🍂
🔹گفتگو با سردار صفوی 9⃣
🔅 خیلی از دوستان و هم رزمان شما مانند آقای شمخانی از ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر دفاع می کنند نظر شما چیست؟
ادامه ی جنگ دو بخش دارد: یک بخش نظامی، یک بخش سیاسی. جنگ ها را رهبران سیاسی شروع می کنند و رهبران سیاسی تمام می کنند. فرماندهان نظامی تابع رهبران سیاسی هستند. دقت کنید این جملات را که میگویم. رهبر سیاسی عراق تصمیم گرفت با ایران وارد جنگ شود و رهبر سیاسی ایران حضرت امام تصمیم گرفت قطعنامه 598 را بپذیرد. آغاز و انجام جنگ یک تصمیم سیاسی است. فرماندهان مشاوره می دهند اما تصمیم گیری نهایی با آنها نیست. این در همه ی دنیا است و مربوط به ایران نیست. در قانون اساسی ما نیز در اولین بند در وظایف ولایت فقیه آمده که جنگ و صلح از مسئولیت های ولی فقیه است.
از نظر نظامی وقتی که ما خرمشهر را آزاد کردیم، آن منطقه قابل دفاع نبود. عراقی ها هنوز بیش از هزار کیلومتر از مرزهای ما را در غرب کشور در اختیار داشتند. هدف از جنگ تحمیل اراده سیاسی یک کشور بر کشور دیگر است. صدام به ما حمله کرد تا خوزستان را از ایران جدا کند. برای اینکه آن هدف را از بین ببریم یا باید نیروی نظامی دشمن را منهدم کرد و یا با دشمن صلح کرد. من نظر نظامی خود را عنوان می کنم.
از نظر نظامی در سال شصت و یک مرز خرمشهر قابل دفاع نبود. و صدام می توانست مجدداً به ما حمله کند. کما اینکه وقتی ما قطعنامه 598 را قبول کردیم باز هم صدام حمله مجدد کرد. با دوازده لشکر به خرمشهر، خوزستان و غرب کشور آمد. ما قطعنامه را قبول کرده بودیم اما او مجدداً حمله کرد که خرمشهر را بگیرد. صدام اصلاً قابل اعتماد نبود. هم منافقین را از مرز قصر شیرین به سمت کرمانشاه راه انداخت، هم خود او در جنوب با بیش از دوازده لشکر حمله کرد.
🔅 نظر سیاسی خود را نمی گویید؟
من نظر سیاسی خود را نمی گویم. از نظر نظامی ادامه دفاع معقول و مشروع بود. از نظر نظامی ما باید ارتش عراق را منهدم می کردیم. ما باید رژیم عراق را تضعیف می کردیم. وقتی که ما فاو و شلمچه را گرفتیم حامیان عراق از جمله آمریکا متوجه شدند که ایران از نظر سیاسی نیز قدرتمند شده و مجبور شدند در قطعنامه 598 به ما امتیاز بدهند آن چیزهایی که حاضر نبودند قبلاً بدهند. مسائل سیاسی را از مسئولین سیاسی جنگ مانند حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی یا سردار محسن رضایی بپرسید. من به عنوان یک فرمانده نظامی تا روز آخر جنگ را یک دفاع مشروع و عاقلانه می دانم. ما یک استدلال داشتیم که صدام را ساقط کنیم برخی از مسئولین سیاسی با امام همراهی نکردند.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 0⃣5⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
از ملکوت صدایی برخاست. صدایی محزون. دلم را پریشان کرد. من این صدا را شنیدم ... خیلی ها شنیدند .... هل من ناصر .... آیا کسی هست مرا یاری کند؟ نگاهی به آسمان کردم. خدایا اگر لیاقت شنیدن این صدا را به من دادی، حتما در منِ بی مقدار چیزی دیدی .... و این شد که لبیک گویان اشک ریزان پا به جبهه ها گذاشتم. با خیل شهیدان هم رزم شدم و گاهی هم نشانِ عشقت را در بدنِ خود لمس کردم .... خدایا شکر که من را پذیرفتی.
و اما اکنون به مراحل آخرِ روایتِ من در آموزش نظامی رسیده ای . امید آن دارم که این خاطرات برایت شیرین بوده باشد و درسی برای نسل جوان.
......تنها دروس نظامی نبود که به ما یاد داده می شد . بلکه درس ایثار و تواضع و از خود گذشتگی هم بود. همان روز های اول بود که حاج حسن آقا با شستن رخت و لباس من و سید جواد به ما یا داد که کِبر و غرور را باید بقچه پیچ کنی و بگذاری دم دَر و خودت رو آزاد کنی از خود بزرگ بینی و منم منم کردن ها. یکی از شبها که طبق معمول برای دستشویی رفتن بیدار شدم، دنبال پوتینم می گشتم اما پیداش نمی کردم. آمدم با پوتین یکی از بچه ها را استفاده کنم.، دیدم ای بابا هیچ پوتینی توی اتاق نیست. توی دلم گفتم لابد باز ای آقایان مربی نقشه ای در سر دارند. پا برهنه بیرون آمدم، دیدم توی سیاهی شب یک نفر نشسته گوشه حیاط و کلی پوتین جفت جفت کنارش چیده و داره واکس میزنه ..... توی نیمه شب، مربی خسته ما آقای موسوی داشت با خودش زیر لب حرف می زد و واکس میزد . دلم می خواست برگردم توی اتاق اما از طرف دیگه کنجکاوی نمی گذاشت. دستشویی هم داشتم. یواش یواش خودم رو توی تاریکی رسوندم به اتاق بچه های دیگه و پوتین یکی رو پا کردم . گشاد بود ولی بهتر از پا برهنه رفتن بود. آرام آرام رفتم سمت دستشویی، ای بابا نصف شبی کیه توی توالت؟ شُر شُر آب بود و صدایی که با خودش زمزمه داشت. وای خدای من . این هم که آقای جابریه. چی کار داره می کنه؟ ..... دستشویی ها را داشت می شست. مونده بودم که چی کار کنم .... خدایا اینها توی روز مثل ما می دوند و خواب و خوراک ندارند . یا سر کلاس هستند و دارند آموزش می دن ، نصف شب هم گاهی رزم شب و خشم شب می زنند و حالا هم دارند توالت می شورند و پوتین واکس می زنند . از خودم خجالت می کشیدم . با زحمت رفتم دستشویی .....
این جا بهشته یا آبادان و محیط نظامیه! ؟
آموزش ما بیست روز طول کشید . از مهمترین کلاس های ما آموزش تخریب بود . مربی ما که اسمش یادم رفته ، توی اولین جلسه گفت ، تخریب اسمش تخریبه اما در واقع موفقیت یک عملیات بستگی به بچه های تخریبچی داره . اگر نیروهای تخریب نتوانند در زیر آتیش دشمن و یا در چندین متری نیروهای کمین دشمن میدان مین را بی سر و صدا خنثی کنند، مطمئن باشید که اون عملیات شکستش حتمیه. در تخریب اولین اشتباه ، آخرین اشتباهه . یعنی یا نیستی و دود می شی یا شَل و پَل میشی . بعد هم مین ها رو دونه به دونه به ما نشان داد . این، مین گوجه ایست . ضد نفر است و مال شوروی است . این طوری باید بازش کنی و با احتیاط چاشنی رو در بیاری ..... این مین پدالیه . ... این مین تی ایکس پنجاهه .... این مین والمری است . با سیم تله اش می کنند . وقتی پا روی سیم تله بره تا نیم متر تا چهل سانت جهش داره و بعد هم هزار و چهار صد تا ساچمه به اطراف پخش می شه . هر کسی که در شعاع این مین باشه آبکش می شه ...ِ.. برادران خوب توجه کنید . این مین گوشکوبیه . مثل کوشکوبه اما از جنس چدن .... این مین سوسکیه ... و همینطور انواع و اقسام مین ها و نوع چینش میدان مین ...
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
با سلام به امام زمان علیهالسلام، درود بر امام خمینی
سلام به رزمندگان اسلام
اسم من زهرا میباشد این هدیه را که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم. پدرم میخواست جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد. من 9 سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را قالیبافی میروم. مادرم کار میکند. ما 5 نفر هستیم. پدرم مرد و باید کار کنیم و من 92 روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم.
از خدا میخواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کنید و پس ندهید و مرا کربلاء ببرید. آخر من و مادرم خیلی روزه میگیریم تا خرجی داشته باشیم. مادرم، خودم ، احمد و بتول و تقی برادر کوچکم سلام میرسانیم خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد.
پن: این خلوص پیشکش، کمی شرافت داشته باشیم
..........
🖼 این سند در آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود است؛ نامه دختر بچه 9 سالهای است که در 1362/11/8 نگاشته شده و همراه با نان خشک و بادام به دست رزمندگان اسلام رسید!
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت
دویست و هشتاد و هشتم
خلبانان اسیر
یکی دو روز آخر اسارت و در همین اثنای شلوغی و شورش اردوگاه ما سی و خوردهای نفر از خلبانای اسیر رو از اردوگاهای مختلف جمع کرده بودن و توی یه اتاق در مجاورت زندان قلعه، زندانی کرده بودن. از ظواهر قضیه بر می اومد که میخوان اونا رو هم مثل ما به عنوان گروگان نگه دارن. عراقیها رضا سلیمی و علی حسن قنبری رو برای امور بهیاری میبردن بیرون اردوگاه ملحق و من هم گاهی بعنوان کمک بهیار باهاشون میرفتم. بهیارها مشغول کارای بهیاری خودشون شدن و من هم از فرصت استفاده کردم و سر بحث رو با خلبان ها باز کردم و بهشون گفتم که اگه نجنبید و کاری نکنید همینجا موندگار میشید. اول باورشون نمیشد که بعثیا همچین تصمیمی داشته باشن، اما وقتی که شرایط اردوگاه خودمون رو براشون توضیح دادم و تصمیم بعثیا، احساس خطر کردن. بهشون گفتم: همۀ بچههای ما آماده شهادت هستن و اگه بخوان نگهمون بدارن، شورش میکنیم. ازشون خواستم با رفتن من از اینجا هر کاری از دستشون برمیاد بکنن که جا نمونن.
اونام بلافاصله وضعیتی شبیه ما در ملحق به خودشون گرفته بودن و بعثیا رو ناچار کردن که همراه ما آزادشون بکنن و به لطف خدا همه سالم به وطن برگشتند.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 عملیات بدر،
شرق دجله
با متوجه شدن نگهبانان عراقی نسبت به عملیات، یکی از آنها بطرف دوشكا رفت و سطح آب را به رگبار بست و بی هدف همه را به رگبار بست
پیوسته رگبارش کار می کرد و لحظه ای قطع نمی شد. در این وضعیت تعدادی از بهترین ها را هدف گرفت. از جمله داود علی پناه که فرمانده گروهان بود و اهل خرم آباد. همان فردی که در قسمت های قبل، نقل حالاتش را داشتیم و خودش گاهی از شهادتش در این عملیات خبرهایی در لفافه داده بود.
یکی از اتفاقات این لحظات تیرخوردن به مچ دست فرمانده گردان سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی بود که مچ دستش در همین ابتدا قطع گردید ولی او کوچکترین توجهی نکرد و از دست دیگر بعنوان پارو استفاده کرد و همه را به پیشروی تحریک نمود و خود را به ساحل رساند تا بعد که به عقب انتقال پیدا کرد.
نیروهای سواری بر قایق ها بی امان به سمت سیل بند دشمن آتش کردند و آنقدر این آتش پرحجم بود که غواصان که روی سیل بند دشمن و در جوار عراقی ها هدایت و راهنمایی قایق ها را به عهده داشتند به پشت این خاکریز پناه گرفتند تا از آتش خودی در امان باشند.
تمام حواسها به دوشکای دشمن بود که ناگهان شهید علی حساموند با آرپی جی از روی آب شلیک کرد و دوشكا را برای همیشه خاموش نمود.
ادامه 👇 👇 👇
@defae_moghadas
🍂