🍂
🔻 یاد یاران
قسمت پنجم :
کمی آنطرفتر سری به تدارکات بزن ،
حاج احمد باعثی را یاد کن که به همه جا می رفت و به هر خَیِّری رو می انداخت تا تدارکات تیپ را فراهم کند تا کمبودی نداشته باشیم،
یادت هست چقدر دغدغه تامین تدارکات ما را داشت و مانند مادری دلسوز در فکر ما بود؟
حال کمی آنطرفتر بالای تپه برو و گذری هم به آشپزخانه تیپ داشته باش.
حاج لطف الله منادی را بیاد داری تمام تلاشش این بود که غذایی گرم هرچند ساده ولی سالم برایمان مهیا کند؟ حتی در عملیات ها هم غذای گرم به ما می رساند، حاج اکبر مواساتی پدر بزرگوار سردار مواساتی را یادت هست در نانوایی تیپ با دیگر همکارانش نان گرم سفره ما را تهیه می کردند؟ و واقعاً که چقدر زحمت داشت فراهم کردن ناهار و شام و صبحانه به موقع برای بچه ها، کمی آنطرفتر برو سری به دفتر فرماندهی تیپ بزن ، نه ، نه ، نگران وقت قبلی نباش اصلاً نیازی به وقت قبلی نیست فرمانده همیشه با روحیه باز و چهره ای بشاش از تو استقبال می کند ، نیازی هم به خبردار ایستادن و پا جفت کردن نیست ، فرمانده خاکی تر از این حرفهاست ، او حتی اگر کنار دیگر بچه ها نشسته باشد کسی نمی داند که کی فرمانده است و کی فرمانبر ، پس نگران احترام نظامی نباش ، آنها آنقدر در کنار بچه ها بودند که در کنار هم و با هم شهید شدند ، هر کجا که گذر کنی همین وضع را می بینی ، سادگی و بی آلایشی ، ولی با اقتدار و با صلابت.
آری اینجا قدمها را آهسته بردارید که هر گوشه اش یاد و خاطره شهیدی سرافراز است و یادآور جوانمردیِ مجاهدانی سلحشور و مخلص و عاشق در تیپی بنام امام حسن مجتبی علیه السلام ، پس قدمهایت را آهسته بردار و خوب تفکر کن ، ان شاءالله شهدا ما را در آن دنیای وانفسا از یاد نبرند و ما را هم شفاعت کنند ..... آمین
از دلنوشته های برادر رزمنده
«حسن تقی زاده»
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و نود و سوم
مظلومترین اسرا
از بس خوشحال بودیم و تو شادی خودمون غرق بودیم نمیدونستیم پشت سرمون چه اتفاقی افتاده. بعثیا که از گروگان گرفتن همه ما شکست خورده بودن و با شورش ما مواجه شدن و ناچار بودن ما رو آزاد کنن، نگو مثل مار زخمی میخوان یه جوری نیششون رو تو بدنمون وارد کنن و سرِ یه فرصت مناسب ازمون انتقام بگیرن و نقشه گروگانگیری رو و لو بصورت ناقص اجرا کنن.
کاروان ما بعنوان آخرین سری از گروه اسرایی که تبادل شدن، ۱۵ اتوبوس بودیم و هر اتوبوس کم و بیش چهل نفر. با حرکت ما از اردوگاه بعقوبه توطئه کرده بودن که بصورت نامحسوس دو تا اتوبوس آخری رو کمکم فاصله ایجاد بکنن و طوریکه مشخص نشه نزدیکای مرز از یه مسیر انحرافی برگردونن اردوگاه و بعنوان گروگان نگه دارن. متأسفانه همین حقۀ کثیف رو با زیرکی و بصورت نامحسوس انجام داده بودن و ما اصلاً متوجه نشدیم. وقتی رسیدیم مرز خسروی و سراغ رفقامون رو گرفتیم دیدیم تعدادی نیستن. اتوبوسا رو شمردیم دیدیم دو تا کمه. بچهها بسمت عراقیا هجوم بردن و درگیری بین ما و اونا شروع شد و چیزی نمونده بود که کشت و کشتار شروع بشه. پاسدارها و مامورین ایرانی هم که از دور درگیری رو دیدن دوان دوان اومدن و دخالت کردن و ماها رو جدا کردن و با خواهش تمنا درخواست داشتن که نگران نباشید و ما پیگیری میکنیم. دلمون رضایت نمیداد و نمیتونستیم قبول کنیم که ما برگردیم و تعدادی از صمیمیترین دوستامون جا بمونن و خدا میدونه چه بلایی سرشون بیاد. نامردا بدجوری شیرینی آزادی رو به مذاقمون تلخ کردن. بالاخره صحبتایی شد و مسئولین مرزی جمهوری اسلامی ما رو قانع کردن که حتما پیگیری میکنیم و گفتن اینجا کاری از دست شما برنمیاد و بهتره شما وارد ایران بشین. صلاح و مصلحت دوستان بر این قرار گرفت که نظر مسئولین خودمون رو بپذیریم و هر چند شیرینی آزادی بکاممون تلختراز زهرمار شد، اما چارهای نداشتیم که راهی خاک وطن بشیم و دوستامون رو بخدا بسپاریم و دلمون رو به پیگیریای جمهوری اسلامی برای آزادیشون خوش کنیم.
سرجمع ۲۰۰ و خوردهای از بچهها از اردوگاهای مختلف که بیشترشون (در حدود ۸۰ نفر) از جمع ۶۰۰ نفره ما بودن بعنوان گروگان جاموندن. فقط دلمون به این خوش بود که حداقل صلیب سرخ اسامی اونا رو ثبت کرده و نمیتونن سر به نیستشون بکنن. ماجرای این بدقولی و نقشه شوم ۶۶ روز طول کشید و با پیگیریای فراوون ما و مسئولین جمهوری اسلامی و فشار بر صلیب سرخ و حکومت بعث عراق، بالاخره گروگانا در تاریخ یکم آبان ماه ۶۹ بعد از ۶۶ روز از تاریخ آخرین تبادل رسمی آزاد و با یه فروند هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شدن. سه نفر دانشجوی فراری هم جزو اونا بودن و خیال ما هم راحت شد.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 فتح المبین (3)
عمليات ثامن الایمه برای شکستن حصر آبادان و طریق القدس برای آزادی شهر بستان با همه بضاعت ارتش و سپاه با موفقیت به انجام رسیده بود و حالا نوبت به دور کردن دشمن از سرزمین های بالادستی شهر شوش تا سر حد مرز بود.
با توجه به گستره این منطقه و تمرکز نیروهای دشمن، قطعا باید با نیروهای بیشتری وارد عمل می شدند. لذا اولین گردان کاملاً مردمی در جنوب تشکیل شد و فرمانده آن را حاج اسماعیل فرجوانی تعیین کردند که در ادامه شهید سعید درفشان بعنوان فردی با تجربهتر کنار او قرار گرفت.
اسماعیل از نیروهای با تجربه و فعال جنگ محسوب می شد که در همه جای جنگ حضور داشت و از قدرت فرماندهی خوبی برخوردار بود.
با درخواست نیرو از مساجد، تعداد زیادی خود را به محل اعزام رساندند و سازماندهی شدند. سردار موسی اسکندری به پیشنهاد خود ، یا اطرافیان، با نگاه به چهره نفرات اعزامی که از معنویت خاصی برخکردار بودند، اسم "نور" را برای گردان انتخاب کرد. او می گفت هر چه به این چهره ها نگاه می کنم نورانیت خاصی در آنها می بینم. انتخاب مناسب او بعدها به اثبات رسید و همه روی این انتخاب صحّه گذاشتند.
نیروها در عصر همان روز اول سازماندهی شده و به شهر شوش اعزام گردیدند و زیر نظر تیپ 17 علی بن ابی طالب قم ماموریت گرفتند.
ادامه دارد
@defae_moghadas 👈
🍂
🍂
🔻 فتح المبین (4)
با ورود به شهر شوش در منازل سازمانی حومه شهر ساکن شدیم. حال و هوای خاصی بر شهر حاکم بود و بوی معنویت همه جا پراکنده شده بود.
با جاگیر شدن و استراحتی کوتاه برای رفتن به زیارت حضرت دانیال نبی حرکت کردیم.
شب جمعه ای بود و بعد از نماز مغرب و عشا برادر آهنگران هم آمدند و دعای کمیل را قرائت کردند. آنروزها خیلی در رسانه ها به دعاهای حاج صادق اهمیت داده می شد و دعای آنشب به دعای کمیل شوش معروف شده بود و از تلویزیون هم پخش شد.
توفیق حضور در جبهه و احتمال شهادت و از همه مهمتر جو حاکم به شکلی بود که همه به سمت مسائل معنوی جلب می شدند. ساعتی قبل از اذان صبح تقریباً همه بیدار بودند و به تهجد و شب زنده داری می پرداختند. آنقدر در این ساعت محوطه و نماز خانه شلوغ می شد که گویا نماز جماعت می خوانند.
در این میان حال چند نفر از بقیه متفاوت تر بود و تاثیر بیشتری روی جمع میگذاشت. یکی از آنها محسن غلامی بود. جوان خوش رو و با معنویتی که با صدای محزون و خدایی اش اذان می گفت و جمع را شارژ روحی می کرد.
بهروز شمشیری هم که به رسم بچه های جنگ، نام روح الله را برای خود انتخاب کرده بود، نفر دیگری بود که با اخلاق فوقالعاده خود در صبحگاه همه را نرمش می داد و بعد از آن رسم مصافحه و نزدیکی قلوب را بین بچهها اجرا می کرد. از ایشان بیشتر خواهیم نوشت.
ادامه دارد
@defae_moghadas 👈
🍂