یکبار هم ای عشقِ من
از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند
مسئلهها را
#محمد_علی_بهمنی
@defae_moghadas
🍂
1_63555113.mp3
زمان:
حجم:
7.7M
🔻 نواهای ماندگار
حاج صادق آهنگران
نوحه زیبای
🔴 تخریب چی برگرد
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻گفتگوی چهار فرمانده ارشد ۳
( تاریخ شفاهی )
دکتر محسن رضایی
مرحله مقاومت و مرحله تثبیت
علی شمخانی: درباره مراحل جنگ در کتابها معمولاً نوشتهاند مرحله توقف دشمن، مرحله پاکسازی دشمن و مرحله تعقیب متجاوز و حال اینکه واقعیت این نیست.
مرحله توقف دشمن و مرحله تثبیت دشمن یکی نبود، دو مرحله بود و توقف دشمن مترادف با تثبیت نبود. مثلاً در محور سوسنگرد، از 31 شهریور 1359 مقاومت میبیند تا آخر آذر [ماه] و در هیچ محوری چنین جنگی نبود، غیر از عملیات پاکسازی در محورهای کرخه، غرب سوسنگرد و ارتفاعات اللهاکبر، غیر از این محورها از 31 شهریور تا اواخر آذرماه در محور سوسنگرد درگیری و مقاومت جریان داشت. خرمشهر در چهارم آبان سقوط کرد، تمام شد، ولی جنگ در سوسنگرد تا اواخر آذرماه بود و به همین شکل، بستان را میگرفتند، پس میدادند.
علیرضا عندلیب: آقای شمخانی ببخشید من در یادداشتهایم دارم که در دیماه ما همچنان نگران این هستیم که عراق بیاید دوباره سوسنگرد را بگیرد.
علی شمخانی: بله. دائم درگیری بود. پس مفهومش این است که خطوط هنوز تثبیت نشده و لشکر9 و لشکر5 عراق اصرار دارند که این محور را بگیرند، چرا؟ چون علت توقف عراق در شمال خوزستان و در جنوب خوزستان ناشیاز مقاومت در محور حمیدیه است.
علیرضا عندلیب: آقای شمخانی، حتی بعد از حمله ارتش [در 15 دیماه] هم همچنان این نگرانی وجود دارد.
علی شمخانی: ارتش را اشاره میکنم. نگاه کن، ارتش در روزهای اوّل جنگ تیپ3 لشکر92 را در تنگه چذابه داشت، امّا با یورش اوّل تخلیه میکند و میآید یک توقفی در اللهاکبر میکند و بعد میرود پادگان حمید. لذا در شمال کرخه یا بگوییم غرب سوسنگرد، ارتش هیچ حضوری غیر از آتش توپخانه که از حمیدیه در پشتیبانی رزمندگان قرار میگیرد، ارتش بهمفهوم نیروی زمینی [حضور نداشت.]
احمد غلامپور: یک مقطع کوتاه، ببینید...
علی شمخانی: من دوران مقاومت را میگویم. در دوران مقاومت منهای روزهای آغازین جنگ که نیروی زمینی ارتش با تیپ3 لشکر92 در تنگه چذابه بود، با هجوم اوّل عراق، به ارتفاعات اللهاکبر عقبنشینی کرد و کمی پس از آن در روز ششم هفتم از اللهاکبر رفت در پادگان حمید. علت اینکه سوسنگرد بار اول اشغال شد مال این است که کسی از سوسنگرد و از ارتفاعات اللهاکبر دفاع نمیکرده؛ لذا در محور غربی این نبرد هیچوقت ارتش بهمفهوم نیروی زمینی حضور پیدا نکرد، امّا هوانیروز بود و آتش توپخانه هم از حمیدیه شلیک میشد.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 رویارویی با دو جناح
هاوارد تیچر از مقامات پنتاگون می گوید:
رابطه ما با عراق فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود.ما به عراق هر چه که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم.
می دانستیم اگر این کار را نمی کردیم نیروهای رزمنده ایرانی تا بغداد پیش می رفت.
زمین شلمچه پرمانع ترین منطقه در مناطق جنگی در بین دو کشور بود اما دژ اسطوره ای عراقی ها در کربلای 5 فرو ریخت و کمک های خارجی هم نتوانست امنیت صدام را تامین کند.
#کربلای5
@ defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 گفتگوی چهار فرمانده ارشد ۴
( تاریخ شفایی )
🍂
🔶تاریخ شفاهی ۵
دکتر محسن رضایی
اولین شبیخون در محور دُبّحَردان
علی شمخانی: همانطور که اشاره کردیم، لشکرهای 9 و 5 عراق یکی از محور میانی [جبهه خوزستان ـ سوسنگرد ـ حمیدیه] میآمد و لشکر5 هم از جنوب [اهواز] قصد داشت بیاید اهواز را بگیرد. لشکر5 وقتی رسید به دُبّحَردان برخلاف نظر برادرها، اوّلین عملیات مهّم سپاه اهواز شبیهخون [در محور حمیدیه توسط تیم غیور اصلی، غلامپور] و جلوگیری از بستن جاده حمیدیه ـ اهواز در نقطه فولیآباد نیست، بلکه در منطقة دُبّحَردان است که لشکر5 میخواست در آنجا جاده حمیدیه را ببندد. یک نبرد در دُبّحَردان داریم. من فکر میکنم با تیپ15 لشکر5 بود در 6 مهر 1359.
روز هفتم جنگ درگیری سختی در دُبّحَردان صورت گرفت، چون عراقیها تصمیم گرفتند از جنوب اهواز بیایند جاده اهواز ـ حمیدیه را بگیرند که ما سه شب بعد به لشکر9 روی جاده حمیدیه ـ اهواز شبیهخون زدیم. این نبرد [دُبّحردان] هم یک نبرد بسیار مهمّی است و عراقیها روز ششم، یعنی روز هفتم جنگ میخواستند (این روزهای شش و هفت را قاطی میکنیم مال این است که شهریورماه سیویک روز است) از این محور بیایند بهطرف اهواز که موفق نشدند.
نگاه کنید در خرمشهر 34 روز مقاومت بود، ولی در محور سوسنگرد تا آخر آذرماه مقاومت بود. البته دوستان میگویند تا دیماه [درگیری و مقاومت بوده است]. درسی که میشود گرفت این است که بابا ارتش عراق ارتش قویای نبود، یعنی اگر گرفتن خرمشهر برای یک ارتش رزمی مثل آبخوردن است، چرا با فاصله کمی که بین عراقیها و ایرانیها در خرمشهر بود و فاصله آنطرف اروند و اینطرف اروند 500 متر است و حتی کلت هم مؤثر است...
حسین علایی: آنها از اوّل که نمیتوانستند...
علی شمخانی: اشکال ندارد، آتش که میتوانست بریزد.
حسین علایی: برآورد عراق این بود که مردم شهر را خالی میکنند.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 روستای خضر آبادان، عملیات والفجر ۸
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 9⃣5⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
🔅 خداحافظی از مربی هایی که با تمام توان ، ایثار و مقاومت و عاشقی کردن را به ما بچه های کوچک خمینی کبیر یاد دادند و جدا شدن از آبادان سخت بود ، ولی باید می رفتیم .
از ناهار خوری رفتیم به نماز خانه . برای هر کدام از بچه ها یه دست لباس خاکی نو و اندازه شده کنار گذاشته بودند . به نوبت اسامی را می خواندند و ما تجهیزاتی که تحویل گرفته بودم از اسلحه تا بند حمایل و قمقمه و .... را تحویل می دادیم و لباس نو را تحویل می گرفتیم . بعد هم نشستیم پای صحبت های حسن آقا . مربی ها همه روبروی ما ایستاده بودند . حسن آقا بسم الله را که گفت ، دیگر نتوانست گریه خودش را پنهان کند .
🔅 عزیزانم..... برای ما خیلی سخت است که هر بار تعدادی رزمنده جان برکف را آموزش بدهیم و بعد، از شماها دل بکنیم . شمایی که در جبهه ها و در مقابل دشمن خواهید جنگید و شاید در بین شما شهدایی باشند ..... به والله نه من و نه هیچ کدام از مربی ها نمی خواستیم شما عزیزان را اذیت کنیم ..... ولی چاره نداشتیم .
حاج حسن می گفت و گریه می کرد و ما می شنیدیم و گریه می کردیم . یادِ اون روزی افتادم که لباس هایم را حاج حسن به زور شست ..... بارها پیش آمده بود پوتین های بچه ها را یواشکی واکس میزد ، توالتها را نیمه های شب ، وقتی که همه خواب بودند می شست و تمیز می کرد . و باز در مقابل بچه ها و برای کارهایی که باید انجام می دادند ، حلالیت می طلبید و گریه می کرد . همین اخلاق و مرام حاج حسن و دیگر مربی ها بود که دل ما را می سوزاند .
🔅 حاج حسن حرفهای خودش رو زد و نوبت به آقای موسوی رسید . سید با اون قد بلند و چهره آفتاب سوخته اش ، مثل پدری که بچه اش را از دست داده بود گریه می کرد و حلالیت می خواست .... بعد هم رو کرد به حاج حسن آقا و گفت حاجی تو را بخدا به ما رحم کن .... تا کی باید نیرو آموزش بدیم و بفرستیم خط مقدم ولی خودمان محروم باشیم از جنگیدن . آخه ما هم حق داریم ....
🔅 سرهایمان را روی زانو گذاشته بودیم و گریه می کردیم ..... آه ، چقدر سخت گذشت .....
بعد هم اعلام کردند اتوبوس ها آماده اند تا بچه ها را به اهواز ببرند . بلند شدیم و با ناله و گریه از مربی ها خدا حافظی کردیم . ما بچه ها وقتی در آغوش مربی ها می رفتیم ، حالِ استاد هایمان از ما بدتر می شد . از هر کدام از ما خاطراتی در دلشان به جا مانده بود و برای همین خداحافظی خیلی سخت گذشت .
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂