eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 گال تو منطقه بیماری « گال » راه افتاده بود. آنهایی که این بیماری را گرفته بودند، قرنطینه شده بودند. شب بود. خسته بودم. هوا هم خیلی سرد بود. بچه ها همه توی سنگر خوابیده بودند. جا هم نبود. با خودم فکر کردم چطوری برای خودم جایی دست و پا کنم. رفتم وسط بچه ها دراز کشیدم و شروع کردم به خاراندن. بچه ها به خیال اینکه منم «گال» دارم همه از ترس رفتند بیرون. من هم راحت تا صبح خوابیدم. * بیماری واگیردار خارشی به نقل از غلامرضا دعایی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 3⃣4⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم امام روح‌الله (ره) از مهم ترین راه های رسیدن به اطمینان و آرامش خاطر، که سعادت در دنیا و آخرت چیزی جز آن نیست، همانا ذکر و یاد خدا است: «آنکه انسان را از تزلزل بیرون می آورد ذکر خداست. با یاد خداست که تزلزلها ریخته می شوند. ┈┄═✾🔸✾═┄┈ وقتی رسیدیم به محوطه داخل مدرسه ، حسن آقا گفت کی مرغ دوست داره؟ هان؟ اونهایی که دوست دارن شب مرغ بخورن دست هاشون بالا ..... یا الله .... جواب بدید ..... میدونید اینجا باید اول پا مرغی برید بعد مرغ بخورید. امشب ما شام مرغ داریم ...... پس یا الله بشینید و پا مرغی بروید ددد ..... با تیر اندازی های مکرر وادارمان کردند تا دور محوطه پا مرغی برویم . بعضی از بچه ها پاهاشون گرفته بود . عرق بود که از سر و صورتمان می چکید . وقتی حالمان جا آمد دیگه یاد گرفتیم خواب قیلوله میلوله مالِ منطقه جنگی و آموزش نیست. دلشان به رحم آمد. فرمان از جلو نظام داده شد. خبر دار ..... حسن آقا دستور دادند راحت روی زمین بنشینیم . ولو شدیم ..... حسن آقا گفت، هر باری که دیر به خط بشوید از این برنامه ها خواهیم داشت ..... مفهومه یا نه؟ ها .... نشنفتم ..... مفهومه؟ همه با هم فریاد زدیم ، مفهومه...... صدای حسن آقا بلند شد . از جلو از راست ، نظام ..... . ..... الله . ماشاءالله بسیجی ... ..... دست ها کشیده.... ها باریکلا ..... به احترام قرآن خبر دار . بعد گفت : برادران عزیز ما برای شما سه تا کلاس داریم . یعنی در آنِ واحد سه کلاس برگزار می شه. اساتید هم مشخص هست . یه بخش از کلاسهایتان هم بصورت عملی است . یعنی ما کلاس اسلحه شناسی داریم و انواع و اقسام سلاح های سبک و نیمه سنگین رو آموزش می دیم بعد هم شما برادران باید به صورت عملی خودتان انجام بدید. کلاسها چهل و پنج دقیقه تا یک ساعته. بعد ده دقیقه استراحت. دوباره نیم ساعت تا چهل دقیقه ادامه کلاس . صبح ها از ساعت نه و نیم کلاس ها شروع می شه و تا یه ربع به اذان ظهر ادامه داره . بعد از ظهر از ساعت دو نیم تا چهار یه کلاس . از چهار و نیم تا یه ربع به اذان مغرب هم یه کلاس. یعنی در هر روز سه تا کلاس دارید با موضوع های مختلف . الان طبق تقسیم بندی صورت گرفته که توی اتاق هایتان نصب شده باید بیایید سر کلاس . به شماره سه برید توی اتاقها و شماره کلاسهایتان را بفهمید و برگردید ..... بشمار ..... دستِ امیری بلند شد ..... حسن آقا گفت بفرمایید . هوشنگ گفت عذر خواهی می کنم ما الان لباسهایمان خیلی کثیف شده و خاکی است . اگه امکان داشته باشه امروز به جای رفتن به کلاس ، بریم لباسهایمان را بشوییم ، یه حمامی بریم .... تنمان بوی عرق می ده ... حسن آقا یه نگاه تندی کرد به امیری که بنده خدا پشیمان شد ... حسن آقا گفت ، این تازه اولِ کاره . از این خاکی شدن ها تا دلتان بخواد داریم . بنا نیست هر روز مثل خانه مامان جان بروید حمام.... البته رعایت نظافت لازمه . خوب حالا بشمار یک ...... دویدیم سمت اتاق .... بشمار دو ...... خوب کلاس ما معلوم شد . شماره شش . دنبال کلاس می گشتیم که ..... بشمار سه...... با همهمه رفتیم تو کلاس . یاد مدرسه خودمان افتادم . خنده ام گرفته بود . از مدرسه تا مدرسه . از کلاس و درس دَر رفتیم ... باز گرفتار کلاس و درس شدیم . ای بخشکی بخت و اقبال..... کنار دستم محمود نشست. هر نیمکت دو نفر . خنده دار بود نه!؟ سر و صدا ها فارسی و عربی و آبادانی . بلبشویی بود والله. این هم معجزه انقلاب . تلفیقی از تهرانی و عرب و غیر عرب ، همه زیر یک سقف برای ایران و انقلاب . استاد وارد شد . یا ابوالفضل . این کیه؟ تا به حال ندیده بودیمش.... قد ، ماشاءالله به نردبام تنه می زد . رنگ صورتش ، نصفه شب . موهای سرش ، عین سیم ظرفشویی . ابرو کلفت و پیوندی.... دندانها عین صدف ، سفید ..... خدایا این همه استاد ! چرا این نصیب ما شده !؟ همه بلند شدیم و ایستادیم . با سکوت و نگاه پر جذبه اش ما را میخکوب کرده بود . پوتین های واکس زده و پیراهن و شلوار پلنگی به تن داشت . قدم میزد توی کلاس و هیچ نمی گفت . خوب که وراندازمان کرد . خیلی آرام گفت ....... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و هفتاد و نهم شورش در اردوگاه (۱) برای اولین بار بود که ما به عراقی‌ها می زدیم. تعداد ما چند برابر بود. بعثیا عقب‌نشینی کردن و پا به فرار‌گذاشتن و بچه‌ها دو سه نفرشون رو با سنگ زدن. اردوگاه در قرق ما بود و بعثیا بیرون و پشت سیم خاردارا منتظر دستور فرمانده شون بودن. بوی خون میومد و هرآن احتمال داشت با وخیم‌تر شدن اوضاع فرمان آتیش صادر بشه و بچه‌ها قتل و عام بشن. بعثیا برای حفاظت از جون خائنین، در اردوگاه رو باز کردن و اونا هم با همون سر و وضع درب و داغون و خون آلود در پناه بعثیا به بیرون از اردوگاه رفتن و دیگه هیچ‌وقت اونا رو ندیدیم. شایعاتی بعدًا منتشر شد که دو سه تاشون بعلت شدت جراحات وارده به درک واصل شدن و بقیه هم بعنوان پناهنده تحویل منافقین شدن. با عملیات مجازات خائنین و دخالت بعثیا و شهادت پیراینده، اوضاع داشت بحرانی و از کنترل خارج می‌شد که با دخالت بزرگترا و روحانیون اردوگاه و افراد شاخص و دعوتِ بچه‌ها به آرامش کم‌کم اوضاع آروم شد. از این می‌ترسیدیم تو این روزای پایانی تعدادی از بچه ها شهید بشن. با هر زحمتی بود جوِّ ملتهب اردوگاه فروکش کرد. شهید پیراینده رو بردن بهداری. حفظ جون بچه‌ها دغدغۀ اصلی ما شده بود و تموم تلاشمون این بود که دیگه کسی شهید نشه و خونواده‌های چشم انتظار تو این روزهای پایانی عزادار بچه‌هاشون نشن. با هر زحمتی بود، بچه‌ها به داخل آسایشگاها هدایت شدن و جلسات شور و مشورت داخل آسایشگاه برای مدیریت کردن بحران شروع شد. بعثیا که اوضاع رو نسبتا عادی دیدن با تعداد زیادی وارد شدن و بدون درگیری مجدد با بچه‌ها در آسایشگاها رو قفل کردن و همه رفتن بیرون اردوگاه و کسی داخل نموند. عراقیا نگران سرایت شورش اردوگاه کوچیک ما به سوله‌هایی بود که ۵۰۰۰ اسیر روزهای پایانی جنگ در اونجا نگهداری می‌شد. اگر این اتفاق میفتاد و فاجعه‌ای رخ می‌داد و تعداد زیادی از اسرا کشته می‌شدن، قضیه برای عراق مشکل می‌شد و با رسیدن این خبر به ایران احتمال شعله‌ور شدن مجدد جنگ بود. صدام می‌خواست از ناحیه ایران خیالش راحت باشه و تبادل اسرا هم شروع شده بود و اونا نمی‌خواستن، بین عراق و ایران مشکل جدیدی پیش بیاد. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
برای خدا که باشی   همیشه گلِ لب‌هایت میشود ...
4_702924891808072079.mp3
زمان: حجم: 900.9K
🔴 نواهای ماندگار و قدیمی از حاج صادق آهنگران در وصف مادران شهدا 🔶 بیا ای مهربان مادر کنار سنگر من حجم : 879 کیلوبایت مدت آهنگ: 11:00 دقیقه تقدیم به شما 🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅 🔴 به ما بپیوندید ⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت بر سینه می فشارمت، اما ندارمت... در عالم خیال خودم چون چراغ اشک بر دیده می گذارمت، اما ندارمت... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 همکاری سودان با عراق سودان در اواسط دی ماه 1361 صدها تن از سربازان ارتش خود را به جبهه های جنگ علیه ایران اعزام نمود. همچنین به دستور جعفر نمیری رئیس جمهور سودان در شهر خارطوم پایتخت این کشور و پاره ای از شهرهای دیگر دفاتری جهت ثبت نام برای اعزام به جبهه های جنگ علیه ایران دائر گردیده است. جعفر نمیری در مصاحبه با مجله الیوسف چاپ قاهره اذعان میدارد که اعزام نیرو به عراق طبق تصمیمات کنفرانس سران عرب صورت گرفته است.            👈  کتاب جنگ از نگاه دیگر @defae_moghadas 🍂