eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پشت دیوارهای شهر ناشر : سوره مهر نویسنده : سید سعید موسوی صفحات کتاب : 150 پشت دیوارهای شهر عنوان کتابی است که به صورت یادداشت های روزانه ، از بحث آغاز جنگ در 31 شهریور سال 1359 صحبت می کند. پشت دیوارهای شهر، روایت نوجوانی 17 ساله سيد سعيد موسوي است که جنگ داخل خانه اش اتفاق می افتد و بعد ما عکس العمل های این نوجوان را در مواجهه با یک جنگ سهمگین و تمام عیار شاهد هستیم.كتاب در 155 صفحه و يك اشاره و چندين قطعه عكس، ما را به روزهاي دور مي‌برد كه براي اولين بار فضاي شهر شكسته مي‌شود و صداي شكستن شيشه‌ها و آدم‌هاي شهر بندري زيبا با نخلهاي سركشش، موسوي هفده ساله را شكسته‌تر از شيشه‌هاي شهرش مي‌كند. 🔅 درباره کتاب  خرمشهر نخستين بار پاي بمبها و خمپاره‌هاي عراقي را بر سنگ فرش آرامشش احساس مي‌كند. شهر بندري زيبا با سوتهاي كشتيهايش كه آرامش را در شهر اعلام مي‌كرد. موسوي با خانواده‌اش دل در گرو شهرش دارد و دفاع از آن را واجب مي‌داند. مهاجرت مي‌كند، خانواده‌اش را جابه‌جا مي‌كند، شهر به شهر مي‌رود، دوباره به خرمشهر بر مي‌گردد. روزهاي پرالتهاب 58 است و مردم لبريز از شادي و غرور پيروزي كه اهريمن دامن كشان وطن را ترك مي‌كند و اهريمن‌زادگان پردامن به جنوب وطن لشكر مي‌كشد تا نهال نو بر كشيده انقلاب را شاخه بشكند و يا از ريشه در آورد. سعيد موسوي در پشت ديوارهاي شهر، دوربين‌وار لحظه‌هاي اين سالها را ضبط مي‌كند و چشم ديدهايش را از شهر تهران و ساير شهرستانها با ظرافت خاصي تحرير مي‌كند. پشت ديوارهاي شهر زندگي را نقاشي مي‌كند كه آبهايش مي‌سوزد و آسمانش زخمي است. پنجره و پرده‌هاي هم در شهر نمانده است تا وي از پشت آن به زيبا شهرش بنگرد، به ناچار از پشت ديوارهاي شهر به آن مي‌نگرد. در اين نقاشي، جاده‌هاي غربت و هراس دوري از خرمشهر انتهايي ندارد. امروز موسوي چهل ساله است، اما چشم ديد او از خرمشهر زخمي و خرمشهر امروز ديدني و شنيدني است. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 از متن كتاب مي‌خوانيم:  امروز برف باريد، اولين بار است كه برف مي‌بينيم. بچه‌ها ديوانه شدند. صبح بلند شدند و ديدند همه جا سفيد است؛ محوطه خوابگاه، درختها، كنار پنجره‌ها و ديوانه شدند. از اتاق‌ها ريختند بيرون، دستها را به آسمان گرفتند و برفها را توي هوا خوردند. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگویی دوستانه با محسن رضایی قسمت اول 👇 دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، شام‌گاه شنبه سوم مهرماه 1395 در برنامه زنده «تیتر امشب» در شبکه خبر، با گرامی‌ داشت هفته دفاع مقدس گفت: درود می‌فرستم به روح بلند حضرت امام که فرمانده این دفاع مقدس بودند. به‌ویژه شهدا و جانبازان عزیز و بالاخص جانبازان شیمیایی که هنوز درگیر دفاع هستند و هر چند مدت خبری می‌شنویم که یکی از ایشان به عروج الهی رسیده و شهید می‌شود.   در آغاز، مجری برنامه به عبارت "جعبه سیاه جنگ" و باز شدن این جعبه اشاره کرد و از فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس در این مورد سوال کرد. دکتر رضایی گفت: جعبه سیاه همان‌طور که از اسمش پیداست مکالمات خلبانان با یکدیگر و با مرز رادار فرودگاه‌ها است. مقر تصمیم‌گیری‌ها و اقداماتی که داخل هواپیما و بیرون آن صورت می‌گیرد. جنگ هم همین‌طور است. جنگ هم جعبه سیاهی دارد که شامل مراکز تصمیم‌گیری و مکالمات فرماندهان با یکدیگر و تحولاتی که در جنگ رخ داده و  پاسخی که فرماندهان به حوادث جنگ دادند، می‌شود. این قسمت هنوز برای مردم باز نشده و آن‌چه باز شده، بیشتر صحنه‌های بیرونی جنگ یعنی خط مقدم، درگیری‌ها، پیشروی‌ها و شکست‌ها است. اما چگونگی‌اش در آن جعبه سیاه است؛ این‌که چرا بعضی جاها عدم فتح داشته‌ایم، در آن جعبه سیاه است. آن جعبه وقتی باز می‌شود بسیاری از حوادث روشن می‌گردد که مثلا چگونه ما در کربلای پنج یا فاو تصمیم گرفتیم یا چه بحث‌هایی در جریان بوده و چه مسائلی گفته شده؟ این قسمت‌ها هنوز پخش نشده و خوشبختانه ما الان حدود سی‌هزار نوار ضبط شده داریم. به تعبیری می‌شود گفت که جعبه سیاه، همین سی‌هزار نوار ضبط شده است که تنها تکه‌هایی از آن در مجلاتی چون نگین چاپ شده. تا الان این کار به‌طور کامل انجام نشده اما به مرور صورت می‌گیرد. من قبلا سعی می‌کردم وارد این حوزه‌ها نشوم و پرهیز داشتم. حتی خاطراتم را هم منتشر نکرده بودم. اما الان دو سه سال است که شروع کردیم و اولین بخش خاطرات من، با عنوان کتاب راه بیرون آمده است و چند روز پیش صد و بیستمین جلسه تاریخ شفاهی را ضبط کردیم و احتمالا با شصت جلسه دیگر، توضیحات من به پایان می‌رسد. این‌ خاطرات در فرصتی از دوران حیات من یا بعد از من، چاپ می‌شود. الان مثل گذشته برای خودم محدودیتی قائل نیستم و سعی می‌کنم حقایق جنگ را بازگو کنم. 👋 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 با سلام و عرض تهنیت اعیاد شعبان المعظم و عرض تبریک خاص خدمت پاسداران عزیز و جانبازان ارزشمند.. خاطرات آزاده سیزده ساله، جناب مهدی طحانیان از امشب خدمت عزیزان کانال حماسه جنوب تقدیم می‌شود. این خاطرات جذاب و خواندنی، جایگزین "خاکریز اسارت" خواهد بود که در قسمت های پایانی آن هستیم. طبق قولی که از برادر عزیز حاج آقا سلطانی گرفته‌ایم، بعد از آخرین قسمت، گفتگویی زنده با ایشان در کانال خواهیم داشت. دوستانی که سوالاتی از این آزاده عزیز دارند ارسال فرمایند تا مطرح گردد. 🍂
🍂 🔻 1⃣ خاطرات مهدی طحانیان 🔅 مرحله دوم عملیات بیت القدس جادره اهواز _ خرمشهر تعدادی که قرار شد بمانیم، سر جاهایمان مستقر شدیم. تقریبا دویست نفر. چاره ای نبود همین دویست نفر حاضر به ماندن شده بودند و باید جلوی خط آتش طولانی عراقی ها را می گرفتیم. فرصتی نبود سنگر درست کنیم، زمین سفت بود، سرنیزه هم در زمین فرونمی رفت. وسط یک دشت باز گیر افتاده بودیم. همان جا روبه روی عراقی ها که در موضع بالاتری قرار داشتند و مشرف به ما بودند، حالت پدافندی گرفتیم. عراقی ها با آتش شدید، بچه های در حال عقب نشینی را بدرقه می کردند. هوا گرگ و میش بود. ما برای کم کردن حجم آتش روی بچه هایمان، با عراقی ها درگیر شدیم که فکر نکنند همه عقب نشینی کرده اند. یک درگیری نابرابر! تقریبا همه با کلاشینکف تیراندازی می کردیم در حالی که عراقی ها از خط بالای خاکریز، وسط خاکریز و انتهای خاکریز و از روی جاده با ضدهوایی ما را می زدند. هوا که روشن تر شد، سمت چپ و راست را نگاه کردم، در فاصله دو متر، یک پاسدار بود که لباس سبز تنش بود و آرم سپاه را به سینه داشت. شاید بیست و سه چهار ساله بود. به من گفت: «شما آن طرف را بزن من روبه رو را می زنم.» به تایید، سر تکان دادم، همه دوروبری هایم کلاشینکف داشتند اما این سپاهی با ژ-۳ تیراندازی می کرد. هنوز چیزی از گفتن این حرف نگذشته بود که در یک لحظه نور قرمزرنگ شدیدی مقابل چشمانم شعله کشید و خاموش شد. سر چرخاندم ببینم این نور چه بود و چه کرد، دیدم سپاهی جوانی که در دو متری‌ام بود در همان حالت تدافعی و نیم خیز، ذغال شده است. سیاه سیاه، فقط کاسه چشم هایش قابل تشخیص بود که از آنها بخار غلیظی بیرون می زد. کم کم شبیه این اتفاق برای بعضی بچه ها افتاد. در چند دقیقه آدم های اطرافم تبدیل به کنده های درختان سوخته ای شدند که چیزی از بدنشان قابل تشخیص نبود. عراقی ها از فاصله نزدیک - که به صد متر هم نمی رسید - تیرهای فسفری که مخصوص پدافندهای ضدهوایی است، به سمت ما شلیک می کردند. هر لحظه منتظر بودم به کنده درخت سوخته تبدیل شوم، وقتی خواستم خشاب عوض کنم، قشنگ احساس کردم تیرها از لای انگشتانم عبور می کنند. از چپ و راست من دیگر صدای تیراندازی نمی آمد، معلوم بود اطرافیانم شهید شده اند، جنازه های سوخته را می دیدم که به چپ و راست پرتاب می شوند یا روی زمین تا مسافتی کشیده می شوند. خورشید کاملا بالا آمده بود و بچه هایی که عقب نشینی کردند کاملا دور شده بودند، شاید باور کردنش قدری سخت باشد، اما از آن دویست نفر فقط من زنده مانده بودم! به زمین چسبیده بودم، گلوله ها را دیدم که کنارم خوردند و زمینی را که به زور سرنیزه نتوانستیم بکنیم، شخم زدند. کلوخ‌های بزرگی از دل زمین جدا شد که دو تکه اش در کنار هم می توانست پناهگاه خوبی برایم باشد. اگر بلند می شدم عراقی ها راحت مرا می دیدند. با دوربین هایشان همه دشت را زیر نظر داشتند، در چنین وضعیتی گیر افتاده بودم و نمی دانستم چه کنم. همین طور به عراقی ها خیره شده بودم، فکر می کردم با اشاره های متعددی که به این سو و آن سو می کنند چه اتفاقی قرار است برایم بیفتد. یک کلاه آهنی در دو سه متری ام روی زمین افتاده بود، به کلاه خیره شده بودم. بی وقفه به این کلاه تیر می خورد و آن را به چپ و راست قل میداد. احساس می کردم تیر دارد به کلاه خودم می خورد، وقتی تق تق صدا می کرد، با خودم فکر می کردم باید تا حالا صد تا تیر می خوردم اما سالم مانده بودم، حتی یک خراش کوچک برنداشته بودم. در همان وضعیت ماندم. ادامه در قسمت بعد... نوشته گلستان جعفریان @defae_moghadas 🍂