغداد سهل می‌شد. ولی کاستی‌های ما یا عدم هماهنگی ارتش و سپاه و یا محدود بودن توانایی‌های ما باعث شد که به جزایر مجنون قناعت کنیم که البته این هم کاری بزرگ و پیروزی شیرینی بود. برای مثال توپخانه‌ای که داشتیم باید پشتیبانی درستی از نیروها می‌کرد و یا هلی‌کوپترهای ما محدود بودند و ما با ایثارگری پیش رفتیم. کوسه‌چی، مرتضی قربانی و بچه‌هایی که به اهداف اولیه رسیدند هم دنبال پشتیبانی آتش بودند. هواپیمای PC7 که می‌آمد، راحت دنبال قایق‌های ما می‌کرد تا آن را بزند. اگر یک همبستگی بیشتری مثل فتح المبین بود و امثال بابایی‌ها قوت می‌گرفتند و کمک می‌کردند بالاخره PC7 را می‌شد با کبری درگیر کرد، یا با یک پوشش هوایی با موشک‌های سام هفت جلوی حمله‌های هوایی را گرفت. با کلاشینکف که نمی‌شد هواپیما زد یا با هلی‌کوپتر درگیر شد. با این وجود بچه‌ها حماسه‌هایی آفریدند. 🔅 شیرین‌ترین خاطره‌ای که از خیبر دارید چه بود؟ شیرین‌ترین خاطراتم در خیبر رفتن توی هور و ماهی خوردن‌مان و پرنده شکار کردن‌مان بود. یک روز آقای عزیز جعفری آمد و گفت: بیاییم ببینیم تو یک هفته می‌ری توی هور چه کار می‌کنی؟ بردمش، پرنده و ماهی گرفتیم و کباب کردیم و او گفت: شما با وجود سختی‌ها و مرارت‌های فراوان باز هم روحیه‌ی خوبی دارید. زندگی اجتماعی ما در زمان جنگ به شکلی بود که من مشابه آن را جایی ندیده‌ام. نشریه تخصصی فرهنگ و هنر پایداری: پلاک هشت، ش 16، زمستان 1390، ص 24 @defae_moghadas 🍂