eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 گفتگو با سردار رحیم صفوی 5⃣ 🔅 اولین دیدار شما با امام در نوفل لوشاتو بود؟ در اولین دیدار من یک حال عجیبی داشتم. آنجا من یک خریدهای جزئی می کردم. آقای غرضی یک ماشین در اختیار من گذاشته بود و من هم به زبان انگلیسی آشنا بودم. حدود چهل تا چهل و پنج کیلومتر خارج از شهر پاریس می رفتم و یک کارهای جزئی انجام می دادم. اولین بار امام را دیدم که از خانه روبرویی آمدند، با آن قامت رشید و آن چهره ی نورانی. نماز ظهر و عصر که تمام می شد زیر درخت می نشستند. همانجا من رفتم و دست ایشان را بوسیدم در حالی که نمی توانستم جلوی گریه خود را بگیرم. بدنم کاملاً داغ شده بود امام دوبار دست خود را بر روی سر من زد. آن یک ماهی که من خدمت امام در نوفل لوشاتو بودم خیلی چیزها از امام یاد گرفتم. 🔅 فکر می کردید که با این فعالیت هایی که در قبل از انقلاب داشتید بخصوص آن شاخه های نظامی که برای هر کسی پیش نمی آید، بعد از پیروزی انقلاب هم در همین مسیر قرار بگیرید؟ من دوست داشتم معلم می شدم. بعد از سربازی مدت شش ماه قبل از انقلاب به قم آمدم و درس طلبگی می خواندم . نوزده دی ماه پنجاه و شش کشتار مردم قم را من با چشم دیدم. من می خواستم با علوم اسلامی آشنا شوم. خانه ای در قم گرفتم. دوست داشتم یا معلم می شدم یا طلبه. ولی مسائل انقلاب چیزهایی را پیش آورد. من در تجزیه و تحلیل های خود و تحقیق در انقلاب های ایران به این نتیجه رسیدم که اگر امام یک بازوی مسلح نداشته باشد و اگر انقلاب یک بازوی مسلح از جنس انقلاب، مردم و رهبری نداشته باشد نمی تواند انقلاب پایدار بماند. من، برادرانم و دوستانم که قبل از انقلاب فعالیت داشتیم به این نتیجه رسیدیم که انقلاب برای پاسداری وتداوم به یک بازوی مسلح نیاز دارد برای این کار ابتدا کمیته ها افتتاح شد و بعد هم سپاه بود. ولی فکر نمی کردم نظامی شوم خداوند دست ما را گرفت امیرالمومنین(ع) دست ما را گرفت ما را در این مسیر قرار داد. 🔸 ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 صدام، جارو برقیه صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید! او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و هشتاد و چهارم یگانه نماز جمعۀ اسارت همیشه سرم درد می‌کرد برای کارای جدید و ابتکاری، دوست داشتم هم برای خودم و هم بقیه دوستان یه تنوع ایجاد بشه. یکی دو هفته پایانی بود که فکر برگزاری یه نماز جمعه تو ذهنم جرقه زد. به نظرم رسید الآن وقتشه. با چند نفر مشورت کردم و نظر مثبتشون رو گرفتم. کاندیدم برای امام جمعه حاج علیرضا باطنی بود که همه قبولش داشتن. رفتم پیش ایشون و گفتم: علی آقا چیزی ازت می‌خوام نه نیار تو قضیه. گفت: خیره ان‌شاء‌الله. گفتم: می‌خوام یه نماز جمعه برگزار کنیم و زحمت امامت جمعه رو شما بکشید و من هم زمینه رو آماده می‌کنم. مقداری مردد بود. بحث جواز شرعی برگزاری نماز جمعه و مشکل احتمالی امنیتی و غیره. نهایتاً گفتم: فوقش ما اعلام می‌کنیم نماز جمعه ولی شما نماز وحدت بخون و ان شاء‌الله مشکلی پیش نمیاد و از عراقی‌ها مجوز می‌گیریم. ایشون هم قبول کرد. به شوخی گفت: آقا رحمان‌ اسلحه از کجا بیاریم. از نگهبان عراقی می گیری؟ گفتم‌: علی آقا اسلحه آهنه و اون لوله هم آهنه. یکی از اونا رو بعنوان اسلحه دستت بگیر. خندید و قبول کرد. زمینه‌ی برگزاری نماز جمعه توسط افراد شاخص فراهم شد و از دوستان بند ۲ هم که اکثرا ارتشی بودن هماهنگی شد. مونده بود گرفتن مجوز از فرمانده اردوگاه. وقتی‌که فرمانده وارد اردوگاه شد با احترام بلند شدیم و با استفاده از یکی از دوستان عرب‌زبان تقاضا رو البته نه به عنوان نماز جمعه، بلکه یه نماز وحدت و یادگاری اواخر اسارت مطرح کردیم. اونا هم هنوز قضیه شورش ما و مجالس ختم شهید پیراینده که دو هفته قبلش اتفاق افتاده بود جلو نظرشون بود، مقداری گردنشو پیچ داد و گفت مشروط بر اینکه تضمین بدید با آرامش و بدون شلوغ‌کاری و شعار باشه، موافقت می‌کنم. ما هم قول دادیم که دردسری پیش نیاد. روز جمعه شد. بچه‌ها یه جایگاه رو شبیه تربیون روبروی آسایشگاه یک و حموما آماده کردن و یه لوله آهنی هم بجای تفنگ دادیم دست حاج آقا باطنی. ایشون دو خطبه کوتاه خوند و یگانه نماز جمعۀ کل دوران اسارت در اردوگاه ملحق ۱۸ و در یکی دو هفته مونده به آزادیمون با شکوه خاصی برگزار شد. همۀ بچه‌های اردوگاه روی پتوهایی که تو هواخوری پهن شده بود نماز رو به آقای باطنی اقتدا کردن. نگهبانا از روی برجک‌ها با تعجب خیره‌کننده‌ای این منظره باشکوه رو تماشا می‌کردن و شاید بعضی ازشون خصوصا شیعه‌ها دلشون می‌خواست تو این نماز جمعه ما شرکت کنن! نماز با آرامش کامل برگزار شد و طبق قولی که به فرمانده داده بودیم سریع پتوها رو جمع کردیم، تکوندیم و رفتیم سراغ ناهار تو آسایشگاهامون. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
🍂 🔴 عملیات بدر، شرق دجله سلام و عرض ارادت خدمت تک تک عزیزان کانال حماسه جنوب امروز سالگرد عملیات بدر در سال 63 است. عملیاتی که برای چندمین بار دشمن رو غافلگیر کرد و کارشناسان نظامی غرب رو متعجب از قدرت فرماندهان سپاه در ابتکار عمل و تغییر منطقه جنگ در شرایط مختلف و همچنین شکل پذیری نیروهای بسیج در جنگ مرداب، آبی خاکی و دشت و کوهستان. یادم میاد واژه های که غربی ها برای رزمندگان ما انتخاب می کردند و در اخبارشون بکارگیری می گرفتن، یکیش مردان قورباغه ای بود که به غواص ها گفته می شد و گویای توان بالای اونها در آب داشت و.. همراه باشید تا بمرور و در طول این روزها مطالبی از این عملیات تقدیم حضور شما کنیم. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔴 عملیات بدر، شرق دجله چندین ماه مانده بود به عملیات بدر و هنوز خبری از آن نبود که سردار فرجوانی، فرماندهی گردان عده ای را برای شناسایی و آشنایی اولیه با هور راهی جزایر مجنون کرد تا با شرایط زندگی در هور آشنا شوند. بعضی از یگان ها بواسطه عملیات خیبر آشنایی خوبی کسب کرده بودند و این فرصتی مهیا می کرد تا از تجارب آنها استفاده برده، در صورت گرفتن ماموریت در جزیره مجنون مشکلات کمتری داشته باشیم لذا راهی منطقه شدیم تا از نزدیک با منطقه‌ای آشنا شویم که تا اونموقع فقط اسمی از آن شنیده بودیم و تعاریفی از آنجا که می گفتند منطقه‌ای مردابی و وسیع با نیزارهایی تنیده در هم و مخوف. اول صبح به اتفاق چند نفر سوار شدیم و راه افتادیم. بعد از گذشتن از سه راهی خرمشهر در اهواز، در جاده خرمشهر به پیش رفتیم و در نسیم صبحگاهی وارد جاده شهید همت شدیم و به طرف هور حرکت کردیم. فضایی که می دیدیم برایمان غیر منتظره بود. از فضای جدیدی که میدیدیم به وجد آمده بودیم. جاده ای خاکی که در دو طرف آن نی هایی به ارتفاع چهار متر، دالانی بوجود آورده بود و در کنار آن بوی مرداب و سنگینی هوا و رطوبتی نفس‌گیر. و انفجارهایی که صدایش از دوردست ها شنیده می‌شد. در بین راه سنگرهایی در کنار جاده قرار داشت که عمدتا مربوط به یگان های دژبان بودند و آمد و رفت را کنترل می کردند. تمام وجودمان چشم شده بود و گوش، با پرس و جو به مقر دوستان اطلاعات قرارگاه نصرت رسیدیم. .....از دیدن هم به وجد آمده بودیم و دقایقی همدیگر را در بغل فشردیم و با خوردن چای، خستگی راه را از تن به در کردیم. ادامه 👇 👇 👇 @defae_moghada 🍂