🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 5⃣9⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
با آمدن بحرالعلوم خودمان را جمع و جور کردیم . بعد از سلام و احوال پرسی گفت خوشم آمد بچه لرستان . الحق که باید به شما گفت مرد کوچک. اما عزیزم فکر نکردی اگه یه لحظه دیرتر این آقا پایین نمی کشاندت، همراه با کلاه آهنی سرت رو هم به باد می دادی؟ اون وقت می شدی شهید راه بی تدبیری و شیطنت. مگه به شما تذکر ندادند از این جور کار ها ممنوعه؟ می خواهی لج عراقی ها رو در بیاری؟ هیچ عیبی نداره ولی با هماهنگی باید کار کرد. هیچ فکر کرده بودی اگه یکی از همسنگر ها و همرزم های شما بیرون از سنگر باشه و تیری ، ترکشی بخوره ، شما مسئولشی و باید پیش خدا جوابگو بشی؟
سرِ چراغعلی پایین بود و چیزی نمی گفت . من هم شاخ در آورده بودم ! آخه چه جوری فهمیده؟ کلی توبیخمون کرد اما با یه لحن خوب. نه داد زد سرمون ، نه اخم کرد. همش با لبخند حرف زد. برای همین ما بیشتر خجالت کشیدیم . بعد هم گفت برای اینکه بزن بزنِ عراقی ها بدون جواب نمونه فردا شب یه آشی براشون
می پزیم. با خدا حافظی بحر العلوم حساب آمد به دستمون که اینجا نمی شه سرِ خود کار کرد .
با طلوع صبح از سنگر زدم بیرون . هوا ابری بود. ابرهای سربی رنگ نشان می داد که باران میهمان سنگر های ما خواهد شد . در حال قدم زدن کش و قوس دادن بدنم بودم که قطره های باران آرام آرام روی پیراهنم نشست . هنوز چراغعلی توی سنگر بود. بعد از نماز صبح هم گرفت خوابید. هر چی سقلمه زدم پاشو بابا، مگه خونه خاله است، پا نشد بیاد بیرون .
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
چه زيباست كه چون صبح،
پيام ظفر آريم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آريم.
چه زيباست، چو خورشيد،
درافشان و درخشان
زآفاق پر از نور، جهان را خبر آريم ...
#فریدون_مشیری
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 5⃣5⃣
خاطرات مهدی طحانیان
به جز مسائل مهمی مثل آمدن مدام خبرنگارها به اردوگاه عنبر و رفتار سرگرد با من در همان شش ماهه اول ورودم به اردوگاه، اتفاقات ریز و درشت دیگری هم افتاد که به دلیل شرح دادن رفتارهای عجیب و غریب محمودی از گفتن آنها غافل شدم. یکی از این اتفاق ها تماشای تلویزیون بود. مدتی بعد از آمدن ما به اردوگاه عنبر، عراقی ها اعلام کردند هر قاطع بیاید و درخواست تلویزیون بدهد. فکر می کردند با استقبال اسرا روبه رو می شوند. مدتی گذشت و کسی درخواست تلویزیون نداد. این باعث شد عراقی ها دیدن تلویزیون را برای همه آسایشگاه ها اجباری کنند. ساعاتی که آزادباش بودیم از بلندگوی اردوگاه ساز و آواز پخش میشد و می دانستیم برنامه های تلویزیون هم از همان دسته است، به همین دلیل حاضر نبودیم تلویزیون بگیریم. اول عراقی ها با زبان خوش وارد شدند که شما سرگرمی ندارید و باید سرگرم بشوید، برایتان ویدئو هم می آوریم و فیلم پخش می کنیم. اما کم کم با فشار و سماجت مسئولان توجیه سیاسی، همه آسایشگاهها را به دیدن تلویزیون مجبور کردند. شب که میشد قبل از آوردن ویدئو و تلویزیون، همه قاطع را در یک آسایشگاه جای می دادند. آن موقع هنوز تعداد اسرا زیاد نبود و آسایشگاهها تراکم زیاد نداشت. برای توجیه کارشان و مجاب کردن ما می گفتند: اگر شما مسلمانید بیایید فیلم محمد رسول الله را ببینید.» همه را تهدید می کردند که: «ما فیلم پخش می کنیم، هر کس نبیند پدرش را در می آوریم. یا شکنجه و شلاق یا نگاه کردن به تلویزیون را انتخاب کنید!»
👇👇👇
🍂 ویدئو و تلویزیون را که به آسایشگاه آوردند، هفت هشت سرباز با سونده و کابل جلوی بچه ها که روبه روی تلویزیون نشسته بودند، می ایستادند و هفت هشت نفر هم پشت سر بچه ها. اگر می دیدند کسی نگاهش به صفحه تلویزیون نیست و به جای دیگری نگاه می کند سونده و کابل را از همان جا که ایستاده بودند، پرت می کردند به طرفش.
اولین فیلمی که پخش کردند، «محمد رسول الله (ص) بود، بعد فیلم عمر مختار» و بعد، فیلم «قادسیه). موضوع فیلم اخير، ماجرای فتح ایران به دست مسلمانان بود و اینکه ایرانیها آتش پرست بودند و مسلمانان به ایران رفتند و آنها را وادار کردند به اسلام بگروند. بعد هم با سرافرازی، صدام را سردار قادسیه معرفی می کردند و می گفتند، جنگ ما با شما، همان جنگ صدر اسلام است، ما مسلمان هستیم و شما مجوس و آتش پرست هستید و مستحق مجازات.» خوب تا اینجا ما با دیدن فیلم ها مشکلی نداشتیم و خیلی هم لذت میبردیم.
یک شب غافلگیرمان کردند، فهمیدیم فیلم سلطان قلبها را به کارگردانی محمدعلی فردین، در سال ۱۳۴۷ یکی از مطرح ترین فیلم های سینمای ایران بود پخش کردند. عراقی ها علاقه زیادی به یکی از هنرپیشه های زن این فیلم داشتند. صحنه هایی که او می آمد، اینها از سر و کول هم بالا می رفتند و لودگی می کردند و می خندیدند. آن موقع تقريبا حواسشان از ما پرت می شد که داریم نگاه می کنیم یا نه. اما امان از وقتی که می دیدند کسی به صفحه تلویزیون نگاه نمی کند، یکدفعه مثل گرگ، دو سه نفری از روی سر و کله بچه ها به طرفش حمله می کردند، زیر بغلش را می گرفتند و می بردندش بیرون، صورتش را می چسباندند به میله های پنجره که ما از داخل ببینیم و با کابل می افتادند به جانش. آن قدر می زدنش که سیاه و کبود میشد و بیچاره از هوش می رفت. عمدا او را به میله های پنجره می چسباندند و می زدند تا ببینیم و برایمان درس عبرت شود.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سمفونی خرمشهر - مجید انتظامی
@defae_moghadas