🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 8⃣2⃣
خاطرات مهدی طحانیان
یکی دیگر از مجروحان وضع بدی داشت. ترکش بزرگی به سفید رانش خورده بود و مثل شمشیر این ماهیچه بزرگ و قطور را شکافته بود. بیشتر موقعها شاهد تعویض پانسمان زخم او بودم. دکتر بارها این دو تکه ماهیچه از هم جدا افتاده را بخیه می کرد اما دفعه بعد که میخواست پانسمان را تعویض کند، بخیه باز شده بود و ماهیچه ها جدا شده بودند. سفید ران خاصیت ارتجاعی دارد، با اینکه آن مجروح حرکت نمی کرد، هر بار که دکتر این زخم را شست وشو میداد و بخیه می کرد، ناله و فریادش بلند میشد. دیگر روی این دو تکه ماهیچه جایی برای کوک زدن نمانده بود. روحیه دکتر مجید و پشتکارش در درمان مجروحان بالا بود و انگار خسته نمی شد. او موفق شد یک روز این دو تکه ماهیچه را به یکدیگر پیوند بزند تا کار آن اسیر به قطع عضو نکشد. دکتر می دانست عراقی ها دوست دارند بچه ها نقص عضو شده و محتاج دیگران بشوند.
مریض هایی داشتیم که نمی شاد کاری برایشان کرد. عارف یکی از آنها بود. او از گردن قطع نخاع شده بود. از بس روی تخت بیمارستان خوابیده بود زخم بستر گرفته بود. برای این مجروحها در دعاهای توسل و کمیل که می خواندیم از خداوطلب شفا می کردیم. بیمارستان حتی یک ویلچر نداشت که بتوانیم این مجروحها را کمی حرکت بدهیم، چون غذا بی کیفیت بود و داروی مسکنی هم برای دردهای مجروحان وجود نداشت، بدنهایشان ضعیف میشد و ممکن بود از دست بروند. قریشی از مجروحانی بود که به دلیل ترکشی که در سرش بود، عراقی ها کاری برایش نکردند. شبی که به شهادت رسید، بچه ها او را در حمام شستند و غسل دادند و پشت سیم خاردارهای اردوگاه دفن کردند.
شهدایی داشتیم که به دلیل نبودن آمپول پنی سیلین زخمهایشان عفونت کرد و شهید شدند.
یکی از همشهری هایم - آقای جمالی - گلوله مستقیم خورده بود به کمرش و کنار بافت ستون فقراتش یک حفره باز شده بود که از پایین کمر تا سرشانه مثل تونل امتداد داشت. دکتر ساولن را می ریخت داخل این حفره و پنبه ها را تندتند با پنس فشار میداد داخل آن. آن قدر پنبه آغشته با ساولن را توی حفره فرو می کرد تا به انتهای حفره که تیر همان جا مانده بود می رسید، بعد با فشار دست پنبههای آغشته به چرک و عفونت را از حفره خارج می کرد. این کار را تا جایی ادامه می داد که مطمئن میشد هیچ چرک و عفونتی داخل حفره باقی نمانده است. سوراخ را پانسمان می کرد و می گفت: «برو استراحت کن و فردا بیا.»
👇👇👇
🍂 هر روز این کار را انجام می داد تا اینکه زخمها خشک می شدند و جوش می خوردند. دکتر مجید با مریض ها و زخمیهایی سروکار داشت که حتی نگاه کردن به آنها و تحمل بوی عفونت زخم هایشان برای ما سخت بود.
تمام مدت می ایستادم کنار دست دکتر و نگاه می کردم. اگر کمکی از دستم بر می آمد سعی می کردم انجام بدهم. او سعی کرد به من آمپول زدن یاد بدهد. اسمم را صدا نمیزد معمولا می گفت: «جونور!» مدام غصه مرا می خورد. همین طور که زخمها را مداوا می کرد می گفت: آخه جونور من ماندم تو با این سن و سال چطور اینجا دوام می آری؟»
اگر داروی تقویتی به دستش می رسید اول به من می داد، می گفت: این قرص ها را بگیر قایم کن کم کم استفاده کن. تو الان بدنت احتیاج دارد، توی سن رشد هستی، با غذاهای عراقی ها از سوء تغذیه تلف میشی جونور!»
رفتن به بیمارستان شده بود جزو برنامه های هر روزم. یک روز صبح که به بیمارستان می رفتم، یکی از خلبانها تا مرا دید به طرفم آمد، با اشتیاق دستم را گرفت و گفت: «من تو را می شناسم، مهدی بیا میخواهم چیزی نشانت بدهم.»
مرا به آسایشگاه افسران برد. امکانات آنها با آسایشگاه ما فرق داشت. آنها تخت و کمد داشتند. این خلبان در کمدش را باز کرد. دیدم عکس مرا که در یک روزنامه عراقی چاپ کرده بودند بریده و زده بود روی در کمدش. زیر عکس هم جمله ای از امام نوشته بود به این مضمون که بزرگی سربازهای اسلام به سن و سال و قد و جثه شان نیست به اراده های آهنین و اعتقادات بالایشان است.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
ای ره خوابیده را از نقش پایت بالها
از خرامت عالم آسوده را زلزال ها
نوش این محنت سرا را نیش ها در چاشنی است
پرده ادبار باشد سر به سر اقبال ها
آسمان می بالد از ناکامی ما خاکیان
می شوند از تشنگی سیراب این تبخالها
#صائب_تبریزی
@defae_moghadas
🍂
🔶 گفتگو چهار فرمانده ارشد ۱۴
(تاریخ شفاهی)
تکاپو برای عملیات پس از شکست عملیاتهای کلاسیک
غلامعلی رشید: ما آمدیم نگاه کردیم، دیدیم سیاست کلی ما ادامه جنگ است، رفتیم سراغ برادران ارتش گفتیم آقا عملیات کنیم. گفتند نمیشود اینجا عملیات انجام داد. ما نمیتوانیم. چون میآمدند توان رزمی خودی و دشمن را مقایسه میکردند، میگفتند تانک[خودی] ـ تانک[دشمن]، توپخانه[خودی] ـ توپخانه[دشمن]، آتش، هواپیما، هلیکوپتر ما و دشمن و میگفتند ما تجهیزات نداریم و گذاشتند زمین.
بنیصدر هم به آنها نگاه کرده بود و بهِشان گفته بود آقا دیگه شما پدافند میکنید، اتخاذ استراتژی آفندی تمام شد. بنیصدر از پایان دیماه و شاید آغاز بهمنماه در ستون "بر رئیسجمهور چه میگذرد؟" در روزنامه انقلاب اسلامی میگوید: من به ارتش دستور استراتژی پدافندی دادم و دیگه تمام شد. آمدیم پیششان گفتند آقا ما دیگه حملهای نداریم. ما آمدیم سؤال، سؤال، هی دور هم جمع شدیم توی گلف، توی سوسنگرد، اینطرف، آنطرف، میآمدیم پیش عزیز جعفری و میگفتیم بچهها حالا که عملیات بزرگ نیست آیا نمیشود عملیات کوچک انجام داد؟ ارتش در روز حمله میکند، آیا نمیشود شب حمله کرد یا نمیشود بدون آتشتهیه حمله کرد، یا نمیشود با غافلگیری حمله کرد، نمیشود زمین و دشمن را خوب شناسایی کرد، یا اینکه نمیشود فرماندهی همپای واحدها حرکت بکند و در 30 ـ 40 کیلومتر عقبتر ننشیند، فرمان بدهد؟
اینها شد یک دستگاه فکری جدید و این فکر جدید با عملیاتهای محدود شکل گرفت. ما دور هم جمع شدیم، گفتیم هرکس هر طرح کوچکی دارد بیاورد. عزیز جعفری طرح آورد. بقیه دوستان، آقای غلامپور و عزیز جعفری و برادرهایی از سوسنگرد آمدند گفتند یک واحدی از ارتش عراق است که میشود بهش حمله کرد، یک گردان مکانیزه دشمن در غرب دهلاویه است که ما میتوانیم به آن حمله کنیم. گفتیم حمله کنید. ما یک شب رفتیم پیش یک کسی به نام حیدری فرمانده تیپ ۵۵ هوابُرد در محور سوسنگرد و به او گفتیم آقا آتش توپخانه به ما میدهید؟ گفت: آره. گفتیم: اگر بچهها رفتند پیشروی کردند شما میتوانی بیایی جلوتر هم مستقر بشوی؟ گفتند: نه. اصلاً باور نمیکردند [بشود جلو رفت و پیشروی کرد] یکخورده یک کمی هم تمسخرآمیز به ما نگاه میکردند که مثلاً چه میکنند؟ هیچ اعتمادی نداشتند، هیچی ابسیلونی [ذرهای] اعتماد نداشتند که ما بتوانیم یک کاری انجام بدهیم.
وقتی مثل عملیات ۲۶ اسفندماه اتفاق افتاد، دیدیم اِه مثل اینکه شد، بچهها رفتند ۶۰ تا ۷۰ نفر عراقی اسیر گرفتند، گردان آنها را منهدم کردند و بهراحتی برگشتند سرجایشان. چون ما گفتیم نمیتوانیم بمانیم. گفتیم شما میتوانید بمانید؟ گفتند نه. دیدیم سروصدای بچههای آبادان درآمد.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 9⃣6⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
داخل حسینیه گرم بود و ساکت. رفتم ته حسینیه نشستم و قرآن را گذاشتم جلو و شروع کردم به خواندن. گرمای هوا و سکوت، یواش یواش چشمانم را نیمه بسته کرد. قرآن را کنار گذاشتم و نشسته چشم هایم را روی هم گذاشتم. جایتان خالی. چه خواب شیرینی! اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد. با صدای قرآن که از بلندگو پخش می شد از خواب پریدم . پا شدم و رفتم وضو گرفتم. یواش یواش حسینیه پر شد از رزمنده های جور و واجور . نوجوان و جوان و میان سن و پیر . حس خیلی خوبی داشتم . لر و عرب و تهرانی و اصفهانی .... راستی کجای دنیا این جور اتحاد و رفاقت پیدا می شه ! نه والله .
اذان داده شد و صفوف جماعت منظم شد. چون که ما نمی دانستیم چقدر اهواز می مانیم نماز هایمان شکسته بود. بعد از خواندن نماز ظهر و عصر ، حاج آقا رفت پشت میکرفن. رفتم پیش بچه های خودمان و گفتم، بچه ها حاجی با استکان و قوری می خواد احکام بگه ! سیدجواد و آزادی و دو سه تای دیگه گفتند برو بابا ، الکی حرف نزن . گفتم حالا ببینید.....
خودم رفتم یه گوشه نشستم تا با حرافی های بچه ها حواسم پرت نشه و ببینم حاجی چی می خواد بگه. حاجی طبق معمول، این طوری شروع کرد:
"برای پیروزی رزمندگان اسلام و نابودی دشمن بعثی یه صلوات بفرستید .
عزیزان رزمنده من لازم دیدم بدون مقدمه و خیلی مختصر احکامی رو برایتان بگویم که بیشتر رزمندگان به آن مبتلا می شوند و اون نحوه طهارت گرفتن و گاهی هم غسل کردنه. آقا نجاسات چند تاست؟ بول و غائط و خون و شراب و مردار و .....
خب برای طهارت گرفتن چی نیاز هست؟ اول از همه آب. اگر آب نباشد یا کم باشد چه طوری باید خودمان را پاک کنیم؟ همانطور که میدانید تا پاک نباشیم و یا وضو نداشته باشیم و در مواردی غسل نکرده باشیم نماز نمی توانیم بخوانیم. پس اول آب باید به اندازه کافی باشد . خب، در خطوط مقدم مشکل اصلی تامین آب مورد نیاز رزمنده هاست. گاهی آب اصلا به خط مقدم نمی رسه! در این شرایط تکلیف نماز خواندن چیه؟ نماز که از سرِ کسی ساقط نمیشه! اینجاست که باید با کم آبی بتوانید وضو بگیرید و یا غسل کنید . الان من به شما عزیزان یاد می دم که با نصف استکان هم میشه وضو گرفت.
حاجی استکان را از توی قوری نصف کمتر آب پر کرد. بعد هم خیلی قشنگ با یه مشت تمام صورتش رو شست جوری که اصلا آبی روی زمین ریخته نشد. همینجوری با نصف استکان آب وضو گرفت و بعد با صدای بلند گفت برادری که می خواستی بدونی چایی خوردن قبل از نماز واجبه یا مستحب. متوجه شدی بابا جان استکان برای چی بود؟ برای غسل کردن هم لازم نیست یه بشکه آب مصرف کنی آقا . با یه قوری آب می تونی غسل کنی . فقط اول باید عین نجاست رو از بین ببری. خب بعد چی کار می کنی؟ مثل وضویی که گرفتم با یه مشت آب سر و گردن رو غسل می دی. نیاز نیست آب جاری بشه. همین که خیس بشه کفایت میکنه ..... در مواردی هم باید برای نماز تیمم کرد. تیمم بدل از غسل هم به وقتش برایتان خواهم گفت اما اینجوری که من از چهره های بعضی ها فهمیدم، مثل اینکه باید دو تا کلمه را به فارسی ترجمه کنم. آقا بول همان ادراره. یعنی دسشویی کوچیک. غائط هم دومیشه. فهمیدی جانم!"
تو دلم گفتم عجب ! دستشویی کوچیکه همون بوله ... حالا فهمیدم
بول یعنی چی! غائط یعنی چی ..... طلبه ها هم چه چیزایی باید بلد بشن ها!
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂