eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5974098581575958907.ogg
زمان: حجم: 220K
🍂 خاطرات صوتی 🔻یادش بخیر..... جنگ و روزهای سختش... هر روز صبح ساعت های 4.30 صبح صدای بلندگو های بوقی چادر تبلیغات با نوای قرآن شروع صبحی دوباره را به ما نوید می داد. آروم آروم بلند می شدیم. به طرف تانکرهای آب کنار چادرها حرکت می کردم. نگاهی به اطراف اردوگاه می انداختم. یادمه بچه ها اسم اردوگاه پشت پادگان کرخه رو حصیر آباد گذاشته بودند😅. چراغ های نفتی چادر ها یکی یکی پر نور تر می شد. در هر کدوم از چادرها 🎪 یکی خارج می شد. همین موقع ها بود که ابراهیم سمیع تو میکروفونی که به دستش بود داد می زد عجلو باالصلاه🙏....برادران. ..مهیا شوید برای نماز جماعت. وقتی وارد چادر نمازخونه می شدم نور ضعیف و گوشه های تاریک نماز خونه رد پای بچه های نماز شب خوان گردان رو می دیدی که هنوز در سجده بودند و شونه هاشون مثل بید می لرزید....الهی العفو اونا آهنگ خاصی رو برای ما بوجود می اورد..... کاش یک بار دیگه صفای اون روزا تکرار می شد....... علی کوهگرد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣1⃣ خاطرات مهدی طحانیان هنوز قطرات اشک روی صورتم بود که دیدم یک موتورسیکلت از دور به طرفم می آید. نزدیک تر که شد از خوشحالی از جا پریدم و رفتم به سمتش. آقای زارعی مسئول دفتر بسیج اردستان بود. او با مهربانی مرا در آغوش کشید و گفت، خوشحال است که من سالم هستم. گفت: مهدی باورت می‌شود؟ تو اینجا هستی در خط مقدم جبهه، کنار جاده آزادشده اهواز خرمشهر. هنوز باورم نمی شود توانسته باشی از دست آن جماعت زیادی که مخالف آمدن تو به جبهه بودند در بروی!» . آقای زارع زود رفت. خورشید آمده بود وسط آسمان و گرما بیداد می کرد. سنگرهای ما خیلی معمولی بود. دیوارهایش کیسه های شن و سقفش ایرانیت. آفتاب به ایرانیت می خورد و گرما ده برابر می شد. سر ظهر امکان نداشت بتوانی داخل سنگر بمانی. کلاه آهنی را از سرم برداشتم و به دیوار سنگر تکیه دادم. از سنگر بیرون آمدم تا به دو خمپاره انداز کمک کنم. ده متر دورتر از من یک تانک چیفتن ایستاده بود. احساس کردم از سمت تانک چند نفر با هم مرا صدا می کنند. سر چرخاندم دیدم، ده نفری از بچه های ارتش یک گودال بزرگ توی زمین حفر کرده اند و تانک را گذاشته اند درست روی گودال. سایه خوب و خنکی درست شده بود. این ده نفر داخل این گودال هی جابه جا می شدند و از من می خواستند بروم کنارشان استراحت کنم. کلاهم را روی سرم گذاشتم و تشکر کردم و رفتم به طرف بچه های خمپاره انداز. هنوز خیلی از آنها دور نشده بودم که صدای انفجار مهیبی بلند شد، برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم اصلا تانک چیفتنی وجود ندارد. فقط دود و آتش به آسمان زبانه می کشد. آتش و دود که خوابید، یک نفر مشمایی برداشته بود و از بچه ها خواهش می کرد هر چه از پیکر شهدا به جا مانده جمع کنند و داخل مشما بریزند. کل چیزی که از جسد آن ده، پانزده نفر مانده بود آن کیسه مشما را پر نکرد. تکه های کوچکی از گوشت بدن، چند انگشتر و پلاک. همینا از این دست اتفاقات زیاد برایم افتاده بود. حالا می فهمیدم حکمتش چه بودها من باید زنده می ماندم اسیر میشدم... باید زنده می ماندم در این افکار غرق بودم که به خواب رفتم. °°°° اولین صبح اسارت که از خواب بیدار شدم احساس کردم عراقی ها به تقلا افتاده اند. از پشت نرده های پنجره آنها را می دیدم که رفت و آمد زیادی داشتند. چند افسر سن بالا وارد محوطه شده بودند. سربازها از ترس دائم پا می کوبیدند و اسیدی سیدی، می کردند. 👇👇👇
🍂 چیزی نگذشت که وارد سالن شدند. دستهای مرا بستند و همراه سه نفر دیگر که آنها هم کم سن و سال بودند بیرون بردند و سوار ماشین کردند. دو سرگرد مسن هم همراهمان آمدند. از آن سه نفر فقط نام محمدرضا یعقوبی، یادم مانده است. ماشین تویوتا راه افتاد. با خودم گفتم: «خدایا می خواهند چه کار کنند؟ دل توی دلم نبود دستهایمان را بستند ولی چشم هایمان باز بود هر چه ماشین جلوتر می رفت به فضای جنگی نزدیکتر می‌شدیم. در حالی که خمپاره های خودی اطراف ماشین به زمین میخورد، ماشین پشت یک خاکریز توقف کرد. وقتی ما را پیاده کردند، فکر کردم می‌خواهند اعداممان کنند. صدای گلوله از همه طرف شنیده می شد. قبضه های خمپاره انداز عراقی ها با کوهی از مهمات یکسره در حال شلیک بودند؛ همین طور تیربارهاشان. سربازهای خط مقدم به دو سرگرد مسن احترام می گذاشتند. ناگهان سوتی به صدا درآمد و سربازان عراقی از همه طرف آمدند و دور تا دور ماشین ما جمع شدند. سرگرد رفت بالای ماشین و با یک بلندگوی دستی با سربازان حرف زد. من که عربی نمی فهمیدم. گشتند و یک نفر که فارسی را دست و پا شکسته حرف می زد پیدا کردند. او گفت بروم بالا کنار سرگرد بایستم. رفتم روی کاپوت ماشین ایستادم، تا چشم کار می کرد این بیایان پر شده بود از نیروهای عراقی. سربازها می‌خندیدند و ادا در می آوردند. من هم صاف ایستادم و سعی کردم سرم را بالا بگیرم. خودم را به خدا سپردم. نیروی دیگری در آن شرایط نمی توانست به من قدرت و قوت قلب بدهد. مترجم حرف های سرگرد را برایم ترجمه کرد: «اگر شما مقاومت کنید و فرار نکنید به راحتی پیروز می شوید. ایرانیها نیرو ندارند، ارتش ایران ضعیف است، آنها مجبور هستند به مهد کودکها بروند و بچه های کوچک را بدزدند و به جبهه ها بیاورند. شبها که ایرانی ها حمله می کنند سربازان خمینی به زور این بچه ها را می فرستند جلو و صدای الله اکبر از بلندگوها پخش می کنند تا شماها بترسید. ما امروز این کودک اسیر ایرانی را آورده ایم تا با چشم های خودتان ببینید و دیگر از مقابل ایرانی ها فرار نکنید!» ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
هرڪ ه باعشق براین دایره پیوستہ سلااااام مهرجویانہ بدین قافلہ دلبستہ سلااااام عشق رازیست ڪه در ژرف دل دریاییست از دل و دیده به هر لوء لوء سربستہ سلااااام @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگویی دوستانه با محسن رضایی قسمت سیزدهم ( آخر ) سوال بعدی این بود؛ آیا این‌ ادعا که داشته‌های امروز ما در عرصه امنیت و نظامی، مرهون دفاع مقدس است واقعیت دارد یا شعار است؟ فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس، پاسخ داد: ‌‌‌‌این یک واقعیت است. ما در زمینه امنیت و اقتدار روی ریل افتاده‌ایم و روز به روز در حال پیشرفت هستیم، اما در اقتصاد هنوز روی ریل نیستیم. یعنی میلیاردها دلار هم اگر بیاید و برود اتفاقی نمی‌افتد. اگر آقای احمدی‌نژاد به‌جای هفتصد میلیارد دلار، هزار و پانصد میلیارد دلار درآمد داشت و یا به آقای روحانی همین امروز هزار میلیارد دلار بدهند، تا این ریل درست نشود کاری انجام نخواهد شد و این پول‌ها از یک طرف می‌آید و از طرف دیگر می‌رود و اتفاقی به‌وجود نمی‌آید. ریل اقتصاد باید مثل ریل اقتدار، روی دور بیفتد. روزی نیست که شما یک اختراع جدید در عرصه نیروهای مسلح نبینید. روز به روز موشک‌های ما به برد بیشتری رسیده و دقت بیشتری هم پیدا می‌کند. پاسخ سردار رضایی در مورد این‌که اگر جنگ دیگری آغاز شود و او فرمانده آن جنگ شود تکیه‌اش بر کدام نیروی هوایی، زمینی یا دریایی خواهد بود، این‌گونه بود: ما متناسب با تهدید عمل می‌کنیم و سعی می‌کنیم از امکاناتی که داریم به نحو احسن استفاده کنیم. ضمن این‌که اگر تاکتیک خود را اعلام کنیم، تفکر ما لو خواهد رفت و ما دستمان را هیچ‌وقت رو نمی‌کنیم. البته ما واقعا به دنبال جنگ نیستیم و تلاش می‌کنیم از هر نوع جنگی جلوگیری کنیم ولی اگر کسی جنگی را به ما تحمیل کند، قطعا ما سیلی محکمی به او خواهیم زد. سرلشکر رضایی در مورد حضور مستشاران ایرانی در سوریه، عنوان داشت: اگر ما فعالیت‌های مستشاری خود را در عراق و سوریه انجام نداده بودیم، امروز ایران به یک ناامنی بزرگ دچار شده بود و داعش به مرزهای ایران می‌آمد و بسیاری از استان‌های مرزی ما امروز ناامن بود و خسارات بسیار زیادی را متحمل می‌شدیم. در بخش پایانی این برنامه مجری، از دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، خواست تا در مورد شخصیت‌هایی که نام می‌برد توصیف یک یا دو کلمه‌ای بیان کند. توصیفات دکتر رضایی چنین بود: شهید همت، پرتلاش؛ شهید زین‌الدین، مخلص؛ سردار (شهید) سلیمانی، خستگی‌ناپذیر؛ شهید مهدی باکری، محجوب و متواضع؛ شهید حمید باکری، دانشمند ساکت؛ شهید بروجردی، مسیح؛ مرتضی قربانی، شجاع؛ شهید موحددانش، متفکر؛ رحیم صفوی، انسان فداکار و هوشمند؛ حاج احمد متوسلیان، مقاوم؛ شهید حسن باقری، انسان بی‌نظیر؛ حسین باقری، جوان با استعداد و آب‌دیده؛ غلامعلی رشید، استراتژیست؛ شهید صیاد شیرازی، ارتشی آزاده و بسیجی و محسن رضایی، سرباز ملت ایران و رهبر انقلاب. @defae_moghadas 🍂