🍂
🔻 فتح المبین (13)
👈 درگیری تا نزدیک اذان صبح به کمترین حد خود رسیده بود و عراقی ها کاملا عقب نشسته بودند.
با مهماتی که از شب قبل آماده شده بود توانستیم بموقع عمل کرده، تک آنها را خنثی کنیم. در این درگیری پرویز صداقت فر، فرمانده دسته از ناحیه پا مجروح گردید و او را به عقب منتقل کردند و از آنجا به مشهد اعزام شد. بعد از مدتی خبر شهادت او را هم شنیدیم و از این خبر شوکه شدیم. چرا که مجروحیت او خیلی جدی نبوده و انتظار شهادت نمی رفت.
بچهها موفق شده بودند اسرای ارتش را از چنگ دشمن آزاد کنند و علاوه بر آن تعداد زیادی را نیز به اسارت درآورند و تعداد زیادی از بعثی ها را به هلاکت برسانند.
با این پیروزی سر از پا نمی شناختیم. شاید تا قبل از دیشب آنقدر اعتماد بنفش نداشتیم و به باور اینکه می توانیم موثر باشیم، نرسیده بودیم ولی حالا به چشم دیگری بما نگاه می کردند و می گفتند یک دسته بچه بسیجی چنین کردند و چنان کردند.
مسئله تک دشمن از نظر فرماندهان اتفاق قابل تاملی محسوب می شد. آنهم درست در شبی که قرار بر انجام عملیات بود. همین ایجاد شک و شبهه می نمود که نکند عملیات لو رفته باشد. ولی هر چه بود، این همه جبهه نبود و نمی شد عملیاتی به آن بزرگی را لغو کرد.
بهرحال به دسته پرویز صداقت استراحت داده شد و فرمانده جدیدی تعیین گردید.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
شهید پرویز صداقت فر👆
سلامم را پذیرا باش ای سرباز ایرانی4_5879551048422523824.mp3
زمان:
حجم:
192.4K
🍂
🔻 مارش خاطره انگیز
روزهای عملیات
سلامم را پذیرا باش ای سرباز ایرانی
تو از این سنگرت بر دشمنان چون شیرمی تازی
تو در میدان مردی بر امام خویش می نازی
سلحشوری دلیری قهرمان مردی تو سربازی
غریو ملت مستضعفی فریاد مردان خدایی تو
تو رعدی تندر این انقلاب با صفایی تو
فروزان اختر تابنده در شبهای مایی تو
سرود قرن آزادی فروغ کبریایی تو
گوینده : محمود کریمی علویجه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
روایت اسرای مفقود الاثر
💢 قسمت دویست و نود و هشتم
زیباترین جلوههای عاشقی
قبل از آزادی همه همقسم شدیم تا به زیارت حرم امام نرفتیم پا به خانههامون نذاریم. مسئولین هم در ایران تدارک برنامههایی دیده بودن که با ورود ما به ایران در یه محیط کاملاً مناسب و با تیم پزشکی مجرب ،آزمایشات گوناگون و چکاب کامل بر روی تکتک ما انجام بشه و کسانی که مبتلا به بیماریهای مسری و خطرناک بودن رو به بیمارستان اعزام میکردن و به خوانواده هاشون اطلاع میدادن که نگران نباشن.
بعد از چکاب کامل، برنامۀ زیارت حرم حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه) بود. بچه ها بی صبرانه منتظر رسیدن به حرم و عرض ادب به محضر فرمانده و امام و معشوقشون بودن. هنوز از اتوبوس پیاده نشده بودیم که عده ای خودشون رو به زمین انداختن و مثل فرزندی که پدر مهربانشو همین امروز از دست داده باشه گریه و زاری میکردن. تعدادی هم مسافت ورودی حرم تا ضریح رو بصورت سینه خیز و یا روی زانوها طی کردن.
با دیدن حرم، واقعا زانوهامون سست شد و انگار روح از کالبدمون جدا شد. نمیتونستیم در اولین ملاقات با امام تموم قد و با گامای استوار بسمت مرقد آن پیر فرزانه حرکت کنیم. زیباترین جلوههای عاشقی و دلدادگی در اولّین زیارت و ملاقات، خلق شد و هر کسی بدون توجه به بقیه و با تموم وجود به محضر امام اظهار ارادت میکرد. بارش اشک، دیدگان ما رو تار کرده بود و زیبایی حرم و عظمت اون رو نمیدیدیم و با دل به محضر مرادمون شرفیاب شدیم. به ضریح که رسیدیم صدای ضجه و نالههایی که سالای غربت در دلمون عقده شده بود بلند شد و دقایقی طولانی سر به ضریح با اماممون درد دل کردیم و از رفتن و تنها گذاشتنمون شکوه و گلایه کردیم.
سلام یاران شهیدمون رو به محضر پیر فرزانهمون، ابلاغ کردیم و در کنار مضجع شریفش دست بیعت به جانشین و نایبش دادیم و قول دادیم همانطوری که مطیع و فرمانبردار او بودیم، جانشین و نائب امام زمونمون، سید علی رو تا آخرین نفس اطاعت نموده و یاری کنیم و در صورت لزوم هستی و زندگی و تن رنجور و کتکخوردهمون رو نثارش کنیم. دل کندن از امامی که سالای طولانی شوق دیدارش روداشتیم سخت بود و به خواهش مسئولین کاروان و با نگاه های مداوم به پشتِ سر با روح خدا خداحافظی کردیم و با آرامشی خاص به قرنطینه برگشتیم.
ادامه دارد
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 فتح المبین (14)
امروز، از صبح به همه نیروها آماده باش دادند. آماده باش نه به عنوان آمادگی مقابله با دشمن، بلکه آماده برای حرکت به منطقه مقاومت. جایی که گروهان قدس در حال پدافند بود. و حالا باید گروهان کربلا و مکه هم به آنها اضافه می شدند و با همه تجهیزات به سمت دشمن حرکت می کردند.
غوغایی بی سر و صدا سراسر جبهه را فرا گرفته بود. از طول و عرض جغرافیای عملیات اطلاعی نداشتیم و تنها گفته بودند یک پیادهروی ده کیلومتری آنهم از میان کانالهای طبیعی که عمدتا با زمینی ریگزار مواجه بودیم که این کار را سخت می کرد . بهرحال باید از این مرحله عبور کرده و تا رادارهای 4 و 5 پیشروی می کردیم.
با غروب روز اول فروردین 61، وضو گرفته، آماده اذان مغرب ماندیم. مسیولین و فرماندهان به شدت در رفت و آمد و هماهنگی بودند. جلسه های اضطراری پیوسته در جریان بود.
بیسیم چی ها کلمات رمز را با هم چک می کردند و تدارکات هم بدنبال رفع نیازهای نیروها بود.
دو ماشین تدارکات پر از مهمات، پوشاک و تغذیه در محوطه ایستاده و هرآنچه بچهها نیاز داشتند بر می داشتند و آماده دستور می شدند.
با شروع اذان، دل تو دل بچهها نبود. بعضی آنقدر نور بالا می زدند که در شهادتشان شک و تردیدی نبود و همین باعث می شد با حسرت به آنها نگاه کنیم و در فرصتی طلب شفاعت نماییم.
برای لحظاتی همه در آغوش هم قرار گرفتند و بازار حلالیت گرفتن گرم شد. اشکها سرازیر و و...
لحظه حرکت فرا رسید
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂