🍂 وقتی سربازان شروع به زدن مجروحان کردند، ناله و ضجه آنها به آسمان بلند شد. صحنه عاشورا جلوی چشمانمان مجسم شد. خون کف حیاط اردوگاه دیده می شد. با اولین ضربه، پانسمان زخم مجروحان کنده می شد و روی زمین می افتاد. سربازان پوتین هایشان را روی زخم دست، پا، شکم و صورت بچه ها فشار می دادند. پاهای زخمی عده ای را به چوب بزرگی بستند تا شلاق بزنند؛ چوبی که همزمان می شد پای ده نفر را با آن به فلک بست. از میان آن بچه ها، کسانی بودند که دست نداشتند و عراقی ها دو پایشان را به فلک میبستند. کسانی که یک پایشان قطع بود، پای سالمشان را به فلک می بستند. به یکی از بچه ها که چشم هایش تخلیه شده بود، چنان سیلی زدند که باندهایش با اولین سیلی کنده شد و از چشمانش خون جاری شد.
با دیدن آن صحنه ها فراموش کردیم اسیر هستیم. همه یک صدا فریاد «الله اکبر» سر دادیم و به سمت پنجره ها هجوم آوردیم. سعی کردیم با فشار دادن و ضربه زدن به میله ها، پنجره ها را بکنیم. در آن لحظه فقط به این فکر می کردیم برویم و با عراقی ها وارد جنگ تن به تن شویم. فرمانده عراقی که از خشم بچه ها ترسیده بود، مرتب دستور شلیک تیر هوایی میداد و هشدار می داد که اگر از پنجره ها فاصله نگیریم، دستور می دهد به طرفمان تیراندازی کنند. عراقی ها آن قدر شوکه شده بودند که مجروحان را وسط محوطه رها کردند و پا به فرار گذاشتند. طوری فرار می کردند که انگار با تانک تعقیبشان می کنیم. در عرض چند دقیقه عراقی ها از محوطه رفتند و مجروحان روی زمین افتاده بودند. اولین باری بود که می دیدم عراقی ها از ترسشان حتى جرئت نکردند بچه ها را به آسایشگاهشان منتقل کنند و آنها را تا شب در وسط اردوگاه رها کردند. کسانی که توانایی حرکت داشتند، به دیگران کمک کردند و آرام آرام محوطه خلوت شد و مجروحان به آسایشگاه هایشان برگشتند.
عراقی ها قبل از آنکه مجروحان را از آسایشگاه خارج کنند آنها را لت و پار کرده بودند. یکی از بچه های آسایشگاه مجروحین چند روز بعد برایم تعریف کرد، دست سربازان لوله آهنی و نبشی بود و یک سرباز به محض ورود چنان با لوله آهنی به سر یکی از بچه ها کوبید که خون سرش به سقف پاشید.
دیگر هوا تاریک شده بود. توی آسایشگاه ها نشسته بودیم و منتظر بودیم صبح بشود، ببینیم قرار است عراقی ها چه بلایی سر ما بیاورند.
صبح روز بعد، یک اکیپ عراقی آمدند داخل اردوگاه و یک راست آمدند آسایشگاه ما و گفتند: «یالا ده نفر داوطلب بیایند بیرون!»
زود بلند شدم. ما را بردند داخل محوطه و گفتند محوطه را تمیز کنید. کف زمین پر شده بود از چوب، نبشی، شاخه های درخت، میله های آهنی و خلاصه هر چه که فکرش را بکنید آنجا پیدا می شد. لابه لای آنها، روی زمین ناخن کنده شده، باندهای پر از خون، تکه هایی از پوست و گوشت جدا شده از بدن بچه ها و لکه های خون دیده می شد. سریع دست به کار شدیم و همه چیز را جمع کردیم و ریختیم درون سطل آشغال گوشه محوطه. آنقدر تنه و شاخه های درخت در محوطه ریخته بود که احساس می کردی آنجا یک باغ بوده و درختانش را بریده اند و ریخته اند زمین. برگشتیم به آسایشگاه...
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
🍂 خشن ترین خطی که بی پروا ترین جوانان عصر عاشقی؛ چلیپایش را با قلم قامت در دوات دل زدند!
#کربلای_پنج
#نون_شکلیها
@defae_moghadas
🍂
🍂 آخ!
هزاران آقازاده کوچک سردرگم راههایی بودن
که عشق را در پیچ و تاب خود
آرمیده داشت!
...
نازنین؛
دیده ای این همه هجوم زیبایی
فقط در شبهای خیال و خمیازه است
که در عینیت توهم
هم آغوش آدم است!؟
بیچاره شرقی غمگین
بیچاره مرد تنهای شب...
شب شور و شعر و شراب!
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 پل بعثت ۸
شاهکار مهندسی جنگ
✅ خلاصه روش اجرا
🔅 برای اتصال لوله ها به یکدیگر و قرار دادن هریک از لوله های ردیف اول روی بستر رودخانه و سپس لوله های ردیف های بعدی روی لوله های پایین تر از طریق شناور نمودن هر یک از لوله ها به وسیله بستن درب لوله با برزنت استفاده می نماییم .
🔅 جهت بستن سر لوله ها و آب اندازی آن ها از سکوهای مناسب استفاده می شود .
🔅 جهت انتقال لوله های شناور از محل آب اندازی تا محل نصب از روتورگ استفاده می گردد.
🔅 برای آب اندازی لوله ها از روی سکو به داخل آب از جراثقال استفاده می گردد.
🔅 بعد از اتصال چند لوله شناور به تعداد متناسب با شدت آب و وضعیت رودخانه ، درهای تعدادی از لوله های شناور را باز می کنیم تا غرق شوند و در پایان این مرحله از غرق تعدادی لوله شناور برای اتصال لوله های بعدی روی آب باقی می مانند.
🔅 میزان انحراف محور هر یک از لوله ها از محور پل به وسیله دوربین کنترل شده و زمان های غرق از نظر شدت جریان طوری انتخاب می شوند که میزان انحراف جبران شود .
یا از طریق قرار دادن یک لوله ،تصحیح انحراف از محور در جاهایی که مورد لزوم است لوله ها را در محل پل قرار می دهیم .
🔅 نقطه شروع هر ردیف از محلی خواهد بود که ردیف قبلی نسبت به نقطه شروع خود اختلاف ارتفاعی برابر قطر لوله پیدا کرده باشد.
🔅 بعد از پایان نصب لوله ها از طریق شناوری ، نصب ردیف های بعدی و رگلاژ بالای لوله ها و ریختن آسفالت را از ساحل شروع کرده و پیش روی می نماییم .
🔅 ساخت لوله ها مطابق مشخصات در کارگاه های خارج از منطقه اجرای پل ساخته و سپس حمل می شوند.
ساخت این لوله ها با مشخصات مورد نیاز در کارخانه لوله سازی اهواز به انجام رسید و بعد از نصب متعلقات در کوتاهترین زمان ممکن به محل اجرا منتقل می شدند.
@defae_moghadas2
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 4⃣8⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
من و آزادی و محمود با هفت نفر از لرها با تویوتای دوم راه افتادیم به سمت خط . خطی که توی روز اصلا برانداز نکرده بودیم . نمی دونستیم خط کجاست. منطقه ساکت بود. گاهی یه رگباری زده می شد. هنوز با صدای خمپاره آشنا نشده بودیم. برای تازه کاری چون من همه چیز مبهم بود. تا اون وقت فقط تعریف شنیده بودم. اما اون شب تعریف ها به واقعیت تبدیل شده. چراغ خاموش با سرعت پایین حرکت میکردیم . شاید یه ربع طول کشید تا به اول خط رسیدیم . دستور دادند به سرعت پایین بیاییم. ماه توی آسمان خودنمایی می کرد . همه چیز رویایی بود . من و سه نفر دیگه به سنگر سوم هدایت شدیم. فاصله سنگر ها شاید صد متر بود. از سنگر سوم چهار نفر بیرون آمدند. یکی از قدیمی ها توضیح مختصری به ما داد و نصفه نیمه توجیهمان کرد. هنوز توی سنگر به طور کامل نرفته بودم که صدای شلیک آر پی جی از سمت عراقی ها همه رو به هول و ولا انداخت. شاید این جابجایی عراقی ها رو حساس کرده بود. گوشم زنگ خورد . بعد از لحظه ای دوباره موشکی شلیک شد . خمپاره ای هم روانه کردند. اوضاع خط به هم ریخت و جابجایی متوقف شد .
قلبم به شدت توی سینه ام نا آرامی می کرد . عرق سردی روی پیشونی ام نشسته بود که با وزیدن باد بدنم شروع کرد به لرزیدن . هم هیجان داشتم هم ترس .در سنگر را با پتوی سیاهی پوشانده بودند . داخل سنگر یه فانوس با شیشه ی دود گرفته سو سو می زد . چشمم به داخل سنگر عادت کرد . زمین سنگر با پتو پوشانده شده بود . چهار تا کلاش . چند تا نارنجک و ده دوازده تا خشاب . یه کلمن آب و سفره ای مچاله شده . خوب نگاه کردم ببینم همسنگرهایم چه کسانی هستند . خوشبختانه محمود با من بود ولی دو نفر دیگه رو نشناختم. شاید همان لر ها بودند . عجب ترکیبی .... تهرانی ، شادگانی و لرستانی ....
صدای تیر اندازی کم شده بود. از بیرون یکی صدا کرد بهزادپور سریع بیا بیرون. تا آمدم بلند بشم سرم خورد به سقف سنگر . هنوز به کوتاهی ارتفاع سنگر آشنا نبودم . با آخ گفتن من هر سه نفر خندیدند . خودم هم خنده ام گرفته بود . هنوز نرسیده سنگر به من خوشامد گفت . بیرون آمدم و دیدم آقا جواد کنار یه نفر ایستاده . سلام دادم جواب گرفتم . آقا جواد گفت ایشون برادر شاویسی مسئول شما هاست. شاویسی نگاهی به هیکل جیقیلِ من کرد و گفت به به رزمنده دلاور خوش آمدی به سنگر . بعد هم سه تایی رفتیم سمت خاکریز . شاویسی گفت تا لوح نگهبانی نوشته بشه پست اول تقدیم به شما . گفتم من تنها؟ گفت ، نه دوتایی . فعلا من پیشت هستم. حالا برگرد توی سنگر یه اسلحه با دو تا خشاب بیار ببینم پهلوان ....
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂