🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 8⃣4⃣
خاطرات مهدی طحانیان
سرگرد محمودی گوش های مرا گرفته بود و می کشید. گاهی گوشهایم را ول می کرد و موهایم را می کشید و پشت هم تکرار می کرد: «یالا راه برو، یالا بلند شو راه برو تا بلند نشوی، ادامه داره.»
یکدفعه گرمای شدیدی پشت گوشم احساس کردم. سیگارش را پشت گوشم گرفته بود و موهایم را محکم چسبیده بود تا سرم را تکان ندهم. داشت حسابی پشت گوشم می سوخت. گفت: «من از تو قطع امید کردم. تو آدم نمیشوی، تو را فلج می کنم، کاری میکنم از مرگ بدتر آرزو کنی، گوشه آسایشگاه بیفتی و نتوانی یک قدم راه بروی. تو لیاقت محبت مرا نداشتی. داغونت می کنم مهدی.. یالا بلند شوا.
هر چه به خودم فشار می آوردم که بلند شوم، فایده ای نداشت. احساس می کردم کشکک زانوهایم دارد بیرون می پرد. وقتی پاهایش را در هوا تکان می داد تا همه سنگینی اش روی کمرم باشد، انگار ستون فقراتم و گردنم را میشکست. گاهی به اتاق خواهرها نگاه می کرد و می گفت: «بیایید ببینید من پدر مهدی را در آوردم!» سعی می کرد صدای گریه ام را دربیاورد تا خواهرها را اذیت کند. ولی در آن لحظه اگر می مردم هم گریه نمی کردم. نمیدانم چه شد که یک لحظه بلند شد و با لگدی به شانه هایم زد و مرا هل داد روی زمین. تا رفتم نفسی تازه کنم، سریع نشست روی سینه ام. دنده هایم داشت خرد می شد. به سختی نفس می کشیدم. انگار قلبم از جا کنده شده بود. داشتم میمردم که دیدم سرگرد شروع کرد به سیگار کشیدن! گاهی میخندید و می گفت: «ها مهدی خوبی؟ هنوز زنده ای؟» .
میدانستم الان چه حالی دارد. سرگرد در ساواک دوره دیده بود. متخصص حرف کشیدن از متهم هایش بود. وقتی حرف نمی زدی اعصابش به هم می ریخت. احساس شکست می کرد و نعره می کشید. از پیچیدن صدای نعره های او داخل اردوگاه، بچه ها فهمیده بودند عده ای دارند از دست محمودی کتک می خورند. جلوی پنجره ها جمع شده بودند. او این حالت را دوست داشت. با همه همین کار را می کرد. دلش می خواست رعب و وحشتی در دل بچه ها بیندازد.
👇👇👇
🍂 روی قفسه سینه ام نشسته بود و انگار قصد نداشت بلند شود. یک افسر عراقی آمد و در گوشش چیزی گفت. او یک دفعه برخاست. با خشم به من نگاه کرد و گفت: «فکر نکن قسر در رفتی.» سرگرد رفت و من روی زمین افتاده بودم و نفس نداشتم، انگار هزار نفر مرا زده بودند.
همان شب دو سه ساعتی از آمار گذشته بود که دو سرباز قفلها را باز کردند و آمدند داخل آسایشگاه و مرا صدا زدند. به همراه یکی دیگر از بچه ها، که اسمش «ضامن» بود و بچه دزفول بود، بردند به اتاق سرگرد محمودی. بیرون، داخل محوطه، محو تماشای آسمان و ستاره ها شده بودم؛ آسمانی که هیچ وقت فرصت و امکان دیدنش را نداشتیم. دلهره داشتم که باز این سرگرد کینه توز چه خوابی برایم دیده است. سرگرد روی صندلی پشت میزش نشسته بود. انگار منتظرم
بود. به محض اینکه وارد اتاقش شدم از جایش بلند شد و بنای داد و فریاد را گذاشت: «مهدی! من پدر تو را در می آورم، آن قدر پشت این سیم های خاردار می مانی تا پیر مرد شوی.»
در حالی که اشاره به ضامن می کرد ادامه داد: «همه اینها را ول می کنم بروند، اما تو را نگه میدارم. تو دنبال دردسر هستی. چرا با آدم های مسئله دار می گردی؟ با ابومشاكلها؟ میخواستم حامی تو باشم، تو لیاقت نداشتی.» شاید بیشتر از نیم ساعت یک بند مرا تهدید و سرزنش کرد. گاهی داد می کشید و گاهی از شدت حرص به زور میخندید. وقتی حرف هایش ته کشید، به سربازها گفت ما را ببرند. خدا را شکر کردم. رفتیم به سمت در. هنوز دو قدم برنداشته بودیم که دنبالم آمد و گفت: «وایستا مهدی!... وایستا.» .
ادامه در قسمت بعد ..
@defae_moghadas
❣
🔴 با سلام و آرزوی قبولی طاعات
در روزهایی به سر می بریم که در تقویم دفاع مقدس، با اهمیت ترین حوادث را در خود داشته و افتخاراتی در آن کسب شده که توانسته غیرت اسلامی ملت ایران را در چشم دشمن آنقدر بزرگ کند که راه تجاوزی دیگر را از مخیلیه خود پاک نماید.
خرمشهر از اشغال تا آزادی از جریانات بزرگ و پیچیده ای است که باید بارها و بارها آن را تحلیل کرد و جنبه های مختلف آن را بررسی نمود تا به عظمت کار مدافعان و رزمندگان در عملیات بزرگ بیت المقدس و نیز خیانت ها و جریانات آن آگاه شد.
به لطف الهی، از امروز تا سوم خرداد، تحلیل های ارزشمند شهید حاج احمد سیاف زاده، در این خصوص ارسال می شود.
استفاده و انتقال مطالب بلامانع می باشد
🍂
🎙 روایت #سردار_سیاف
معاون طرح و عملیات قرارگاه قدس
در عملیات #بیت_المقدس
#قسمت_اول
📌 چرا عراق توانست #خرمشهر را تصرف کند؟
گرفتن شهر ها خصوصا شهر خرمشهر کار ساده ای نبود. وارد خیابان ها و شریان های شهر ها شدن موضوع ساده ای نیست اما وقتی نگاه می کنیم میبینیم عراق خیلی راحت اراده میکند از شلمچه وارد می شود و در مدت زمان کوتاهی با وجود مقاومت جانانه و مظلومانه بچه های خرمشهر، شهر را تصرف می کند.
🔖 عراق برای گرفتن خرمشهر به لشکر ۳ و ۱۱ و تیپ ۳۷ کماندویی ماموریت داده بود.
✨ حالا ما در مقابل چه داشتیم؟
ما در خوزستان لشکر ۹۲ زرهی را داشتیم که یک تیپ آن در دزفول، محور فکه تا موسیان را پوشش می دهد و در آن جا مستقر است.
یک تیپ به حمیدیه رفته است و محور بستان، تپه های الله اکبر و تنگه چزابه را پشتیبانی میکند.
یک تیپ هم حالا در اهواز است و به لحاظ موقعیت جغرافیایی و مرکز استان بودنش بیشتر از این ها نیرو میخواهد.
ما تا شروع جنگ ۱۱ دوره نیرو در #سپاه_اهواز آموزش داده بودیم که آموزش نیروهای دوره آخر با شروع جنگ مصادف شد و آن ها را مستقیم به بستان فرستادیم.
حالا شما حسابش را بکنید خرمشهر که سپاهش دیر تشکیل شده و درگیر موضوعات داخلی خودش بوده است، شاید تا آن روز به زور ۱۰۰۰ پاسدار را توانسته باشد آموزش داده باشد. حالا این حجم نیرو به علاوه گروه های دیگر مردمی و بسیجی باید در برابر ۳ لشکر و تیپ عراق مقاومت کند.
لشکر های عراق به لحاظ ساختار شرقی آن از ۱۸ تا ۲۳ هزار نفر نیرو دارد؛ حالا وقتی می گویم لشکر ۳، ۱۱ و تیپ کماندویی دیگر خودتان حساب تجهیزات و امکانات و میزان نیروی آن ها را بکنید.
🔰 در چنین شرایطی و پس از ۳۴ یا به تعبیری ۴۴ روز مقاومت از سوی بچه های خرمشهر متاسفانه خرمشهر به دست عراقی ها افتاد.
⁉️ حالا همه منتظر #بنی_صدر هستند تا طرحش را ارائه دهد. کم هم اختیار ندارد. رئیس جمهور است، فرمانده کل قواست، ۱۱ میلیون رای از مردم گرفته است، امام(ره) خیلی به او متکی است و خیلی بها به او می دهد. حتی حمله هایی هم به دولتش می شود اما امام(ره) از آن دفاع می کند و البته ایشان از همه دولت هایش دفاع می کرد و در چنین شرایطی از او انتظار می رود تا کار مثبتی انجام دهد.
♻️ یعنی همان کاری را که درست یک سال بعد ما انجام دادیم، پتانسیل نیروها را شناسایی کردیم، قرارگاه های مشترک راه اندازی شد، نیروهای مردمی و بسیجی را منسجم کردیم؛
انتطار داشتیم نه تحت عنوان قرارگاه ولی شبیه یک چنین ساختاری را بنی صدر تشکیل داده و از تمام ظرفیت های نیروها استفاده کند. نیروهایی که در خط ها و محور ها مستقر شده بودند را مانند نخ تسبیح به هم وصل کرده و آن ها را پَر و بال دهد اما اصلا به نیروهای مردمی و بسیجی و حتی سپاهی ذره ای اهمیت نمی داد و آن ها را نیروی دست و پاگیر می دانست...
ادامه دارد
#عملیات_بیت_المقدس
@defae_moghadas
🍂