eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃💠🍃💠🍃 *النظافة من الایمان : 💠 بیچاره پیرمرد تازه ‌وارد بود. می‌دانست بچه‌ها برای هر کاری آیه یا حدیثی می‌خوانند. 💠 وقتی داشت غذا تقسیم می‌کرد، گفت: «بچه‌ها من معنی عربیش رو بلد نیستم، اما خود قرآن می‌گوید: «النظافة من الایمان» یعنی هیچ‌کس بیشتر از سهم خودش ورنداره! 💠 بچه‌ها با هم زدند زیر خنده، پیردمرد گفت: «مگه غلط خواندم؟» یکی از بچه‌ها گفت: «نه پدرجان کاملاً درست است، النظافة من الایمان. یعنی «هرکس سهم خودش را فقط بگیرد» 💠 و باز خنده‌ی بچه‌ها بود که مثل توپ در فضای چادر می‌ترکید. @defae_moghadas . 🍃💠🍃💠🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 6⃣7⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل از صبح من و دیگر اسرا چیزی نخورده بودیم و از بس اتوبوس ما را بالا و پایین کرده بود، روده هایمان به هم ریخته و بدنهای نحیفمان به درد آمده بود. همه گرسنه بودیم، اما جرئت حرف زدن هم نداشتیم. از دور محوطه ای محصور در سیم های خاردار پدیدار شد. چهار برجک در چهارگوشه اش نمایان بود که داخل هر یک نگهبانی مسلح ایستاده بود. با ایستادن اتوبوس پشت سیم های خاردار بیرون محوطه، مأموران کابل به دست به طرف ما یورش آوردند. یکی از آنها که هیبتی مخوف داشت، بالا آمد و فریاد زد: - نزلوا بسرعه! (زود بیایید پایین) ترس بر دل همه سرازیر شد. از اتوبوس پیاده شدیم و ....... **** خبر دهان به دهان پیچیده بود و همه درباره آن حرف میزدند: عراق میخواهد تعدادی اسیر پیر، مریض و معلول ایرانی را یکجانبه آزاد کند که هشتادوچهار نفر آنها از بازداشتگاه رمادی هستند. همه از هم می پرسیدند: اسم چه کسی در فهرست آزادشده هاست؟ ساعت هواخوری به پایان رسیده بود و همه در قاعه بودیم. ناگهان صدای بلندگو در محوطه پیچید. سکوتی در قاعه ها حکمفرما شد. قلبها شروع به تپیدن کرده بود و نگاه ها در هم گره می خورد. گوینده اخبار رادیوی فارسی بغداد، اسامی اسرای اعزامی از اردوگاه رمادی را می خواند. وقتی اسمم خوانده شد، همه با تعجب نگاهم کردند. من نه مریض بودم، نه پیر و نه معلول. چشمان نگران و منتظر خیلی از اسرا گریان شد. هرکس در دل دعا می کرد که او هم جزء رفتنی ها باشد. هم سلولی هایم نگاهم می کردند و من سربه زیر داشتم. نفسی به راحتی کشیدم که بالاخره تیمسار غزاوی به قول خود وفا کرد و من به کشور برمی گردم. خوشحال بودم و در پوست خود نمی گنجیدم. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
گذشتن از جوانی ... رستن از دنیا ... چشم بستن روی تمام آرزوها ! چه توجیهی میتواند داشته باشد جز عشـــــــق ...
۱۲ تيـر مـاه ١٣٦٧ اصابت مــوشـك نـاو وينسنس آمـريكا بـه هـواپيماى مسافـر بـرى ايـر باس بـر فــراز خليـج فـارس... يـاد و خـاطـره ٢٩٠ هـم وطـن شهـيـد گـرامـى باد..
هدایت شده از جهانی مقدم
🍂 👤 موضوع: این کانالها با مدیریت بچه‌ های جبهه و جنگ ، به تولید خاطرات رزمندگان پرداخته و جریانات مستندی را نشر میدهد. مطالب تاریخ شفاهی ، دلنوشته ها و شهدا، از دیگر مطالب این کانال می باشند. ✨ کانال زخمیان عشق ⚜ @bashahidantashahadat ✨ خاطرات جبهه و جنگ ⚜ @defae_moghadas ✨ شهدا ⚜ @defae_moghadas2 -------------------------------------- در جهت رشد کانال های ارزشی، نشر همگانی دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣7⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل شب آخر را با غمی سنگین در میان دوستان دربندم سپری کردم. باهم درد دل کردیم و از هم حالیت می خواستیم. شب به نظر خیلی طولانی شده بود. همه خوابیدند، اما خواب به چشمان من نمی آمد؛ چون میترسیدم به خواب بروم و بیدار شوم و ببینم که اینها همه رویایی بیش نبوده. با طلوع خورشید و آمارگیری طبق هرروز و بعد از خوردن صبحانه، در حیاط قدم میزدم. پچ پچ در قاعه پیچید که گروهی با یک جیپ ارتشی و یک سواری، با وسایل فیلم برداری و ضبط صوت برای بازجویی اسرایی که آزاد می شوند، آمده اند و ده نفر را با هم برای بازجویی می برند. داخل قاعه رفتم و از همه جا بی خبر منتظر نوبتم نشسته بودم. هنوز دلهره هایم تمام نشده بود. به محض این که نخستین گروه بازجویی شده داخل آمدند، به طرفشان رفتم: - چه کسانی آمدند؟ چه می پرسیدند؟ یکی از آنها گفت: - عده ای منافق وطن فروش که سعی می کردند به ما قول پناهندگی در کشورهای اروپایی را بدهند. خیال کردند فریب وعده هایشان را می خوریم. با شنیدن حرف های اسیر همبندم قلبم فروریخت و دردی در قفسه سینه ام پیچید. شل شدم و روی زمین نشستم. خیلی زود فهمیدم که دوباره سروکله فؤاد سلسبیل پیدا شده است. نمیدانستم چکار کنم. انگار همه توانم رفته بود. خوب میدانستم اگر فؤاد من را ببیند، حتما درباره هویتم به مسئولان اردوگاه خواهد گفت و روز از نو، روزی از نو صورتم به عرق نشسته بود و بدنم مثل بید میلرزید. فؤاد و همراهانش در حیاط، پشت میزی نشسته بودند. ده نفر از کسانی که قرار بود بروند و بیشترشان مریض و پیر و معلول بودند، روبه رویشان ایستاده و بازجویی می شدند. فؤاد با دقت به صورتشان خیره میشد و سؤال می کرد. شاید هم دنبال شکارش آمده بود که من بودم؛ هرچند خبر نداشت که من جزء آزادشدگانم. بیچاره من که حتی در خواب هم کابوس گرفتاری ام به دست فؤاد را می دیدم. با دیدن او و گروه منافقش دردی به جانم افتاده بود. دست را روی سینه و قلبم گذاشته بودم و نزدیک بود بر زمین بیفتم. چند دقیقه بعد مضطرب و وحشت زده به سراغ دوستانم ابراهیم و اسماعیل مجدم رفتم. با دیدن حال منقلبم به طرفم آمدند - اشتملک صالح؟! (چه شده صالح؟!) رو به ابراهیم و اسماعیل کردم. صدایم میلرزید: - منافق؛ فؤاد سلسبیل آمده. او دشمن خونی من است. اگر من را ببیند، قطعه قطعه ام می کند! خواهش میکنم کاری کنید من را نبیند. نوح، که از من خوشش نمی آمد و منتظر فرصتی برای لو دادن من بود، با دیدن فواد و همراهانش خنده ای مستانه کرد و به سرعت بلند شد که به طرف آنها برود. ابراهیم ضربه ای به سرش زد و او به زمین افتاد. به سرعت دست و پایش را بستند و به چند نفر سپردند که مواظب باشند بلند نشود. آنقدر وحشت کرده بودم که رمقم رفته بود. به سختی خود را جلو می کشیدم و همراه اسماعیل و ابراهیم به طرف نگهبانی که دوستشان بود، رفتیم. به او التماس کردند که من را پنهان کند و تا رفتن فؤاد همان جا نگه دارد. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام و عصر بخیر با توجه به حجم بالای مطالب و لزوم رعایت ترافیک کانال، تصمیم گرفته شد تا مطالب، خاطرات، کتب و کلیه موارد مربوط به شهدا در کانال دوم حماسه جنوب ارسال شود. دوستان علاقمند می تونن به آدرس زیر مراجعه کنند. 👈 کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 _اماکن و مناطق جنگ ❣ خرمشهر، (پادگان دژ) پادگان دژ در شمال خرمشهر و شرق جاده اهواز - خرمشهر واقع شده است. این پادگان با استعداد یک گردان مستقل (گردان ۱۰۱)، وظیفه حراست از دژهای مرزی را بر عهده داشت و در طرح های نظامی قبل از انقلاب پیش بینی شده بود که در صورت حمله عراق به خوزستان، درهای مرزی با انجام عملیات تاخیری فرصت لازم را برای حضور لشکرهای نیروی زمینی ارتش فراهم آورند. به همین منظور در پادگان دژ که فرماندهی دژهای مرزی را نیز بر عهده داشت، سلاح و مهمات کافی برای یك مقاومت ۴۸ ساعته ذخیره شده بود؛ اما پس از هجوم ارتش عراق از این تجهیزات استفاده بهینه نشد و در حالی که مدافعان خرمشهر در مضیقه شدید بودند، سلاح و مهمات لازم در اختیار آنان قرار نگرفت تا آنکه پادگان دژ در ۲۳ مهرماه 1359 سقوط کرد و سلاح های باقی مانده در پادگان غارت شد. نیروهای دشمن که در کیلومتر 7 جاده اهواز-خرمشهر قرار داشتند، در روز ۲ مهرماه بر روی پادگان آتش گشودند که این امر موجب تخلیه سربازان پادگان شد. اما با حضور به موقع مدافعین و تجدید روحیه سربازان و بهره گیری از معدود تفنگهای 106 موجود در پادگان، مقاومت در پادگان همچنان ادامه یافت. در روز ۷ و ۸ مهرماه پادگان زیر آتش شدید توپخانه ارتش عراق قرار گرفت. در روزهای پایانی مرحله سوم هجوم دشمن، تعدادی از کماندوهای عراقی به امید آزادی اسرای خود که گمان می کردند در پادگان نگهداری میشوند، شبانه به این پادگان شبیخون زدند و یکی از افسران آن را با چاقو به شهادت رساندند. در پی این حادثه گروهی از نیروهای ژاندارمری در پادگان مستقر شدند. دشمن سرانجام با آغاز مرحله چهارم هجوم خود در " با تانکهای تیپ ۲۶ زرهی و نیروهای پیاده خود پادگان دژ را محاصره کرد و حدود بیست نفر از مدافعان آن، از جمله یک افسر را به اسارت در آورد و تفنگهای 106 و سایر تجهیزات موجود را غارت کرد. این پادگان تا آزادسازی خرمشهر همچنان در اشغال دشمن قرار داشت. @defae_moghadas 🍂